eitaa logo
خیمه‌ بانوان هنرمند هیأتی
5.7هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
213 ویدیو
2هزار فایل
خیمه بانوان هنرمند هیأتی؛ تشکّلی جهادی و خودجوش از بانوان هنرمند انقلابی سراسر کشور است که حول محور ثقلین جهت احیای امر اهل بیت(ع)، در راستای منویات رهبری به فعالیت جمعی و عملیات هنری می‌پردازند. ادمین کانال @KheymehArt_admin وبگاه خیمه www.Kheymeh.Art
مشاهده در ایتا
دانلود
🚩 نویسنده : فاطمه عطائی روایت دهم نقاشی با چادر کار سختی است که خیلی‌ها این سختی را به جان خریده‌اند؛ رفت و آمد مهمان و مسئول آقا کم نیست. تصویربرداران مصداق آن آیه‌‌ای هستند که «آیا او نمی‌داند که خدا می‌بیند»! با سیم رابط چشم‌های‌شان را به صفحه نمایش‌گر دوربین‌ها وصل کرده‌اند که هرچه می‌بینند برای بقیه‌ی حاضران و غایبان به نمایش درآورند. پسر بچه‌ها با خانم صمیمی شده‌اند. از پله‌ی جلوی ضریح بالا می‌روند و شبکه را می‌چسبند تا آن را هم درنوردند. سری دوم پذیرایی‌ها می‌رسد. کبوترهای جلد را که دور خانم هادی‌نژاد نمی‌بینم اجازه می‌گیرم برای گفت‌وگو؛ در مورد تزاحم نقش‌های زنانه‌اش می‌پرسم و نحوه‌ی برقراری تعادل بین مادری با کار حرفه‌ای و ادامه‌ی تحصیل تخصصی و همراهی با همسر کارآفرین با همه‌ی بالا و پایین‌های زندگی کارآفرینی. از برنامه‌ریزی روزانه و ارزش قائل شدن برای وقت یکدیگر می‌گوید و اهمیت درک و کمک متقابل و البته توانمندی متفاوت افراد. معتقد است در الگوی سوم نمی‌شود که قوانین و الگوی مشخصی ارائه داد که همه آن مسیر را در پیش بگیرند، هرکس طبق شرایط خودش. دست راستش را به پیشانی می‌زند و می‌گوید: اما برچسب مادری بر پیشانی‌ام خورده، من از فاطمه غافل نمی‌شوم. شب برگردم خانه باید با او بازی کنم؛ مثلا بازی ما این است که باهم خانه را گردگیری کنیم! آب‌پاش را می‌دهم دست فاطمه و خودم دستمال برمی‌دارم، بین کار باهم شوخی و صحبت می‌کنیم. رویداد هنری لبخندخدا ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲ خیمه بانوان هنرمند هیأتی @Kheymeh_Art 🌐 وب‌گاه | ایتا | بله | تلگرام | اینستاگرام
🚩 نویسنده : فاطمه عطائی روایت یازدهم سر به تایید تکان می‌دهم و در دلم تحسین می‌کنم. به این می‌گویند بازدهی! تقویت رابطه مادر و دختری با گفت‌وگو، تقویت روحیه کار مشارکتی در فرزند و یک‌بار وقت گذاشتن برای بازی و کار. بعد از نماز مغرب و عشاء گروه اول آماده می‌شوند برای برگشت به اردوگاه اسکان‌شان سمت هفتاد و دو تن. می‌گویند آخرین سرویس‌شان حدود ۲۰:۳۰ می‌آید و من قبل از رسیدنش راه می‌افتم. مارپیچ پله‌ها که تمام می‌شود کفش‌هایم را می‌پوشم و پا تند می‌کنم؛ وسط حیاط که می‌رسم ناگهان برمی‌گردم عقب را نگاه می‌کنم، در همیشه‌ی بسته‌ی کنار در شبستان، باز است و شلوغ؛ شهید عباسعلی سلیمانی و حاج اسماعیل دولابی کلی مهمان دارند. فاتحه‌ای هدیه می‌کنم و با رژه‌ی دیده‌ها و کلمه‌ها در سر، به خانه می‌رسم..