❤️دنیای استیکر طلایی
🌸☘استیکر های رایگان برای شما🤩
🐇☘فانتزی
🐇☘عاشقانه
🐇☘مذهبی
🐇☘ اجتماعی
❤️ پروفایل خاص
❤️استیکر سفارشی
❤️ هرطور که تو بخوای
📣نیای از دستت رفته 🔥 .👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2325152066C80ac600221
خوش آمدید😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🎥فیلمبرداری وحشتناک از لحظه جان دادن و خروج روح از بدن
⚜انتشار این پست ثواب جاریه دارد.
😱گلچینی از بهترین های حیات پس از زندگی👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
#رمضان #ماه_رمضان #امام_زمان
#زندگی_پس_از_زندگی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 خشم و اشک
روایتی از آنچه بر یک زن به دلیل بد اخلاقی با همسر در برزخ گذشت
⚜انتشار این پست ثواب جاریه دارد.
😱گلچینی از بهترین های حیات پس از زندگی👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
#رمضان #ماه_رمضان #امام_زمان
#زندگی_پس_از_زندگی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 طالب بخشش
تجربه گری که به دنبال گرفتن حلالیت برای گل آفتاب گردان است
فصل: چهارم
قسمت: پنجم
عنوان: نمی بخشم
مهمان: محمدحسن تاجمیری
⚜انتشار این پست ثواب جاریه دارد.
😱گلچینی از بهترین های حیات پس از زندگی👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
#رمضان #ماه_رمضان #امام_زمان
#زندگی_پس_از_زندگی
🆔 @abbas_mowzoon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 خوان غیب
روایت شنیدنی تجربه گر پیرامون مقدر و تقسیم شده بودن روزی
فصل: چهارم
قسمت: پنجم
عنوان: نمی بخشم
مهمان: محمدحسن تاجمیری
⚜انتشار این پست ثواب جاریه دارد.
😱گلچینی از بهترین های حیات پس از زندگی👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
#رمضان #ماه_رمضان #امام_زمان
#زندگی_پس_از_زندگی
🆔 @abbas_mowzoon
20.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 نور هدایت
عدم وجود ترس و نگرانی تجربه گر بخاطر حضور حضرت ابوالفضل (ع)
فصل: چهارم
قسمت: پنجم
عنوان: نمی بخشم
⚜انتشار این پست ثواب جاریه دارد.
😱گلچینی از بهترین های حیات پس از زندگی👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
#رمضان #ماه_رمضان #امام_زمان
#زندگی_پس_از_زندگی
22.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 سرقرار
تایید صحت مشاهدات تجربه گر از جزئیات خواب و نذر همسرش
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
⚜انتشار این پست ثواب جاریه دارد.
😱گلچینی از بهترین های حیات پس از زندگی👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
#رمضان #ماه_رمضان #امام_زمان
#زندگی_پس_از_زندگی
🆔 @abbas_mowzoon
Tahdir-(www.DaneshjooIran.ir) joze6.mp3
3.98M
فایل صوتی تحدیر قران مجید ☝️
#جزء۶
@khoban_ir
♦️مشاهده متن قران جزء ۶
هر روز یک جز از قرآن به روش تحدیر(تندخوانی) در خوبان عالم👇👇👇
https://eitaa.com/khoban_ir
❌انتشار با لینک کانال مجاز است
#امام_زمان #رمضان #قرآن #تحدیر
📸 دعای روز ششم #ماه_رمضان
خدایا منو تنبیه نکن
#منبرهای کوتاه و جذاب #داستان های مذهبی #خاطرات مشاهیر و بزرگان #گلچین کلیپ های مذهبی#مداحی و ...
همه در خوبان عالم👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
#توبه_نصوح
چرا توبه نصوح آنقدر معروف شد⁉️
نصوح مردی بود شبیه زنها، صدایش نازک بود، صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت.
او با سوء استفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی میکرد و کسی از وضع او خبر نداشت. او از این راه، هم امرار معاش میکرد و هم برایش لذت بخش بود.
گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.
روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهایش همانجا مفقود شد. دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند.
وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی، خود را در خزینه حمام پنهان کرد.
وقتی دید مأمورین برای گرفتن او به خزینه آمدند، به خدای تعالی رو آورد و از روی اخلاص و به صورت قلبی همانجا توبه کرد.
ناگهان از بیرون حمام آوازی بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد و مأموران او را رها کردند.
و نصوح خسته و نالان شکر خدا را به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت.
