خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_هفتاد_و_دوم گفتم: +به عقیق بگو همین الآن خیلی فوری برگر
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_هفتاد_و_سوم
وقتی حاج کاظم بهم گفت « پس الآن ما با یک جاسوس طرفیم» گفتم:
+بله درسته! وَ اینم بهش اضافه میکنم با یک جاسوسی که عامدانه داره به کشور خیانت میکنه طرفیم.
_گزارشی که نوشتی گفتی که بهش آسیب زدی... درسته؟
+بله حاج آقا. طبق همون برنامه ای که راجبش از قبل در همین کمیته سه نفره تصمیم گرفته شد وَ شما و حاج آقا هادی پیشنهاد بنده رو پذیرفتید، منم دیروز عصر دکترافشین عزتی رو زمین گیر کردم.
_من دلم میخواست بدون اینکه بزنیمش کیف و از دستش میگرفتیم.
+درکارگروه 4412 بررسی کردیم اما شرایط دکترافشین عزتی جوری بود جایی پیاده نمیرفت. از داخل پارکینگ خونش با ماشین می اومد تا داخل پارکینگ اداره. مسیرهایی هم که میرفت ما نمیتونستیم تصادفات ساختگی راه بندازیم و اون کیف و از چنگش در بیاریم. برای همین از فرصتی که دیروز دست داد استفاده کردیم و قبل از اینکه اسناد به دست عوامل اطلاعاتی دشمن برسه، سوژه رو زمین گیر کردیم.
_ الآن وضعیتش به کجا رسیده؟
+بحث جاسوسی ایشون تایید شده هست. چون ما دستمون پر از سندهایی هست که آرم سازمان اتمی با مهر طبقه بندی شده سری روش خورده. معاوت سازمان اتمی هم به بنده گفته ایشون حق بیرون بردن یه خودکار و نداره چه برسه سند. نه تنها ایشون بلکه تموم کارمندان و متخصصین سازمان.
_پس این دو سه روزی که نبودیم کلی اتفاقات مهم افتاده.
+خیلی.
_برنامت چیه؟
+راستش برای از اینجا به بعدش میخوام یه طرحی رو ارائه بدم که نمیدونم موافقت کنید یا نه. شک ندارم میگید باید بره خدمت حجت الاسلام (....) «ریاست سازمان» تا با کارشناس های زبده ی اطلاعاتی جلسه تشکیل بشه.
_یعنی انقدر حساسیتش بالا هست؟
+با حاج هادی یک بار مطرح کردم، اما قبول نکرد. برای همین گفتم با شما هم مطرح کنم. نمیدونم اون طرحی رو که بنده ارائه دادم به حاج هادی و قرار شد به دستتون برسونن، این کار و کردند یا خیر !!
دیدم حاج هادی چپ_چپ نگام میکنه، سرش و انداخت پایین اخمی کرد و چیزی نگفت.
حاج کاظم گفت:
_ شما طرحت و مطرح کن ما بدونیم چیه. اونوقت اگر صلاح بود بررسی میکنیم. اگر هم یه وقتی طرحت موفقیت آمیز باشه اما ریسکش بالا باشه، از دست ما خارج هست، برای همین میفرستیم خدمت ریاست تا ایشون نظر بدن.
+حساسیتِ ایده ی من به شدت بالاست. خودمم بهش واقفم که ریسک زیادی داره، ولی میخوام برای یه بار هم که شده انجامش بدیم.
_میشنوم.
برای حاج کاظم حدود 45 دقیقه توضیح دادم که از اینجا به بعد رو چطور بریم جلو !! وَ اگر ممکنه در صورت ممکن با این طرح موافقت کنند.
مخاطبان محترم #کانال_انقلابی_خیمه_گاه_ولایت، اما اجازه بدید فعلا اون طرح و به شما نگم که چی بود تا خودتون در ادامه متوجه بشید اون طرحی که ارائه دادم و ریسکش برای سیستم اطلاعاتی ایران بالا بود آیا موافقت شد یا نه...
روزهای سختی در پیش داشتم. حاج کاظم وقتی نقشه ی من و شنید، بعدش روی کاغذ طرح و مطالعه کرد، شدیدا مخالفت کرد و به من گفت اصلا حرفشم نزن... چون ممکنه این رفت و برگشت ها عواقب خوبی نداشته باشه...
یادتون باشه، یه کلید دادم بهتون... حاجی گفت: « ممکنه این رفت و برگشت ها عواقب خوبی نداشته باشه».
چیزی نگفتم.. اما حاج کاظم به حرفش ادامه داد گفت:
« ریسکش فوق العاده بالاست. باید بابت این طرحی که تو داری ارائه میکنی با مقام بالاتر صحبت بشه. بعید میدونم اونم بخواد قبول کنه. چون جان همه در خطر می افته و ممکن هست رو دست بخوریم. اونوقت حیثیت اطلاعاتی کشور ایران با این طرح تو بر باد میره. میفهمی داری چیکار میکنی عاکف؟ »
گفتم:
+حاجی به من اطمینان کن.
_باز شروع کرد.. باباجان، پسرم، من به تو اطمینان داشتم و دارم و خواهم داشت الی یوم القیامه. اما این طرح واقعا خطرش بالاست. من حدود 40 ساله توی سیستم هستم و مشابه این طرح و زیاد انجام دادیم و ضربه زدیم به دشمن، ولی من با این همه سال تجربه درامور اطلاعاتی کشور که چهار دهه میشه، هیچ وقت چنین ریسکی رو برای این پرونده نمیکنم. تعجب میکنم که چرا تو میخوای این اقدام رو انجام بدی.
نگاهی به حاج هادی انداختم، نگاهی به حاج کاظم... بعد گفتم:
+حاج هادی، حاج کاظم؛ با هردوبزرگوار هستم، این آدم جاسوس بودنش ثابت شده. الآن دست ما بازتر هست برای این طرح.
حاج هادی که یه تسبیح فیروزه رنگ خوشگل دستش بود و داشت ذکر میگفت.. یه هویی تسبیح و انداخت روی میز، با عصبانیت گفت:
« آقا عاکف، همین الان دارم در حضور حاج کاظم این حرف و میزنم! من با این طرح شما مخالفم. نمیتونم ریسک کنم. به شماهم که یکی از معاون های بنده در ضدنفود و ضدتروریسم بخش مربوط به من هستی، توصیه میکنم چنین ریسک خطرناکی رو نکنید. چون دودش به چشم خودتون میره.»
از عصبانیتش تعجب کردم... منتظر بود چیزی بگم! اما...