‌. از پیام‌های دیشب در گروه که بچه‌های اردوگاه می‌گفتند فلانی و فلان جا ساکت باشید بخوابیم، معلوم است که سه چهار ساعت بیش‌تر نخوابیده‌اند اما صبح روز دوم بعد از عرض ادب به خانم و کسب اجازه، هرکس سریع می‌رود سر میز خودش و مشغول می‌شود. خانمی می‌گوید چهره‌ات خیلی آشناست و من هم فرصت را غنیمت می‌شمارم و بعد از گفتن نمی‌دانم کجا یکدیگر را دیده‌ایم، به چهره‌ی آشنای کناری‌اش می‌گویم: خانم ابراهیمی شهرآباد؟ تایید می‌کند و می‌پرسد: کدام ابراهیمی؟ ما چندتا هستیم! می‌گوید: رقیه ابراهیمی شهرآباد رویداد هنری لبخندخدا ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲ خیمه بانوان هنرمند هیأتی @Kheymeh_Art 🌐 وب‌گاه | ایتا | بله | تلگرام | اینستاگرام
🚩 نویسنده : فاطمه عطائی روایت دوازدهم و می‌شنوم: خواهرم است ادامه می‌دهم: دبیر فلسفه‌ام بودند و سر کلاس‌های‌شان عشق می‌کردم؛ سلام گرم و مخصوصم را برسانید خدمت‌شان. بعدا «خیلی آشنایی» را از هفت هشت نفر دیگه هم می‌شنوم و احتمال می‌دهم شبیه کسی باشم چون از هیچ کدام‌شان هیچ کد آشنایی در ذهن ندارم. بوم‌ها کاغذها و صفحه‌ی نمایش لپ‌تاپ‌ها کم کم رنگ و رو گرفته‌اند. معصومه‌ی چهارده‌ ساله‌ی نقاش قمی که با سه پایه‌اش جلوی میزم نشسته زنگ می‌زند به مادرش؛ با آب و تاب تعریف می‌کند:«مامان هر کی رد میشه میگه چقدر قشنگه! سلبریتی رویداد شدم!» کسی که پشت سرش به تماشای بومش ایستاده ریز می‌خندد و می‌گوید:«واقعا قشنگه! به مامانت بگو یکی دیگه هم گفت!» از تکیه صندلی‌اش کنده می‌شود و می‌گوید:«آره مامان یه رهگذر دیگه هم گفت!» یاد حرف‌های یکی از مسئولان خیمه می‌افتم که می‌گفت:« سخت است و نوجوان شیطنت دارد اما باز هم پذیرش کردیم حتی مبتدی‌های‌شان را.» و می‌فهمم منش‌شان هیاتی است؛ کسی را از هیات بیرون نمی‌کنند! تا امروز که روز دوم است یک چیز دیگر را هم فهمیده‌ام: هنر آدم را جوان نگه می‌دارد! چون همه‌ی این جمع خانم هنرمند چهره‌ی طبیعی‌شان کمتر از سن حقیقی‌شان را نشان می‌دهد. یکی که نوبر بود، فکر می‌کردم هم‌سن و سال خودم باشد فهمیدم هشت سال بزرگ‌تر است و مادر علی کلاس اولی و زهرای سه سال و نیمه! رویداد هنری لبخندخدا ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲ خیمه بانوان هنرمند هیأتی @Kheymeh_Art 🌐 وب‌گاه | ایتا | بله | تلگرام | اینستاگرام
