eitaa logo
خوبان
639 دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
9.8هزار ویدیو
21 فایل
ارتباط با ادمین:https://eitaa.com/Khoban7
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃خاطره ای از شهید ابراهیم هادی رضوان الله علیه 🟢🍃عصر یک روز وقتی خواهر وشوهر خواهر ابراهیم به منزلشان آمده بودند هنوز دقایقی نگذشته بود که از داخل کوچه سرو صدایی شنیده می شد.ابراهیم سریع از پنجره طبقه ی دوم نگاه کرد و دید شخصی موتور شوهر خواهرشان را برداشته 🔺و در حال فرار است. ⚪️🍃ابراهیم سریع به سمت درب خانه آمد و دنبال دزد دوید و هنوز چند قدمی نرفته بود که یکی از بچه محل ها لگدی به موتور زد و آقا دزده با موتور به زمین خورد.تکه آهنی که روی زمین بود دست دزد را برید و خون هم جاری شد. ابراهیم به محض رسیدن نگاهی به چهره پراز ترس و دلهره دزد انداخت و بعد موتور را بلند کرد و گفت: سوار شو! سوار شو! همان لحظه دزد را سوار موتور کرد و به درمانگاه برد 🔺و دست دزد را پانسمان کرد. 🔴🍃کارهای ابراهیم خیلی عجیب بود و شب هم با هم به مسجد رفتند و بعد از نماز ابراهیم کلی با اون دزد صحبت کرد و فهمید که آدم بیچاره ای است و از زور بیکاری از شهرستان به تهران آمده 🔺و دزدی کرده. 🌷🍃ابراهیم با چند تا از رفقا و نمازگزاران صحبت کرد و یه شغل مناسبی برای آن آقا فراهم کرد. مقداری هم پول از خودش به آن شخص داد و شب هم شام خورد و استراحت کردند. صبح فردا خیلی از بچه ها به این کار ابراهیم اعتراض کردند. ابراهیم هم جواب داده بود: مطمئن باشید اون آقا این برخورد را فراموش نمی کند و شک نکنید برخورد صحیح، 🔺همیشه کار سازه https://eitaa.com/khoban72
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
🌹🍃سلام بر کسانی که دیگران را به یاد خداوند تبارک و تعالی می اندازند 🌷🕊شهیدان حاج قاسم سلیمانی و ابراهیم هادی رضوان الله علیهم🌷🕊 🌷شهیدانه🌷 https://eitaa.com/khoban72
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢🍃کرامت و خاطره ای از 🌷شهید احمد علی نیری رضوان الله علیه🌷 https://eitaa.com/khoban72
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
🌹🍃نیم کیلو باش، ولی مرد باش! 🟢🍃هم قد گلوله توپ بود … ⁉️گفتم: چه جوری اومدی اینجا؟ 🔺گفت: با التماس ! ⁉️گفتم: چه جوری گلوله رو بلند میکنی میاری ؟ 🔺گفت: با التماس ! ⁉️به شوخی گفتم: میدونی آدم چه جوری شهید میشه؟ 🔺لبخندی زد و گفت: با التماس ! 🌷 شهدا با صلوات🌷 https://eitaa.com/khoban72
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
🌷🍃چقدر از منش این شهدا دور شدیم 🔺آنقدر خیره به دنیا شده و کور شدیم 🌷🍃معذرت از همه خوبان و همه همرزمان 🔺ما برای شهدا وصله ی ناجور شدیم 🌷🍃شهدا در همه جا فاتح اصلی بودن 🔺عجب اینجاست که ما این همه مغرور شدیم 🌷🍃شکر، با سابقه ی دوستیِ با شهدا 🔺ما عزیز دل مردم شده مشهور شدیم 🌷🍃و از آن برکت خون شهدامان حالا 🔺ما مدیر کل و مسئول شده مسرور شدیم 🌷🍃و اگر حرفی خلاف شهدامان گفتیم 🔺یحتمل مصلحتی بوده مجبور شدیم 🌷🕊🕊🕊پرکشیدن چه مستانه و رفتند و ما 🔺در میان قفس نفس چه محصور شدیم https://eitaa.com/khoban72
