فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 حضــرت آیــت الله امــــام خامنــه ای «حفظه الله»
⚪️ بـــه خــــانواده تکیـــه کنیــــد
📌دشمـــــن تصمیــــم گرفــــته خــــانــــواده را از بیـــن ببــــرد ...
🌹 #امام_بزرگوار_ما
🔻متانت و وقار
🖤 یک روضه ای ایشان داشتند در ایام دههٔ فاطمیه، اتاقِ منزل ایشان دورش پر میشد از طلبه؛ گاهی یک خورده بیشتر هم بود. روضه خوان ایشان هم آقای کوثری بود؛ مرد روضه خوان جوانی بود و خیلی هم خوش صدا و گرم روضه میخواند.
🔳در همان جلسهٔ روضه هم، آن گرفتگی معمولی وجود داشت؛ یعنی طلبه ها وارد میشدند، «سلام علیکم» سلام میکردند، میرفتند مینشستند.
🌷🌷 خاطراتی درباره #امام_خمینی رضوان الله علیه از زبان امام خامنهای حفظه الله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀 #استوری
🌹امام خمینی رضوان الله علیه
🌴اسلام آن قدر عزیز است و بزرگ...
به روضه کار ندارم
زمین کمی خیس است😔
خدا کند که کسی
مادرش زمین نخورد...😭
#صلیاللهعلیکِیافاطمهالزهرا
#فاطمیه
#امام_زمانعجلالله
⁉️ پرسش: آیا مخرج ادرار و مدفوع در مواقع اضطراری با برف️ پاک می شود؟
✅ پاسخ: خیر، پاک نمی شود.
‼️توجه: کسی که برای تطهیر محل مدفوع و ادرار به بیمار کمک می کند، نباید به عورت او نگاه کند و هنگام تطهیر بیمار باید از تماس دست با عورت جلوگیری شود.
📝 فتوای آیات عظام: خامنه ای، سیستانی، مکارم حفظهم الله
📗 منبع: رساله مصوّر، جلد یک، صفحه ١٠٩، س١١۴
⁉️ اگر دربین نماز یا بعد از نماز بفهمد وضو یا غسلش باطل بوده، یا بدون وضو یا غسل مشغول نماز شده،
♦️باید با وضو یا غسل، دوباره نماز بخواند و اگر وقت گذشته، قضا نماید.
🥀مسائل شرعی - مسئله ۱۲۶۵
🔳#صله_رحم
#برداشت_های_نادرست_از_احکام
⁉️ بعضی از مردم فکر میکنن که صله رحم و ارتباط با قوموخویش، بستگی به مؤمن بودن یا نبودن شون داره.
📍 به همین خاطر هم، با فلان فامیل شون که آدم سالمی نیست، قطع رابطه میکنن.
📛 درحالیکه این درست نیست.
👈 صله رحم هیچوقت برداشته نمیشه.
♦️البته با توجه به این که صله رحم مدلهای مختلفی داره، اگه ارتباط با یکی از اقوام برای دین یا دنیامون ضرر داره، میتونیم مدلش رو عوض کنیم.
🔺مثلاً به جای رفتن به خونهش، میتونیم بهش زنگ بزنیم یا پیامک بدیم؛
⚪️ یا مثلاً وقتی طرف اصلاً خوش نداره ما رو ببینه، بهش غیرمستقیم کمک کنیم و احوالش رو از دیگران بپرسیم.
🌷 اما در هر حال، باید از فامیل مون خبر داشته باشیم و محبت مون رو بهش برسونیم.
🔺استفتائات امام خمینی، ج1، ص487.
┏━✨🌹✨🌸✨━┓
🍀@tasvir12🌸
┗━✨🌸✨🌹✨━┛
🌹امیرالمؤمنین علی علیه السلام:
🌴 وإِيَّاکَ وَ مُصَاحَبَةَ الْفُسَّاقِ، فَإِنَّ الشَّرَّ بِالشَّرِّ مُلْحَقٌ
📌از هم نشينى با گنهکاران به پرهيز که بدى به بدى ملحق مى شود و معاشرت با آلودگان انسان را آلوده مى سازد
🖊اين حقيقت را هم تجربه ثابت کرده و هم دليل عقل که انسان از هم نشين خود تأثير مى پذيرد.
