eitaa logo
🇮🇷لبیک یا امام خامنه ای همان لبیک یا امام حسین ع است 🇮🇷
453 دنبال‌کننده
26هزار عکس
40.8هزار ویدیو
159 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خطاب به فرمود: یا جداه....💔🥀 شما در کربلا تنها ماندید.... من هم در این زمان تنها ماندم.... من هم در صحراها تنها هستم.... کسی به ندای من توجه ندارد و توجه نمیکند.... مردم در یک طرف هستند و برای خود زندگی میکنند.... و من هم در یک طرف تنها مانده ام.... چرا به مردم نمیگویند من مظلوم هستم؟! مردم مرا فراموش کرده اند.... برو به مردم بگو که امام زمانتان مظلوم و غریب است.... من مظلوم ترین فرد عالم هستم.... دلم خون است.... 💚 ●◉ 🏴🥀🏴
یه جا خوندم نوشته بود : اگه از کربلا جاموندی امسال ، اصلا نگران نباشیااا .. ! مادر همیشه سهم بچه‌ای که نیومده رو بیشتر کنار میزاره :) با خوندنش یکم آروم شدم :) مادر جان ، یا فاطمه‌ی زهرا ما از نیومدن خیلی دلمون گرفته سهم مارو بیشتر کنار بزار ما خیلی دلتنگ حسینتیم :)💔 ●◉🥀🏴🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ ‌ 🌷 امام زمان به ملاقاسمعلی رشتی: "به دوستان ما بگو در سختی ها ما را اینگونه بخوانید(70 مرتبه): یا محمد و یا علی و یا فاطمه یا صاحب الزمان اَدْرِکْنی و لا تُهْلِکْنی" 🍁🌻🕊 ☘
هرچه از رفتنت میگذره چقدر دلتنگ سادگیهایت، مردمی بودنت، عاشقانه بودنت میشوم حاجی دلتنگ نگاهت هستم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞☝️ عبارت عجیبی که شهید حاج علی محمدی پور در وصیت نامه خود، خطاب به قاتلش نوشت: ✍️ ای برادر عرب که به دنبال من می گردی تا گلوله ات را در سینه ام بنشانی و مرا شهید کنی . بدان که تو، حالا دنبال من می گردی ، اما روز قیامت ، من به دنبال تو خواهم گشت. با این تفاوت که تو دنبال من می گردی که مرا بکشی و من به دنبال تو خواهم گشت تا تو را شفاعت کنم!! ا◽️◽️◽️◽️◽️◽️◽️◽️ 💠 سخنی که تعجب همگان را برانگیخت!! مگر می شود انسان تا این اندازه رشد و تکامل پیدا کرده باشد؟؟!! ⚪️ در عملیات آزادسازی بوکمال سوریه، در جمع مدافعان حرم، با اشاره به این عبارت از وصیتنامه شهید، اظهار داشت: "ما حتی با دشمن خود مهربانیم!! ..... ما شاگردان چنین مکتبی هستیم🌿 ا🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱 پ.ن: شهید حاج علی محمدی پور، فرمانده مخلص و دلاور گردان ۴۱۹ -لشکر۴۱ ثارالله- کرمان در دوران جنگ تحمیلی •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈ 🌴 کانال 👇👇👇ادامه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 | اشاره حاج قاسم سلیمانی به رفعت و اوج معنوی سرداران و همرزمان او (در دوران جنگ تحمیلی) از قبیل: حاج علی محمدی پور . . . . و حسین یوسف الهی💕 ✅ جنگ ما یک گنج بود که بیت الله الحرام و طواف حجاج، در برابر آن، کم است! .... عَرفات بود آنجا! ◽️ یکی از مشخصه های و ما، در همه چیز بود. اخلاص در بیان؛ اخلاص در عمل؛ اخلاص در فکر و نیّت . . . 🌴 ... گویا یاریگران دین خدا در صحنه های نبرد، تالی تِلوِ معصوم (ع) بودند!! •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈ 🌴 کانال 👇👇👇ادامه پست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | بیانِ بلند و کلام صدقِ در مورد اوجِ ؛ و در دوران 🎞 . . . به همراه تصاویری از حضور رزمندگان لشگر ثارالله (ع) در جبهه ها - دوران جنگ - دهه۶۰ 🔵 ☝️☝️☝️ •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈ 🌴 کانال : روایتگر رویدادهای جنگ .... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 قطعاتی از نوحه و اشعار حماسی زمان جنگ که توسط حاج صادق آهنگران خوانده شد. 🌴 با نوای کاروان بار بندید همرهان این قافله عزمِ دارد ...🚩🚩🚩 ..... و اشک های حاج قاسم عزیز 💦 💦 که دلتنگ آن دوران نورانی و سرشار از معنویت بود. حسینیه امام خمینی در حضور حضرت رهبر💕 ا🌴🚩🌴🚩🌴🚩🌴🚩🌴🚩 🔹 سهم حاج قاسم سلیمانی، سرداران بزرگ و رزمندگان اسلام در دوران دفاع مقدس و نیز مدافعان حرم در باز شدن راه کربلا, دفاع از حرم و شکل گیری راهپیمایی عظیم کانال
