🔸 صیانت و پیشگیری، از رویکردها و راهبردهای مبنایی معاونت ضد جاسوسی وزارت اطلاعات است.
● وزارت اطلاعات در کنار مقابله با تهدیدات امنیتی، اقدامات گسترده ای در خصوص پیشگیری از وقوع تهدیدات اتخاذ می نماید.
● در نمایشگاه تخصصی ضد جاسوسی، تلاش شده تا ضمن افشای روشهای سازمان های اطلاعاتی، مخاطبین را نسبت به تهدیدات اطلاعاتی هوشیار و واکسینه کند.
● در این نمایشگاه مباحثی همچون تکنیک های ارتباطی و رفتاری سازمان های جاسوسی در فرآیند فریب افراد، اقدامات نرم آمریکا در عرصه نفوذ فرهنگی، جاسوسی تلفنی، سوء استفاده از هویت های جعلی، دام ویزا، روشهای جذب نخبگان، اهداف و روش های نفوذ در عرصه های سیاسی و اجتماعی و موضوعات متنوع دیگری تبیین و به تصویر کشیده شده است.
● در سندی که توسط ضد جاسوسی کشف شده است، سازمان اطلاعاتی آمریکا به افسران اطلاعاتی فعال در موضوع ایران توصیه نموده که ایرانیان مردمانی عاطفی و احساسی هستند لذا تلاش کنید تا در تعاملات خود آنها را با دادن هدیه، تسهیلات، دعوت به رستوران و... مدیون نمایید و در این فرآیند است که می توان یک ایرانی را از طریق ارتباط دوستانه با خود همراه و به تدریج تبدیل به خائن و جاسوس کنید!
👤 ادمین : فاتح اسراییل
💻 خیمه گاه ولایت
«کانال رسمی #عاکف_سلیمانی»
◀️ با کانال تخصصی #خیمه_گاه_ولایت از اوضاع سیاسی و امنیتی ایران و جهان باخبر شوید👇👇
✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
🔺حق داشتن فیلم بازی کنن!
آخه #کورنت که بخوری چیزی نمیمونه ازت!
مجبوری عروسک بیاری که بگی پودر نشدن! بعدم بگی فیلم بازی کردیم!!
#نتانیاهو_الکذاب
👤 ادمین: فاتح اسرائیل
✅ @kheymegahevelayat
📷 باز محرم شد یاد خاطرات مرحوم #هاشمی_رفسنجانی افتادم که تاسوعا اونم با هلی کوپتر رفته بود سد لتیان اسکی روی آب...
مرحوم یه سری آپشن هایی داشت که هنوز برای ریچ کیدز ها (همون بچه پولدارهای لاکچری) قفله...
✅ @kheymegahevelayat
✅ بازدید وزیر اطلاعات از کانال هجو تلخندسیاسی زیر نظر سجاد عابدی که تخریب و تمسخر نیروهای انقلابی را سرلوحه کارش قرار داده!
درمورد ناصرالدین اسلامی فرد که رییس فضای مجازی حسن روحانی بوده و هم اکنون مدیر کانال وزیر اطلاعات در تلگرام است یکسری اسناد را قبلا درمورد این شخص دیدیم که فعلا سکوت میکنیم و از وزیر اطلاعات متعجبیم که چگونه این افراد را دور و بر خود جای میدهد!!
✅ @kheymegahevelayat
6.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◾️کلیپ لحظه عقد را ببینید/
✅ عقد موقت دختر ۱۰ ساله با پسر ۲۲ ساله کهگیلویه و بویراحمدی باطل شد
رئیس دادگستری شهرستان بهمئی(کهگیلویه و بویر احمد) :
🔹در چند روز اخیر شاهد انتشار فیلم با عنوان «عقد دختر بچهای 10 ساله با مردی 30 ساله» بودیم که با همکاری دستگاههای متولی و حوزه قضایی مسئله را پیگیری کردیم.