🚩 نویسنده : فاطمه عطائی روایت سیزدهم قوت غالبم این‌جا نبات است؛ با چای؛ اگر باشد نسکافه. فوق برنامه بیسکوییت و کلوچه و شکلات هم می‌دهند. روز دوم، روز ترافیک مهمان‌ها است. حاج آقا احمدی، آقای اعلایی، خانم شریعتمداری، خانم بیابانی، آقای قاسمی، خانم فرخ، خانم عظمتی، آقای تحویلدار، که هر کدام‌شان دست‌شان در یک جایی بند است؛ یکی استاد و فعال بین‌الملل، دیگری کارآفرین، آن یکی معاون فرهنگی حرم و... کارها با سرعت خوبی دارند رشد می‌کنند. چشم انتظار تولد دو اثر هستم؛ یکی کار خوش‌مزه‌ی «سلبریتی رویداد» که یک دختر است با چادر عربی لیمویی و روسری صورتی پشت به گنبد ایستاده، چشم بسته و دست گشوده و روی بال چادرش بین پیچک‌ها، قرآن، لپ‌تاپ، قابلمه، قلم‌دان، کتاب و... شناور است و دیگری به تصویر کشیدن زمان تولد یک دختر در زمین و آسمان؛ درحالی‌که نوزاد دختر در آغوش مادر و هردو در پناه دست پدر ایستاده‌اند سه فرشته با شیپور ندای شاد تولدش را به گوش زمین و آسمان می‌رسانند. پایان روز دوم است و بر چهره‌ی مادر هر اثر، خستگیِ از جان مایه گذاشتن هویداست. رویداد هنری لبخندخدا ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲ خیمه بانوان هنرمند هیأتی @Kheymeh_Art 🌐 وب‌گاه | ایتا | بله | تلگرام | اینستاگرام
🚩 نویسنده : فاطمه عطائی روایت چهاردهم دیشب گروه ساکت بود و فقط یک عکس شلوغ و رنگارنگ از ادامه‌ی کارشان در اردوگاه فرستاده بودند؛ نمونه‌ی بارز خسته ولی ایستاده! خیلی‌ها کارشان تا پایان امروز تمام نمی‌شود؛یکی‌شان خودم! اما تا حد خوبی رسیده است که بعد از رویداد همت تمام کردن‌شان را داشته باشیم. با کم‌خوابی و خستگی دو روز گذشته صبح به زور روح در دست و پایم چپاندم و راه افتادم، در صحن، پیام گروه را می‌بینم که قرار است عکس دسته جمعی داشته باشیم و همه در کارگاه حاضر باشند. پیام برای یک ساعت قبل است. فکر می‌کنم یک عکس یادگاری را از دست دادم. وارد که می‌شوم از اولین نفری که جلوی در می‌بینم می‌پرسم: عکس را گرفتید؟ رویداد هنری لبخندخدا ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲ خیمه بانوان هنرمند هیأتی @Kheymeh_Art 🌐 وب‌گاه | ایتا | بله | تلگرام | اینستاگرام
🚩 نویسنده : فاطمه عطائی روایت پانزدهم می‌گوید: نه. خیالم راحت می‌شود. روز آخر است و برنامه‌ها فشرده، باید زودتر شروع کنم به نوشتن و تندتر بنویسم. دومی کار سختی است اما شروع می‌کنم؛ تا حدود ساعت یازده که از بلندگوهای شبستان فراخوان عکس دسته جمعی می‌رسد. چینش، طولانی و غرغرها بلند می‌شود، سرگروه تصویربرداران با صدای محکم و رسا می‌گوید: مرتب کردن دویست نفر برای عکس کار سختی است تحمل کنید! و غرغرها فروکش می‌کند. برای ثبت این صحنه‌ی ماندگارِ پر زحمت چهار دوربین رو به جمعیت ایستاده. عکاس فقط یک «روز دختر مبارک» از جمع خواست اما تازه گرم شده‌اند و ادامه می‌دهند: «یک... دو... سه... میلاد... حضرت... معصومه... مبارک!» صدای دست... «یک... دو... سه... این‌جا... رویداد... لبخند... خداست!» صدای دست... رویداد هنری لبخندخدا ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲ خیمه بانوان هنرمند هیأتی @Kheymeh_Art 🌐 وب‌گاه | ایتا | بله | تلگرام | اینستاگرام