ملحق شدن شر به شر را در اين جا به اين معنا دانسته اند که اگر عذابى از سوى خداوند متعال نازل شود افرادى را که در يک مجلس جمع اند فرا مى گيرد و افراد غير فاسق بر اثر معاشرت با فاسقان به سرنوشت آن ها گرفتار مى شوند
📗نهج_البلاغه نامه_69
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤ای نور قلب عاشقم
🔳مداحی بسیار زیبا حتما ببینید.
📗کتاب «سکوت شکسته»
🌹براساس خاطرات حاج محمود پاک نژاد فرمانده واحد اطلاعات عملیات لشکر ۱۷علی ابن ابیطالب(علیه السلام) در دفاع مقدس
📝به قلم: سیدهادی سعادتمند 28 🔽
کربلای 4
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷قسمت بیست و هشتم
🌹چهارشنبه ۳ دی ماه ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۴ ساعت ۱۰ شب، رمز عملیات داده شد. از همان لحظههای اول عملیات، هواپیماهای دشمن در آسمان منطقه حاضر شدند. با ریختن منورهای خوشهای، امکان جابجایی نیروها سخت شده بود. یکی از گردانهای خط شکن از همان ابتدای عملیات ارتباطاتش با فرماندهی قطع شده بود. خبرهای امیدوارکنندهای در ساعات اولیه عملیات نداشتیم. نیروهای تخریب توانسته بودند با استفاده از اژدر به دژ دشمن نفوذ کنند. حاج اکبر شیرازی توانسته بود روی رود خین پل بزند. گردانها خودشان را به کانالهای روی دژ رسانده و با دشمن وارد جنگ تن به تن شده بودند.
⚪️هرچه از زمان عملیات میگذشت. حجم آتش دشمن روی مواضع ما بیشتر میشد. چیزی به روشنشدن هوا نمانده بود. در ارتباط بیسیمی اختلال ایجاد شده بود. فرمانده لشکر نگران گردان بود که از همان ساعتهای اولیه عملیات ارتباطش قطع شده بود و خبری از آنها نداشت.
🌹 از من خواسته شد به خط بروم و خبری از گردان بیاورم. موتور را روشن کردم، یک لحظه از ذهنم گذشت که یک نفر را با خودم ببرم. سمت سنگری رفتم که حسین عراقیان از شدت خستگی در آن دراز کشیده بود. او با فریاد من بیرون پرید. گفتم:«سوار شو!»
⚪️حجم آتش زیادی روی جاده بود. از جاده خارج شدیم. پرسید:
«من و کجا میبری؟» گفتم:« میخوام ترکش گیرم باشی؟»
🌹حرفی که به عراقیان زده بودم از همان شوخیهایی بود که لایهای از جدی هم داشت. زیرآتش سنگین، خودمان را به خط رساندیم. گردانی که تماس شان قطع شده بود و فرمانده لشکر نگران شان بود که نکند دستهجمعی به اسارت درآمده باشند، به دلیل آتش سنگین، از خط دشمن نگذشته بودند. گردان را پیدا کردم. گفتند داخل بیسیم هایشان آب رفته و ارتباط آن ها قطع شده است.
⚪️ با عراقیان مشورت کردم. دربرگشت، موتور را هدایت کردم روی جاده آسفالت. گاز موتور را گرفتم که زودتر برگردم و فرماندهی لشکر را از نگرانی در بیاورم. جاده زیر دید توپخانه دشمن بود. یک گلوله توپ خورد کنار موتور. چند متر پرت شدیم بالا. توانستم موتور را کنترل کنم، اما پای چپم در کنترل من نبود. حس نمیکردم.
🌹خواستم با دست دنده را عوض کنم. دستم را که پایین بردم، پنجه هایم گرم شد. خیالم راحت شد که پایم سر جایش بود، اما بدون ماهیچه پشت ساق، خون ریزی داشتم. زیر آتش توپ و خمپاره بودیم. یک لحظه هم نمیتوانستم توقف کنم. رفتم سمت اورژانس صحرایی. حسین عراقیان کمک کرد و مرا برد داخل سنگر اورژانس. فقط بهش گفتم:« حلال کن.» ازش خواستم زودتر خودش را به فرماندهی برساند و خبر سلامتی گردان را بدهد.