@khoban_ir
مداحی ترکی و فارسی /خوبان عالم
❌دیدار با با سه امام معصوم وشفاعت آنان‼️ بخش اول ♦️ اگر هیچکدام از پست ها را ندیده اید این پست را
☝️☝️☝️☝️☝️
بهترین و تاثیرگذارترین بخش برنامه زندگی پس از زندگی با اذعان بینندگان.
روایتی از دیدار با یه امام معصوم و شفاعت آنان.
روایتی از دیدن سر بریده امام حسین علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
06_An_sooy_marg_aminikhaah.ir.mp3
6.96M
🦋 بخش دوم کتاب "آنسوی مرگ"
🦋 مهندس:
دو دفعه روح از بدنم جدا شد.
دفعه اول که از بدنم جدا شدم، تجربه کوتاهی بود.
من توانستم از در و دیوار به راحتی عبور کنم.
🦋 "آنسوی مرگ"
#آن_سوی_مرگ
#جلسه_ششم
#منبرهای کوتاه و جذاب #داستان های مذهبی #خاطرات مشاهیر و بزرگان #گلچین کلیپ های مذهبی#مداحی و ...
همه در خوبان عالم👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
07_An_sooy_marg_aminikhaah.ir.mp3
12.43M
🦋 از بالای ساختمان که سقوط کردم جسمم به زمین افتاد و روحم در آسمان معلق ماند.
🔸 کارگران سراسیمه به دور جسدم جمع شدند.
🔸 روحم از آن بالا همه چیز را میدید.
🦋 "آنسوی مرگ"
#آن_سوی_مرگ
#جلسه_هفتم
#منبرهای کوتاه و جذاب #داستان های مذهبی #خاطرات مشاهیر و بزرگان #گلچین کلیپ های مذهبی#مداحی و ...
همه در خوبان عالم👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
08_An_sooy_marg_aminikhaah.ir.mp3
9.73M
🦋 جسدم در آیسییو بود. تا اراده کردم
روحم در خانه پدرم حاضر شد.
🔸روحم از بالا نظارهگر پدر،مادرم بود.
🦋 "آنسوی مرگ"
#آن_سوی_مرگ
#جلسه_هشتم
#منبرهای کوتاه و جذاب #داستان های مذهبی #خاطرات مشاهیر و بزرگان #گلچین کلیپ های مذهبی#مداحی و ...
همه در خوبان عالم👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
09_An_sooy_marg_aminikhaah.ir.mp3
11.2M
🦋 روحم بر فراز قبرستان بود، خواستم داخل قبر برادرم را ببینم، و دیدم. بسیار شگفتانگیز بود.
🔸 داخل قبر برادرم فضایی بسیار بزرگ بود.
🔸 عطر بسیار خوبی هم از داخل قبر به مشام میرسید.
🔸 بهشت از داخل قبر دیده میشد.
🦋 "آنسوی مرگ"
#آن_سوی_مرگ
#منبرهای کوتاه و جذاب #داستان های مذهبی #خاطرات مشاهیر و بزرگان #گلچین کلیپ های مذهبی#مداحی و ...
همه در خوبان عالم👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
10_An_sooy_marg_aminikhaah.ir.mp3
12.43M
🦋 عجیب و شنیدنی
🔸 در قبرستان روح زنی را دیدم که صورت اسبیشکل داشت و با جیغهای وحشتناک مرتب به سمت جسدش شیرجه میزد.
🔸 عدهای از ارواح، در گوشهای سرگردان بودند. این ارواح به طرز هراسانگیزی باریک و ترسناک بودند.
🦋 "آنسوی مرگ"
#آن_سوی_مرگ
در چهل جلسه | جلسه_دهم
#منبرهای کوتاه و جذاب #داستان های مذهبی #خاطرات مشاهیر و بزرگان #گلچین کلیپ های مذهبی#مداحی و ...
همه در خوبان عالم👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 برخورد جالب #امام_زمان (عج) با جوان مسیحی!!
استاد#مومنی
#منبرهای کوتاه و جذاب #داستان های مذهبی #خاطرات مشاهیر و بزرگان #گلچین کلیپ های مذهبی#مداحی و ...
همه در خوبان عالم👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روزی نبود که لاک نداشته باشم!
#حجاب
https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎵 #کوتاه_و_شنیدنی
✅ ماجرای"جوان #دزدی که یک #زن را گیر آورده بود! "
📦 حجم : 8.8 مگابایت
🔻 #دانشمند
https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
👆👆👆👆👆👆👆
آنچه برای دیدنش به کانال خوبان دعوت شدید
سایر مطالب ما را هم ببینید .