🚩 نویسنده : فاطمه عطائی روایت شانزدهم نیم ساعت می‌گذرد تا فرمان آزاد باش برسد اما این پایان داستان نیست! هنوز عکس بچه‌های هر رشته با اساتید راهبرش مانده. این جای جاده را هم با دنده سنگین می‌گذرانیم. بعد از نماز و ناهار سکوت و سرعت حکم‌ران بر لحظه‌هاست. نوای «من هر باری میام تو این حرم بارون می باره یه حالی داره اینجا که هر کس رو میاری...» در کارگاه می‌پیچد. یکی در میان از دریای کار که در آن غرق شده‌ایم سر بلند می‌کنیم تا دست‌مان بیاید چه خبر شده است. چشمم می‌خورد به در ورودی شبستان و متوجه می‌شوم اما جلو نمی‌روم تا بقیه هم ببینند، بی اختیار چشمانم بارانی می‌شود؛ از پشت میزم بلند می‌شوم و به رسم ادب جلوی میز منتظر می‌ایستم. تشییع شهدا هم که می‌رفتم همین‌طور بودم، روی جلو رفتن نداشتم، بقیه را السابقون السابقون می‌دیدم که می‌خواهند به تابوت برسند اما من... رویداد هنری لبخندخدا ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲ خیمه بانوان هنرمند هیأتی @Kheymeh_Art 🌐 وب‌گاه | ایتا | بله | تلگرام | اینستاگرام
🚩 نویسنده : فاطمه عطائی روایت هفدهم ساعت‌های آخر است و دلبری کریمانه‌ی خانم؛ سه خادم آقا با لباس‌های بلند و کلاه‌های لبه‌دار وارد می‌شوند؛ خادم پرچم‌ به دست بین دو خادم شمعدان‌گردان؛ دریای اشک‌ از دل‌های رقیق جاری می‌شود. بعضی نازک‌دل‌ و کم‌طاقت می‌شوند؛ جلو می‌روند تا زودتر عطر پرچم حرم خانم در وجودشان بپیچد و بعضی وجودشان اشک می‌شود و می‌بارند تا پرچم جلوی صورت‌شان برسد. دل‌مان آرام می‌گیرد که در روز حیرانی حساب، این پرچم اشک‌های‌مان را در خود دارد و شهادت می‌دهد به عشق ما نسبت به این خاندان. پرچم مخمل سبز مثل مهر سبزی می‌شود بر کارنامه‌‌ی اعتکاف سه روزه. به حکم هر کسی خادم‌تر رزقش بیش‌تر؛ پرچم برای یک سال مهمان خانه‌ی خانم مهناز صابرپور می‌شود که در سال گذشته آثار ماندگاری را خلق کرده است. رویداد هنری لبخندخدا ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲ خیمه بانوان هنرمند هیأتی @Kheymeh_Art 🌐 وب‌گاه | ایتا | بله | تلگرام | اینستاگرام
🚩 نویسنده : فاطمه عطائی روایت هجدهم دوستی‌های جدیدی رقم خورده. حاج مهدی گفته بود:«این‌جا خط مقدم است»؛ رفاقت در عملیات برکت دارد. یک دعای خیری پشت سرشان بوده، جایی نیکی‌ای در دجله انداخته‌اند که خدا خواسته زیر پرچم خیمه دست‌شان را بگذارد در دست دوستانی که خلق اثرشان از سر دغدغه و الهام قلب است نه تفریح. فیش غذای مهمان‌سرا بذل غروب جمعه‌ی خانم است و جمع شدن سفره‌ی این مهمانی کریمانه، غروب جمعه‌ی پانزده اردیبهشت هزار و چهارصد