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
8.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷روایتگری🌷 🎬 روایت شهیدی که 🌹🍃بعد از شهادتش به زیارت امام رضا مشرف شد! 🟢🍃 https://eitaa.com/khoban72
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷 🟢🍃 4️⃣5️⃣ قسمت پنجاه و چهارم👇🏻 🌹🍃تجربه ای جديد 🟢🍃كتاب سه دقيقه در قيامت، چاپ و با ياري خدا، با اقبال مردم روبرو شد. استقبال مردم از اين كتاب خيلي خوب بود و افراد بسياري خبر ميدادند كه اين كتاب تأثير فراواني روي آنها داشته بارها در جلسات و يا در برخورد با برخي دوستان، اين كتاب به من هديه داده ميشد! 🔺آنها من را كه راوي كتاب بودم نمي شناختند ⚪️و من از اينكه اين كتاب در زندگي معنوي مردم موثر بوده بسيار خوشحال بودم. يك روز صبح، طبق روال هميشه از مسير بزرگراه به سوي محل كار ميرفتم. يك خانم خيلي بدحجاب كنار بزرگراه ايستاده و منتظر تاكسي بود. از دور او را ديدم كه دست تكان ميداد، بزرگراه خلوت و هوا مساعد نبود، 🔺براي همين توقف كردم و اين خانم سوار شد. 🔴بي مقدمه سلام كرد و گفت: مي خواهم بروم بيمارستان ... من پزشك بيمارستان هستم. امروز صبح ماشينم روشن نشد. شما مسيرتان كجاست؟ گفتم: محل كار من نزديك همان بيمارستان است. شما را ميرسانم. آن روز تعدادي كتاب سه دقيقه در قيامت روي صندلي عقب بود. 🔺اين خانم يكي از كتابها را برداشت و مشغول خواندن شد. 🟢🍃بعد گفت: ببخشيد اجازه نگرفتم، ميتونم اين كتاب را بخوانم؟ گفتم: كتاب را برداريد. هديه براي شماست. به شرطي كه بخوانيد. تشكر كرد و دقايقي بعد، در مقابل درب بيمارستان توقف كردم. 🔺خيلي تشكر كرد و پياده شد. 🔻🔻🔻
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
⚪️🍃من هم همين طور مراقب اطراف بودم كه همكاران من، مرا در اين وضعيت نبينند! كافي بود اين خانم را با اين تيپ و قيافه در ماشين من ببينند و... چند ماه گذشت و من هم اين ماجرا را فراموش كردم. تا اينكه يك روز عصر، وقتي ساعت كاري تمام شد، طبق روال هميشه، سوار ماشين شدم و از درب اصلي اداره بيرون آمدم. همين كه خواستم وارد خيابان اصلي شوم، ديدم يك خانم چادري از پياده رو وارد خيابان شد 🔺و دست تكان داد! 🔴🍃توقف كردم. ايشان را نشناختم، ولي ظاهراً او خوب مرا مي شناخت! شيشه را پايين كشيدم. جلوتر آمد و سلام كرد وگفت: مرا شناختيد؟ خانم جواني بود. سرم را پايين گرفتم وگفتم: شرمنده، خير. گفت: خانم دكتري هستم كه چند ماه پيش، يك روز صبح لطف كرديد و مرا به بيمارستان رسانديد. 🔺چند دقيقه اي با شما كار دارم. 🌸🍃گفتم: بله، حال شما خوبه؟ رسم ادب نبود، از طرفي شايد خيلي هم خوب نبود كه يك خانم غريبه، آن هم در جلوي اداره وارد ماشين شود. ماشين را پارك كردم و پياده شدم و در كنار پياده رو، در حالي كه سرم پايين بود به سخنانش گوش كردم. گفت: اول از همه بايد سؤال كنم كه شما راوي كتاب سه دقيقه هستيد؟ همان كتابي كه آن روز به من هديه داديد؟ درسته؟ 🔺مي خواستم جواب ندهم ولي خيلي اصرار كرد. 🌷🌷🌷ادامه دارد ... https://eitaa.com/khoban72
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۸ خرداد ۱۴۰۲