💠 زندگی پس از زندگی
🔸 قسمت ششم: ازپافتاده
تجربهگر: آقای محمدعلی درودی
هر روز ساعت ۱۷:۳۰
بازپخش: ساعت ۱ بامداد و ۱۲:۳۰
از شبکه چهار سیما
🆔 @abbas_mowzoon
#منبرهای کوتاه و جذاب #داستان های مذهبی #خاطرات مشاهیر و بزرگان #گلچین کلیپ های مذهبی#مداحی و ...
همه در خوبان عالم👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸تقسیم🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
««قسمت یازدهم»»
تهران-نهاد امنیتی
محمد درِ اتاقش را باز کرد و با یه پوشه قرمز رنگ وارد اتاقش شد و نشست. تا نشست تلفنش زنگ خورد.
محمد: جانم سعید!
سعید: سلام قربان. موردی هست که اگه خودتون چک کنید فکر کنم بهتر باشه.
محمد: هستم. بفرست.
پنجره ای در سیستم محمد ظاهر شد. با زدن کد تایید، پنجره باز شد و محمد شروع به مطالعه فایل کرد. و دو سه تا عکسی که ضمیمه اش بود را بررسی کرد.
محمد: سعید هستی؟
سعید: درخدمتم.
محمد: این همین بابا دکه داره است؟ اسمش آذر بود؟
سعید: خودشه قربان! عکسها مربوط به یکی از دوره های آموزشی روابط عمومی و جذب در خود ترکیه است. در این دوره که سالی سه چهار بار برگزار میشه، هر بار، یکی از افسران سازمان سیا آخرش میاد برای توجیه اینا.
محمد: خوبه. دیگه کاریش نداریم. آذر و اون یکی اسمش چی بود؟
سعید: آبتین.
محمد: آره . همون. از اون چه خبر؟
سعید: سطح دسترسیش از آذر بالاتره. در نصف بیشتر ملاقات های هتل اوتانتیک، از آبتین برای توجیه شکارهاشون استفاده میکنند.
محمد: آهان. همین. به بچه ها بگو رو همین کار کنند. از کمپ چه خبر؟
سعید: مجید بهتر میدونه. وصلتون میکنم به مجید.
مجید: سلام قربان. امر!
محمد: سلام. از کمپ چه خبر؟
مجید: از بابک خبر ندارم اما از کمپ بی خبر هم نیستم.
محمد: از اون دختره؟
مجید: بله. کارش شروع کرده.
محمد: تونسته با رابطشون در کمپ ارتباط بگیره؟
مجید: روز دوم این کارو کرد.
محمد: باریک الله. به چه اسمی؟
مجید: سوزان!
🔶🔷🔶🔷🔶🔷
سوزان که دختری حدودا بیست و هفت هشت ساله و باریک و قد بلند بود، در حال بافتن موهای یه دختر عرب بود. همین جور که داشت موهاشو میبافت، باهاش صحبت هم میکرد:
سوزان: دختر به این ماهی چرا باید پناهنده بشه؟
دختره: واسه بابام. نمیتونه بدون ما برگرده ایران. ما باید بریم پیشش و فکر کنیم ببینیم چطوری میشه برگردیم؟
سوزان: مگه کجاست؟ ترکیه است؟
دختره: گفته ترکیه هستم.
سوزان: یه کم راست بشین و سرتو آویزون بگیر تا قشنگ موهات آویزون بشه. یه چیزی بپرسم راستشو میگی؟
دختره: بگو سوزان جون. دروغم چیه؟
سوزان: بابات چرا نمیتونه برگرده ایران؟
دختره: دوستاش. اونا اجازه نمیدن.
سوزان: یه کم سرتو تکون بده تا بقیه موهات بیفته رو دستام. گفتی بچه کجایی؟
دختره: آبادان.
سوزان: آهان. اوکی. مامانت چرا اینقدر میخوابه؟ شبا دیدم نمیخوابه. ولی روزا همش خوابه!
دختره: چه میدونم. همش دعا میکنه که بابام سرش به سنگ خورده باشه و ما رو قاطی حماقتاش نکنه.
سوزان: آخی. عزیزم. چرا؟
دختره دستای سوزانو گرفت. سوزان از بافتن متوقف شد. دختره یه نگاه احتیاط آمیز به اطرافش کرد و وقتی مطمئن شد، صورتشو به گوش سوزان نزدیکتر کرد و آروم گفت: میگن بابام داعشی شده. به خاطر همین نمیتونه بیاد پیش ما و مجبوریم ما بریم پیشش.
سوزان: عجب. مگه به این راحتیه؟
دختره: نمیدونم. تو کسی سراغ نداری بتونه یه کاری کنه که بابامو زودتر ببینیم؟ کسی. آشنایی. دوستی.