🔹با پیگیریهای صورت گرفته و آوردن عاقد، داماد و اولیای دختر 10 ساله متوجه شدیم که داماد 22 سال سن دارد و به رسم طایفهای و عشیرهای و رسومات محلی که در شهرستان بهمئی رایج است دختر را برای پسر نامگذاری کردهاند تا بعد از گذشت 6 سال که دختر به سن قانونی برای همسر داری برسد، ازدواج کنند.
🔹 خانواده دختر وپسر در اظهارات خود گفتهاند که برای اینکه دختر و پسر از نظر قانونی و شرعی به همدیگر محرم باشند اقدام به چنین عملی کردهاند
🔹هرپدری که در سن کوچک دختر خود را مجبور به ازدواج کند مجرم است و این جرم برای عاقد و داماد هم منصوب میشود.
👤 ادمین : حاج عماد
✅ @kheymegahevelayat
14.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 مستند جنجالی و کوتاه "مأموران تغییر" را #ببینید
📺 مستندی کوتاه دربارهی چگونگی تغییر از درون به وسیلهی دختران!!
📛 نسخهای که در لندن پیچیده شد، مؤسسهای به اسم توانمندسازی زنان و دختران بیسرپرست، اما با هدف تغییر زندگی ایرانی و اسلامی!!
نسخهی باکیفیت:
🔗 https://www.aparat.com/v/fJvRh/
#مستند_شناسی
✅ @kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_نود_و_هفت نمیتونستم عاصف و صدا کنم. درون دلم فقط استغاثه
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_نود_و_هشت
از نگاه حاج کاظم متعجب شدم. شکمم و صورتم بخاطر ضربه های محکم اون زن درد زیادی داشت.. با حاج کاظم خیلی آروم سلام علیکی کردیم. گفت:
_یعنی واقعا خدا بهتون رحم کرد. چیکار کردید شما دوتا؟
آروم یه کم لبام و باز کردم گفتم:
+نفهمیدم یه لحظه چیشد. خودمم موندم که چطور متوجه حضور ما شدن. ما فقط میخواستیم بریم دوربین نصب کنیم. منم میدونستم باگ داریم، اما فکر نمیکردم تا این حد مچ بندازیم.
حاج کاظم از روی صندلی بلند شد کمی راه رفت. حاج هادی چیزی نمیگفت، سکوت کرده بود و سرش رو انداخته بود پایین داشت تسبیح میزد .. حاج کاظم اما بدجور شاکی بود و همینطور که داشت داخلِ اتاق بستریِ منو عاصف قدم میزد و پشتش به من بود، به هویی برگشت با حالت گلایه گفت:
_قرار بود بریم جلو، اما نه تا این حد.. گند زدید، گند زدید. اه. دیگه نمیخواد حرف بزنی.. فقط زودتر خوب بشید. من دستم بسته هست. هادی هم همینطور. کسی رو نداریم جایگزینتون کنیم روی این پرونده. باید درخواست بدم از جای دیگه بیان که با این پیچیدگی و حساسیتی که این پرونده داره اصلا به صلاح نیست..
صداش و برد بالاتر گفت:
_ تو میدونستی ما باگ داریم، پس نباید میرفتی توی اون زیر زمین خراب شده. نباید انقدر پیش میرفتی عاکف.. متوجه ای؟ گند زدید هردوتاتون.
داشتم فقط به حرفاش گوش میدادم. حاج کاظم نزدیکتر شد و اومد سمت من، خم شد صورتش رو آورد سمت صورتم، آروم دم گوش من گفت:
«اوضاع تحت کنترل هست. ولی حاج آقای (... رییس تشکیلات) بدجور ازت شاکیه. فقط زودتر خوب شو.»
حرفی نزدم، فقط آروم چشام و به نشونه تایید بستم.
به ساعت نگاه کردم دیدم 12 ظهر هست. یکی از بچه های حفاظت و گذاشته بودن برای مراقبت از منو عاصف وَ اتاقمون تا یه وقت اتفاقی پیش نیاد. دکترا و پرستارایی هم که اونجا حضور داشتن از عوامل خودمون بودن که در پوشش کارهای پزشکی داشتن کارهای اطلاعاتی_امنیتی میکردن.