⚪️ ماهیچه پای چپم رفته بود. برای اولین و آخرین بار شد که در فکرم از لطف خدا غافل شده بودم. هیچ وقت، حتی از ذهنم نگذشته بود که کس دیگری را سپر خودم قرار بدم. خونریزی ام شدید بود. همراه با چند مجروح دیگر به اهواز اعزام شدیم. وارد سوله بزرگی شدیم که شباهت چندانی به بیمارستان نداشت. دو مرحله مرا به اتاق جراحی بردند. وقتی پزشکها برای ویزیت میآمدند، گوشم را تیز میکردم تا حرف شان را خوب بشنوم؛ نگران بودم که مبادا برای قطع پایم تصمیم بگیرند.
🌹شب بود که امام جمعه اهواز برای دل جویی از مجروح ها و سرکشی به بیمارستان آمد. روز بعد با هواپیما به شیراز فرستاده شدم. آن جا هم دو مرحله جراحی روی پایم انجام شد. شماره تماس یکی از آشنایان خودم را در قم به یکی از مراجعان بیمارستان دادم. روز بعد پدرم و داداش محمد و یکی از دایی هایم آمدند.
⚪️ نیروهای اطلاعات ـ شناسایی و نیروهای تخریب، بیشتر با برخورد به مین و از ناحیه پاشنه دچار جراحت میشدند. معمولاً قسمتی از پای آن ها قطع میشد. داداش محمد وقتی میشنود از ناحیه پا مجروح شدم، از آن جا که خودش نیروی رزمی بود، تصورش این بود که روی مین رفتم و بدون پا برگشتم. به همین دلیل بالای سرم که آمد، باورش نمیشد؛ ملافه را کنار زد. پدرم طاقت نیاورد و برای این که اشک او را نبینم، از تخت فاصله گرفت و ازاتاق خارج شد.
🌹تصمیم مسئولان این بود که برای حفاظت از خبرهای عملیات، مجروحان به شهرهای خودشان فرستاده نشوند. تحمل ماندن در آن بیمارستان را نداشتم. مجبور شدم خودم را معرفی کنم و با دادن تعهد، شیراز را به مقصد بیمارستان آیتالله گلپایگانی قم ترک کردم.
⚪️ چند عمل موفق توسط جراحان قم روی پای من انجام شد. نیروهای حفاظت ـ اطلاعات سپاه قم، توسط بنیاد شهید، خبر شده بودند و با حضور خودشان مواظبت میکردند تا در زمان به هوش آمدنم بعد از هر عمل جراحی در نزدیکی من کسی نباشد. ممکن بود بیاراده درباره چگونگی عملیات حرف بزنم. نیروهای حفاظت ـ اطلاعات نگران وجود «ستون پنجم» در بیمارستان بودند.
🌷ادامه دارد...
🌷گفت: میشه ساعت ۴ صبح بیدارم کنی تا داروهام رو بخورم؟ ساعت ۴ صبح بیدارش کردم، تشکر کرد و بلند شد از سنگر رفت بیرون.
⚪️بیست الی بیستوپنج دقیقه گذشت، اما نیومد! نگرانش شدم، رفتم دنبالش و دیدم یه قبر کنده و نمازشب میخونه و زار زار گریه میکنه!
🌷بهش گفتم: مرد حسابی تو که منو نصفجون کردی، میخواستی نمازشب بخونی چرا به دروغ گفتی مریضم و میخوام داروهام رو بخورم؟!
⚪️برگشت و گفت:
🌷خدا شاهده من مریضم، چشمای من مریضه، دلم مریضه، من ۱۶ سالمه، چشام مریضه، چون توی این ۱۶ سال امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) رو ندیده؛ دلم مریضه بعد از ۱۶ سال هنوز نتونستم با خدا خوب ارتباط برقرار کنم؛ گوشام مریضه، هنوز نتونستم یه صدای الهی بشنوم!
🌹ﺷﻬﯿﺪ عباس ﺻﺎﺣﺐﺍﻟﺰﻣﺎﻧﯽ🌹