💠 حیف نیست آدم ترس از خدا را ول کند، از دشمن بترسد!!؟ 🌷 فرمانده لشگر ۵۵ ویژه شهدا شهید محمود کاوه 🌱ولادت: ۱۳۴۰/۳/۱ ،مشهد مقدس 🕊شهادت: ۱۳۶۵/۶/۱۱ ،ارتفاعات ۲۵۱۹ منطقه عمومی پیرانشهر - عملیات کربلای ۲ ▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️ا 🌿 .... 🌷در قسمتی از ارتفاع، فقط یک راه برای عبور بود. محمود کاوه را بردم همان جا، گفتم: دیشب تیربارچیِ دشمن مسلسلش را روی همین نقطه قفل کرده بود، هیچ کس نتونست از این جا رد بشه. گفت: بریم جلوتر ببینیم چه کاری می تونیم انجام بدیم. رفتیم تا نزدیک سنگر تیربارچی. محمود دور و بر سنگر را خوب نگاه کرد. آهسته گفتم:... 🌷....آهسته گفتم: اول باید این تیربار را خفه کنیم، بعد نیروها را از دو طرف آرایش داده و بزنیم به خط. جور خاصی پرسید: دیگه چه کاری باید بکنیم؟! گفتم: چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه. گفت: یک کار دیگه هم باید انجام داد. گفتم: چه کاری؟ با حال عجیبی جواب داد: توسل؛ اگه توسل نکنیم، به هیچ جا نمی رسیم (راوی: همرزم شهید) 📚 منبع: حکایت فرزندان فاطمه ١، ص ٣٤ •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈ 🌴 کانال : روایتگر رویدادهای جنگ .... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
قسمت ۱۱۱ به بهانه شهادت کاوه.mp3
6.4M
📢 | نحوه شهادت محمود کاوه، فرمانده دلاور لشکر ویژه شهدا در دوران دفاع مقدس 🎤 راوی: جانباز سرفراز و همرزم شهید کاوه، جواد نظام پور •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈ 🌴 :
🌷حرکت شهید محمود کاوه بسوی شهادت 🌷 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 در قرارگاه کماکان با محمود بر سر جلو نرفتن چانه می‌زدیم و او قبول نمی‌کرد اما ناگهان در کمال ناباوری نظرش برگشت و گفت باشه قبول، من جلو نمیرم و توی قرارگاه میمانم منصوری!تو هم نمی‌خواد بری مجید!تو هم همین جا بمون خود فرمانده گردان ها میرن توی محور هاشون عملیات رو انجام میدن نفس راحتی کشیدیم، انگار دنیا را بما داده بودند،خیال مان راحت شد محمود همه ی لشکرما بود و اگر اتفاقی برای او می افتاد لشکر ویژه شهدا از هم می‌پاشید. نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و با حالی خوش به محمود گفتم، همین که نمی ری جلو عملیات برای من پیروز شده به حساب می آد. دیگر فکرم آزاد شد،آستین هایم را بالا زدم و از سوله فرماندهی بیرون زدم،کنار یکی از تانکرها نشستم و مشغول گرفتن وضو شدم حین وضو چند نفر را در حال بیرون آمدن از قرارگاه دیدم. آنها به طرف خط حرکت کردند. تاریکی شب اجازه نداد چهره شان را تشخیص بدهم.اما از آنتن های بیسیم هایشان حدس زدم، مسئول محورها هستند. بعد از وضو داخل سوله آمدم منصوری نشسته بود نماز مغرب را شروع کردم، در حین نماز صدای محمود را که از گوشی بیسیم بیرون می آمد شنیدم حسابی حواسم را پرت کرد،اصلا نفهمیدم نماز را چطور تمام کردم،سلام را گفته و نگفته به منصوری نهیب زدم،«محمود کجاست مرد حسابی؟!»عاجزانه گفت:رفت حالم خراب شد، با تشر گفتم «کی. آخه چرا گذاشتی بره» مگه قرار نبود نره جلو؟این ها را که گفتم منصوری از کوره در رفت و داد زد «مگه کسی از پس این آدم بر می آد؟مگه کسی میتونه جلوشو بگیره؟هر کاری کردم نره فایده ایی نداشت، منو پس زد و رفت. دیدم وضع او از من بدتر است، تازه شصتم خبر دار شد که چه رودستی خوردیم. محمود برای آنکه ما زیاد پاپیچش شده بودیم،سر کارمان گذاشته بود.آن چند نفر هم که من در تا یکی دیدم محمود و چند تا بیسیم چی بودند، مثل یخ در زمین وا رفتم، کار از کار گذشته بود، محمود به محور «گردان امام سجاد علیه السلام»رفته بود و حالا در نوک پیکان عملیات و حمله قرار داشت. (راوی : سید مجید ایافت) •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈ 🌴 کانال :
