✅ گوشه هایی از #مستند_داستانی_عاکف #سری_سوم که ان شاءالله به زودی منتشر خواهد شد:
✍ نکته: فعلا در این بخش کوتاه که قرار است بخوانید، بخاطر لو نرفتن مستند داستانی امنیتی عاکف سری سوم، اسامی کشورها و اشخاص را با نقطه چین پر کرده ایم.. در زمان انتشار کامل آن، اسامی را ذکر خواهیم کرد.
🏨 خونه امن در تهران...
🔷 رفتم اتاق خودم طبقه سوم. درب اتاق و باز کردم دیدم عاصف خوابیده روی مبل. بیدارش نکردم.. دیدم خودش و پیچیده، فهمیدم سردش هست. یه پتو انداختم روی تنش تا گرم و نرم بخوابه. واقعا خستگی و زحمت بچه ها رو حس میکردم. رفتم پشت میزم نشستم برای شروع کارام. یه هویی دیدم صدای عاصف اومد و گفت:
_چه عجب بعد یکی دو روز اومدی !!
+عه بیداری !!؟؟
_از تو یاد گرفتم موقع خوابمم هوشیار باشم !!
+چخبر؟
_خبر که زیاده. از کجا بگم؟
+از مهم ها...
_ تو که از دیشب تا حالا نبودی. معلومه کجایی عاکف جان؟
+مثل اینکه دیروز رفتماااا.
🔷 عاصف واقعا دلسوز و خستگی ناپذیر بود.. به شوخی بهش گفتم:
+جوری میگی نیستی که انگار یکی دو سال از نبودنم میگذره. فکر کنم فراقم کورتون کرده. بعدشم، تو هم همچین بهت اینجا بد نمیگذره. روی مبل گرم و نرم خوابیدی دیگه.
_یعنی عاکف، نشد من یه بار بیست دقیقه چرت بزنم، تو نیای نزنی توی برجکم. آخوند مفتکی گیر آوردی، چپ و راست میگی نماز بخون. داداش؟ من آدمم.
+تو آدم نیستی.
🔷 عاصف یه کم جدی شد و گفت:
_پس چی هستم؟
+فرشته.
_جووووووون بابا... یه جک بگم بخندی؟
+نه...
_همش خیط کن من و !
+به جای این مسخره بازیا، آماده شو تا با بچه ها یه جلسه بزاریم و ببینیم کجای کاریم !
🔷 عاصف بلند شد یه صندلی رو از کنار گلدون اتاق همینطور روی زمین کشید و آورد سمت میز من. نشست کنارم و گفت:
_داریوش الان در کشور مورد نظر مستقر شده و اونور کمی احساس خطر میکنه.
+چرا؟
_امروز کدفرستاد که وضعیتش زیاد مناسب نیست. احساس خطر کردن اون، یعنی ممکنه...
🔷 حرفای عاصف و قطع کردم و گفتم:
+نگران نباش.. دست دشمن نمی افته.. داریوش کارش و بهتر از این ها بلده. باید منتظر موند، تا ببینیم ( ...... ) چیکار میخواد کنه. نمیتونیم بی گدار به آب بزنیم.
_امیدوارم اتفاقی نیفته براش. ضمنا، یه چیزی هم تا یادم نرفته بگم، متهم ها منتقل شدن طبقه دوم هستند.
+خوبه.. میریم سراغشون. زنگ بزن پایین به میثم بگو بیاد طبقه دوم ما داریم میریم اونجا ، درب و بازش کنه.
عاصف زنگ زد به میثم گفت. ما هم رفتیم پایین، از پشت شیشه که از بیرون فقط به داخل مشخص بود، منوچهر و نگاه کردم. اتاق بغلش هم یکی دیگه از متهم ها بود که قرار بود ( ...... ) تحویل بگیره و ببره سمت ( ...... ) که یکی از عوامل ما این و بست به جایی، تا صداش در نیاد و خودش و زد جای اون.
🔷 از عاصف پرسیدم:
+اسم این چیه؟
_شنبه قندهاری.
+کارشه ؟
_آره. فقط ( ...... ) و تحویل میگیره و از ....... میبرتشون سمت کشور ......
+باشه امشب بازجوییش میکنم.
✅ ان شاء الله به حول و قوه الهی به زودی سری سوم منتشر خواهد شد.
🔷 لازم است از زحمات سرکار خانوم #دکتر_پرستو_مروجی تحلیلگر مسائل سیاسی بابت انتقادات و راهنمایی های دلسوزانه ، برای بهنر نوشته شدن مستند داستانی امنیتی عاکف صمیمانه تشکر کنم.
💻 #عاکف_سلیمانی
✅ خیمه گاه ولایت در اِیتا👇
✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
✅ خیمه گاه ولایت در تلگرام👇
🌐https://telegram.me/kheymegahevelayat_ir1
✅ خیمه گاه ولایت در سروش👇
✅ http://sapp.ir/kheymegahevelayat
✅ خیمه گاه ولایت در اینستاگرام 👇
🌐 https://www.instagram.com/kheymegahevelayat/
✅ خیمه گاه ولایت در توییتر 👇
✅ https://twitter.com/kh_Velayat