🌹هر کار کرد نتوانست سوار موتورش شود. موتور روشن می شد، ولی راه که می افتاد، تعادلش به هم می خورد. دور زدم رفتم طرفش. پرید ترک موتور، راه افتادیم.
⚪️شهرک – محل استقرار لشکر – را بمباران کرده بودند. همه جا به هم ریخته بود. همه این طرف آن طرف می دویدند. یک جا بد جوری می سوخت.
🌹گفت «برو اون جا. » آن جا انبار مهمات بود. نمی خواستم بروم. داشتم دور می زدم داد زد « نگه دار ببینم. » پرید پایین. گفت « تو اگه میترسی، نیا. » دوید سمت آتش.
⚪️ فشنگ ها می ترکیدند، از کنار گوشش رد می شدند. انگار نه انگار. تخته ها را با همان یک دست گرفته بود، می کشید. گفتم «وایستا خودم می آم.
🌹گفت « بیا ببین زیر اینا کسی نیست؟ فکر کنم یه صدایی شنیدم. » مجروح ها را یکی یکی تکیه می دادم به دیوار. چپ چپ نگاه می کردند. یکی شان گفت «کی گفته حاج حسین رو بیاری این جا؟» گفتم «حالا بیا و درستش کن. »
📗 یادگاران، جلد هفت، کتاب شهید خرازی، ص 50
1400-2-22 خاطره شهید حسین طاهرکرد.MP3
7.58M
🥀روایت گری بنده سیدمرتضی کسائیان
🌹خاطره سوم
🌷شهید حسین طاهرکرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀پیام شهید
🌹شهید مدافع حرم جواد محمدی
⚪️ بسیار زیبا و دیدنی حتما ببینید.
🌹درویش شورای شهر
⚪️سال ها پیش با او در دفتر محقرش دیدار کردیم. وارد اتاق که شدیم صمیمانه به استقبال آمد. از هر دری سوال کردیم. از سابقه مبارزاتی و روزهای زندان و شکنجه گرفته تا مسئولیت های بعد از انقلاب و نوع رابطه اش با فرزند و همسر و غیره. اما پاسخ به همه سؤال های ما تنها دو یا سه کلمه مشابه ،همراه با لبخندی دوست داشتنی بود. "کاری نکردم" . " وظیفه بود".
🌹عباس شیبانی حقا دیدنی بود.
⚪️دوستان قدیمی دکتر وقتی دیدند سؤال های ما بی پاسخ مانده به کمک آمدند و خاطراتی از زندگی کاری و شخصی ایشان بازگو کردند، تا شاید به سخن بیاید. اما بازهم بی نتیجه بود. گویی قرار نداشت درباره خودش حرف بزند. پاسخش به همه سؤال ها این بود؛ " فراموش کنید" .
🌹جناب شیبانی در ۹۱ سالگی به رحمت خدا رفت. حقیقتا سیاست مداری خادم که زندگی اش در تراز یک مسئول راستین انقلاب اسلامی بود. سال ها عضو شورای شهر تهران بود و رکورد بی غیبت و بی تاخیرترین عضو شورا را در جلسات داشت. در نهایت سادگی زندگی می کرد. پزشک بود و سابقه ریاست دانشگاه تهران و نماینده مجلس و شورای شهر و دهها مسئولیت دیگر داشت، اما تا پایان عمر بدون خانه شخصی و اخرین ماشینش پیکان ساده ای بود که با اصرار خانواده چند سال پیشتر تبدیل به پراید شده بود.
⚪️سال ها در زندان طاغوت بود و در همان زندان هم مراسم خواستگاری از یک بانوی انقلابی و مبارز صورت می گیرد. بعد از انقلاب هم خانه اش محل رفت و آمد و جلسات بزرگان انقلاب و قدمگاه بهشتی و مطهری و طالقانی و باهنر و دیگر بزرگان بود؛ حقا «خانه انقلاب» بود.
🌹به گفته دخترش دو دست کت و شلوار داشت که سال هاست تغییر نکرده بود. رابطه بس عاشقانه با همسر مرحومه شان داشت و اما آن قدر به کار اهمیت می داد که یک روز بعد از تدفین همسر در محل کار حاضر می شود و اجازه نمی دهد بیش از یک کاغذ معمولی از بیت المال برای اعلام تسلیت هزینه شود.
⚪️جهیزیه دخترش یخچال و گاز نداشت و فقط فرش و تعدادی ظروف بود و کمی هم خرت و پرت؛ به خانواده داماد هم گفته بود که اگر برای عروسی شام بدهند در مجلس حاضر نمی شود؛ فقط میوه و شیرینی. در مجلس عروسی هم صندوق کمک به خیریه گذاشته بود تا مردم به جای کمک به عروس و داماد به خیریه کمک کنند.
🌹همه این حرف ها را هم از اطرافیان و همسایه هایش شنیدیم. خودش در پاسخ به همه این سؤال ها فقط سکوت می کرد و می خندید.
⚪️وقتی گفتیم نصیحت مان کن یک جمله گفت: "تا می توانید به این مردم خدمت کنید."
🌹اما جناب شیبانی عزیز یک بار در طول این جلسه به وجد آمد و سخن گفت. وقتی یکی از همراهان از خصوصیات حاجیه خانم فاطمه، مادر مرحوم شان گفت. نقل شد که مادرشان وقتی بیمارستان می رفتند بالای سر هر مریض می ایستادند و دعا می خوانند.
⚪️ جناب شیبانی اسم مادر که آمد با صلابت خاصی که دیگر همان خنده هم روی لبانش نبود و با بیانی پر از حرارت و حرمت گفت: "مادر ما یک درویش تمام عیار بود."
🌹از مادر درویشی را آموخته بود، سادگی و زاهدی و کم سخنی و خدمت. می گفت من کمتر حرف می زنم و تلاش می کنم عمل کنم.
و بیشتر اوقات سال های پایان عمر نیز به سکوت گذشت...
✍️محسن مهدیان
9.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥کربلای تو همینجاست
همین امروز است👌
عهد میبندم تنهایت نگذارم ای پسرفاطمه✋🇮🇷
@Alimaddi