eitaa logo
مداحی ترکی و فارسی /خوبان عالم
5.3هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
7.7هزار ویدیو
42 فایل
#منبرهای کوتاه و بهترین #مداحی های ترکی و فارسی ... همه در کانال خوبان عالم ؛👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی ««قسمت چهلم»» تهران-انقلاب خیلی شلوغ بود. از یه طرف جمعیتی در حد هفتاد هشتاد نفر، راه بندان ایجاد کرده بودند و و از یه طرف دیگه، بوی دودِ لاستیک های آتش گرفته و سطل زباله های سوخته همه فضا را برداشته بود. خیلی از ماشینا که عجله داشتند بوق میزدند و یه عده هم از سر لج و لجبازی بوق بوق میکردند. مشخص بود که تعدادشون زیاد نیست اما فضا را در دست گرفته بودند. نیرو انتظامی تلاش میکرد اما اینقدر بعضی از اغتشاشگرها دریده بودند که حتی دو نفر خانم رفته بودند جلوی ماموران نیرو انتظامی و کشف حجاب کرده بودند و سینه سپر میکردند و فحاشی و جیغ میکشیدند تا مثلا اعصاب اونا رو بهم بزنن. اما نیرو انتظامی در کمال خونسردی و بزرگ منشی برخورد میکرد و دستور برخورد نداشت. 400 با ظاهری متفاوت و عینا شبیه شبنم از یکی از فرعی ها خارج شد و به طرف جمعیت رفت. دوربینش درآورد و شروع به عکاسی کرد. اینقدر نقشش رو قشنگ بازی میکرد که دهان 500 باز مونده بود!500 ماموریت داشت که در فاصله بیست متری 400 حرکت کنه و مراقبش باشه. یه جاهایی اینقدر 400 حرفه ای رفتار میکرد که لج 500 دراومده بود و دوس داشت بهش یه چیزی بگه! از طرف دیگه، محمد و بچه ها در اتاق فرمان توسط دوربین های قوی و کوادکوپترها صحنه رو رصد میکردند. محمد درِ گوش 400 گفت: اینا نیستند. برو جلوتر. اینا بهت توجهی ندارند. 400 هم مسیرش گرفت و همین طور که از مردم و پلیس عکس میگرفت راهشو گرفت و رفت. محمد رفت رو خط مدنی و گفت: کجایی پسر! مدنی گفت: جای همیشگیم. روبرو پیتزا فروشی. سعید دوربین رو چرخوند و دید مدنی با کلاه همیشگیش و لباس و موتورش جلوی یه پیتزا فروشی ایستاده و داره پفک میخوره. محمد رفت رو خط صدرا و گفت: صدرا تو کجایی؟ صدرا هم جواب داد: دنبال یه دو تا سوژه حلال! موقعیت غربی ام. سعید صدرا رو نشون داد که رو موتورش نشسته و داره به جمعیت نگاه میکنه و زنجیرکشو میچرخونه. محمد بهش گفت: صدرا کل اون راسته مال تو! صدرا بدون هیچ عکس العمل خاصی، فقط گفت: حله آقا. محمد و سعید مشغول رصد بودند که دکتر هم به جمع اونا اضافه شد. سلام و علیک کردند و سه تایی دقیق اوضاع رو بررسی میکردند. 400 داشت راه خودشو میرفت که یه پسره مزاحمش شد. پسره اطرافش میپلکید و میگفت: خانمی ازمنم عکس میگیری؟ 400 اول محلش نذاشت. اما اون پسره ول کن نبود. محمد درِ گوش 400 گفت: اگه مزاحمت نیست بذار باشه. 400 گفت: تمرکزمو بهم میریزه. محمد گفت: بگم بیان سراغش؟ 400 گفت: نه ... اگه دیدم ول کن نیست اطلاع میدم. پسره که چشماش ده تا شده بود به 400 گفت: با کی حرف میزنی؟ اگه دیدم ول کن نیست اطلاع میدم دیگه چیه؟ 400 یه لحظه ایستاد و رو به طرف پسره کرد و از عمد روسری و کلاهشو یه کم جابجا کرد تا چشم پسره به هندزفریِ مخصوصِ توی گوش راستِ 400 افتاد. وحشت کرد و با ترس گفت: خواهر غلط کردم! زدم به کادون! 400 هم خیلی جدی بهش گفت: دقیقا! بفرمایید آقا! پسره فورا راشو کج کرد و با یه خدافظی در افق محو شد. محمد و دکتر و سعید که صدا و تصویر را داشتند از بس خندید و دلشون به حال پسره سوخت حد نداشت. وسط خنده ها یه لحظه حواس محمد به طرف دو تا موتوری رفت که داشتند از سر خیابون در دو مسیر متفاوت به طرف 400 میرفتند. محمد رفت رو خط صدرا و گفت: صدرا موقعیت جنوب غربی! صدرا با یه حرکت، موتورشو روشن کرد و راه افتاد. محمد رو خط مدنی رفت و گفت: مدنی موقعیت جنوب غربی! مدنی تو فاصله داری. زود باش. مدنی بقیه پفکو انداخت تو جوب و سرِ موتورشو کج کرد و راه افتاد. محمد رفت رو خط 500 و گفت: فاصلتو با 400 کم کن. زود باش. 500 قدم هاشو تندتر برداشت. از فاصله بیست متری به فاصله زیر ده متر رسید. موتوریای مشکوک هر کدومشون دو نفر سرنشین داشتند. ینی تعداد چهار نفر. محمد نگاه دقیقی به سایر دوربین ها و موقعیت های اطراف 400 انداخت. دید خبر خاصی نیست. فقط وسط اون همه شلوغی، همین دو تا موتوری مشکوک میزنن. محمد به 400 گفت: خطر رو حس میکنم.