و دو را هم مثل هر غروب جمعه‌ی دیگری دل‌گیر می‌کند. با هر قطره‌ی اشک و هلال لبخندی، دل‌ها زلال‌تر شد و گره‌‌ی محبت‌شان به هم محکم‌تر، همین خداحافظی را سخت‌تر کرده است‌. بوم‌ها از سه‌پایه‌ها پایین می‌آیند؛ بساط رنگ و لپ‌تاپ‌ها جمع می‌شوند، بعضی که برای امشب بلیت برگشت دارند، دلِ دل کندن ندارند و زیارت وداع‌شان سوز به دل آدم می‌اندازد. به یکی از خادم‌های خیمه می‌گویم: واقعا لذت بردم کنارتان. همه چیز عالی بود. خداقوت‌! سرش را پایین می‌اندازد؛ به نقطه‌ی نامعلومی نگاه می‌کند و می‌گوید: الحمدلله. خدا ستارالعیوب است! رویداد هنری لبخندخدا ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲ خیمه بانوان هنرمند هیأتی @Kheymeh_Art 🌐 وب‌گاه | ایتا | بله | تلگرام | اینستاگرام
🚩 نویسنده : فاطمه عطائی روایت نوزدهم از جانش برآمد که به جانم نشست، بیش‌تر از قبل شیفته‌ی معرفت و دل رئوفش می‌شوم. امشب برای آخرین بار جلوی ضریح می‌روم و به خانم می‌گویم: خودتان ما را این‌جا کشاندید، ما را از خودتان دور نخواهید! به نماز جماعت نرسیدم، تنها می‌خوانم. دیر شده، خسته‌ام و فرصت نمی‌شود در صف چای‌خانه بایستم؛ به سمت در چهارده صحن صاحب‌الزمان می‌روم برای غذای تبرکی، نمی‌دانم چند ردیف پله را پایین می‌روم،یک سالن پر از طبقه‌های آهنی که ظرف‌های غذا در پلاستیک، منظم روی آن‌هاست و ما از پنجره‌ای فیش را تحویل می‌دهیم و غذا می‌گیریم. در حیاط رو به گنبد «اشفعی لنا» می‌گویم؛ می‌روم که برگردم... خسته روی نیمکت پایانه مطهری نشسته‌ام و اسنپ پیدا نمی‌شود، زیر لب زمزمه می‌کنم: خانم اذیت نشم‌ها، خسته شدم... جمله‌ام تمام نشده که پیام می‌آید: برای شما اسنپ پیدا شد. بلافاصله پیام بعدی: اسنپ شما رسید! فکر کردم اشتباه شده اما پلاک را نگاه می‌کنم، همین پراید روبرویی کنار خیابان درخواست را قبول کرده!... 💠 پایان 💠 رویداد هنری لبخندخدا ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲ خیمه بانوان هنرمند هیأتی @Kheymeh_Art 🌐 وب‌گاه | ایتا | بله | تلگرام | اینستاگرام
🚩 مهمان شماییم اثر ماجده شهربانویی رویداد هنری لبخندخدا ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲ 🔹استفاده از اثر بدون دخل و تصرف، برای عموم مجاز می‌باشد. 🔻 مشاهده سایر آثار و بارگیری فایل باکیفیت در کانال: خیمه بانوان هنرمند هیأتی @Kheymeh_Art 🌐 وب‌گاه | ایتا | بله | تلگرام | اینستاگرام
🚩 طرح روسری اثر افسانه مکاری نژاد رویداد هنری لبخندخدا ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲ 🔹استفاده از اثر بدون دخل و تصرف، برای عموم مجاز می‌باشد. 🔻 مشاهده سایر آثار و بارگیری فایل باکیفیت در کانال: خیمه بانوان هنرمند هیأتی @Kheymeh_Art 🌐 وب‌گاه | ایتا | بله | تلگرام | اینستاگرام