دو روز گذشت، به هر زر و زوری بود از اداره رضایت گرفتم تا با بیمارستان هماهنگ کنند بزارن من مرخص بشم برم خونه امن 4412 برای ادامه پیگیری های مربوط به پرونده.
بهزاد گوشی شخصیم و از خونه امن 4412 آورده بود. نگاه کردم دیدم کلی تماس از طرف خانومم گرفته شده.. چپ و راست پیامک میداد، استیکر گریه میفرستاد که چرا جوابش و نمیدم. مراحل خروجم از بیمارستان داشت انجام میشد.
تصمیم گرفتم اولین کاری که میکنم به خانومم پیام بدم. به خاطر ضرباتی که به شکمم و صورتم و دهانم وارد شد نمیتونستم درست و درمون حرف بزنم. برای همین بهش پیام دادم.
متن پیام...
«سلام.. هرچی بگی حق داری. بخدا تسلیمم..»
نوشت:
«سلامممم. خوبییییی؟ دلم واست یه ذره شدددددد.. معلومه کجایی.. چرا با من این کارو میکنی؟ نمیگی نگرانت میشم؟ عمو کاظم جواب تلفنام و نمیده.. خونشون زنگ میزنم خانوم حاجی میگه خونه نیست. اصلا معلومه کجایید شماها.. الآن زنگ میزنم جواب بده میخوام صدات و بشنوم..»
خواستم بنویسم فعلا زنگ نزن که فاطمه زهرا زرنگ تر از این حرفا بود و بلافاصله زنگ زد... اما من رد تماس دادم.. نوشت:
«محسن مریضی؟ خب جواب بده دیگه... تورو خدا بزار صدات و بشنوم. دارم داقون میشم. دیوونم نکن.»
نوشتم:
« عزیزم، جایی هستم.. نمیتونم جواب بدم.»
نوشت:
«تو رو به روح پدرت بگو کجا رفتی دو روزه پیدات نیست.. سابقه نداشت بی خبر از تهران بری.. کجایی؟ چرا از اونشب من و بردی خونه مادرت تا الآن زنگ نزدی.. دو روز شده..»
نوشتم:
«تهرانم فدات شم.. نگران نباش. بهت سرفرصت زنگ میزنم.»
نوشت:
«دقیقا کِی؟»
نوشتم:
«نمیدونم..اما قطعا به زودی... فعلا نه زنگ بزن، نه پیام بده. خداحافظ.»
پیامک دادن من و همسرم تموم شد...بعد از گرفتن برگه ترخیص از بیمارستان، دو نفر از بچه های ضدجاسوسی با یه آمبولانس منتقلم کردن به خونه امن. قرار شد ادامه ی رَوَند درمانم داخل خونه امن طی بشه و همزمان پرونده رو مدیریت کنم.
اما عاصف عبدالزهراء باید تا روز بعد می موند. چون ممکن بود هر لحظه حالش بد بشه. باید 48 ساعت تا 72 ساعتِ اول رو تحت مراقبت های شدید تیم پزشکی قرار میگرفت.
من رفتم خونه امن4412 که تیم هدایت پرونده در اون مستقر بودن. به هیچ عنوان صلاح نبود خونه ی خودم برم.. چون هم خانومم اذیت میشد وَ هم اینکه دلم نمیخواست در این وضعیت برم اونجا ناراحتش کنم. از طرفی باید زودتر ادامه کار و به دست میگرفتم.
اون روزی که منتقل شدم، همون شب ساعت حدود 1 صبح، تیم مربوط به پرونده رو داخل اتاقم در طبقه سوم جمع کردم تا جلسه تشکیل بدیم. به خاطر ضرباتی که به شکمم و فکم وارد شده بود، وَ ریه هام که از قبل در سوریه آسیب دیده بود، اصلا وضعیت مناسبی نداشتم. نباید زیاد صحبت میکردم. اما به هرنحوی بود آروم حرف میزدم و به بچه ها اصل کلام رو منتقل میکردم.