💠 حیف نیست آدم ترس از خدا را ول کند، از دشمن بترسد!!؟ 🌷 فرمانده لشگر ۵۵ ویژه شهدا شهید محمود کاوه 🌱ولادت: ۱۳۴۰/۳/۱ ،مشهد مقدس 🕊شهادت: ۱۳۶۵/۶/۱۱ ،ارتفاعات ۲۵۱۹ منطقه عمومی پیرانشهر - عملیات کربلای ۲ ▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️ا 🌿 .... 🌷در قسمتی از ارتفاع، فقط یک راه برای عبور بود. محمود کاوه را بردم همان جا، گفتم: دیشب تیربارچیِ دشمن مسلسلش را روی همین نقطه قفل کرده بود، هیچ کس نتونست از این جا رد بشه. گفت: بریم جلوتر ببینیم چه کاری می تونیم انجام بدیم. رفتیم تا نزدیک سنگر تیربارچی. محمود دور و بر سنگر را خوب نگاه کرد. آهسته گفتم:... 🌷....آهسته گفتم: اول باید این تیربار را خفه کنیم، بعد نیروها را از دو طرف آرایش داده و بزنیم به خط. جور خاصی پرسید: دیگه چه کاری باید بکنیم؟! گفتم: چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه. گفت: یک کار دیگه هم باید انجام داد. گفتم: چه کاری؟ با حال عجیبی جواب داد: توسل؛ اگه توسل نکنیم، به هیچ جا نمی رسیم (راوی: همرزم شهید) 📚 منبع: حکایت فرزندان فاطمه ١، ص ٣٤ •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈ 🌴 کانال : روایتگر رویدادهای جنگ .... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
قسمت ۱۱۱ به بهانه شهادت کاوه.mp3
6.4M
📢 | نحوه شهادت محمود کاوه، فرمانده دلاور لشکر ویژه شهدا در دوران دفاع مقدس 🎤 راوی: جانباز سرفراز و همرزم شهید کاوه، جواد نظام پور •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈ 🌴 :
🌷حرکت شهید محمود کاوه بسوی شهادت 🌷 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 در قرارگاه کماکان با محمود بر سر جلو نرفتن چانه می‌زدیم و او قبول نمی‌کرد اما ناگهان در کمال ناباوری نظرش برگشت و گفت باشه قبول، من جلو نمیرم و توی قرارگاه میمانم منصوری!تو هم نمی‌خواد بری مجید!تو هم همین جا بمون خود فرمانده گردان ها میرن توی محور هاشون عملیات رو انجام میدن نفس راحتی کشیدیم، انگار دنیا را بما داده بودند،خیال مان راحت شد محمود همه ی لشکرما بود و اگر اتفاقی برای او می افتاد لشکر ویژه شهدا از هم می‌پاشید. نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و با حالی خوش به محمود گفتم، همین که نمی ری جلو عملیات برای من پیروز شده به حساب می آد. دیگر فکرم آزاد شد،آستین هایم را بالا زدم و از سوله فرماندهی بیرون زدم،کنار یکی از تانکرها نشستم و مشغول گرفتن وضو شدم حین وضو چند نفر را در حال بیرون آمدن از قرارگاه دیدم. آنها به طرف خط حرکت کردند. تاریکی شب اجازه نداد چهره شان را تشخیص بدهم.اما از آنتن های بیسیم هایشان حدس زدم، مسئول محورها هستند. بعد از وضو داخل سوله آمدم منصوری نشسته بود نماز مغرب را شروع کردم، در حین نماز صدای محمود را که از گوشی بیسیم بیرون می آمد شنیدم حسابی حواسم را پرت کرد،اصلا نفهمیدم نماز را چطور تمام کردم،سلام را گفته و نگفته به منصوری نهیب زدم،«محمود کجاست مرد حسابی؟!»عاجزانه گفت:رفت حالم خراب شد، با تشر گفتم «کی. آخه چرا گذاشتی بره» مگه قرار نبود نره جلو؟این ها را که گفتم منصوری از کوره در رفت و داد زد «مگه کسی از پس این آدم بر می آد؟مگه کسی میتونه جلوشو بگیره؟هر کاری کردم نره فایده ایی نداشت، منو پس زد و رفت. دیدم وضع او از من بدتر است، تازه شصتم خبر دار شد که چه رودستی خوردیم. محمود برای آنکه ما زیاد پاپیچش شده بودیم،سر کارمان گذاشته بود.آن چند نفر هم که من در تا یکی دیدم محمود و چند تا بیسیم چی بودند، مثل یخ در زمین وا رفتم، کار از کار گذشته بود، محمود به محور «گردان امام سجاد علیه السلام»رفته بود و حالا در نوک پیکان عملیات و حمله قرار داشت. (راوی : سید مجید ایافت) •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈ 🌴 کانال :