400 گفت: نزدیکن؟ محمد گفت: دارن نزدیک میشن. 400 گفت: از جمعیت فاصله بگیرم؟ چون اگه درگیر بشیم، احتمال تلفات میره بالا. محمد گفت: بیست متر جلوتر یه فرعی هست. سمت راست. برو داخل. 400 به طرف فرعی راست رفت. محمد رفت رو خط مدنی. گفت: خوبه پسر. رسیدی. موتوری که جلوت هست و دو نفرن و دوتاشون پوشش لباس پلیس دارن میبینی؟ مدنی گفت: میبینمشون. فاصلمو باهاشون کم کنم؟ محمد گفت: زیر پونزده متر. خیلی احتیاط کن. محمد رو خط صدرا رفت و گفت: تو چی؟ موتوری که جلوته و دو نفرن میبینی؟ صدرا هم گفت: همین دو تا پلیسه؟ محمد گفت: آره. احتمالا خودشونن! صدرا گفت: نگفتم خدا روزی رسونه! روزی ما هم رسید. حله. اینا با من. محمد به 500 گفت: فاصلتو کمتر کن. 500 ... کجایی؟ چرا ندارمت؟ محمد زوم کرد رو دوربین اون تیکه و دید یهو جمعیت زیادی از دو سه تا مغازه ریختن بیرون و 500 وسط جمعیت گیر کرده! به مانیتور 400 نگاه کرد. دید اون به راه خودش ادامه داده و وارد فرعی شده و داره مسیرشو ادامه میده. محمد به 500 گفت: عجله نکن. اما تلاش کن از وسط جمعیت خودتو بکشی بیرون. میشنوی؟ تو همین حرفا بودند که یهو شلوغ شد. یه دختر بی حیا گیر داده بود به 500 که چرا تو روسری پوشیدی و چرا موهاتو نمیندازی بیرون؟! 500 هم هر چی تلاش کرد که از شر اون آشغال عوضی خلاص بشه نشد. تا این که دختره هلش داد. 500 خورد زمین. همین طور که رو زمین افتاده بود و صورتش به طرف زمین بود، از موقعیت استفاده کرد و هندزفری رو از گوشش کشید و فرستاد تو لباسش. محمد دید اطراف 500 شلوغه و 500 ارتباطش با محمد قطع کرد. سعید فورا رفت رو خط نیرو انتظامی و آمار داد و گفت فورا بریزید اونجا که دارن یه خانمو میزنن! که محمد با ناراحتی خاصی بهش گفت: نه ... نباید شلوغ بشه. لغو درخواست کن. سعید که خیلی نگران به نظر میرسید مجبور شد لغو درخواست بزنه. همه نگران بودند و به مانیتور 500 چشم دوخته بودند که یهو با داد بلند محمد مواجه شدند که فریاد زد و گفت: برین سرِ کارتون! 400 از دسترس خارج نشه. مفهومه؟ همه مشغول کارشون شدند. محمد رفت رو خط 400 و گفت: به مسیرت ادامه بده و همین کوچه رو بگیری و از اون سرش بیایی بیرون، خیابون اون طرف خلوتتره. که 400 با نگرانی گفت: قربان 500 ... که محمد حرفشو قطع کرد و با جدیت هر چه تمامتر گفت: به کارِت برس! 500 هیچ مقاومتی از خودش نشون نمیداد. مثل همه خانم های باحجاب و معمولی، فقط جیغ و داد میزد و کتک میخورد. تا اینکه روسریشو کشیدند... سعید که داشت از دیدن این صحنه دستاش میلرزید گفت: قربان صدرا و مدنی اون نزدیکی ها هستن ... دارن عبور میکنن ... محمد که معلوم بود داره خودشو کنترل میکنه گفت: کور نیستم ... میبینم ... به مسیرشون ادامه بدن ... هر لحظه جمعیت اطراف 500 شلوغتر میشد. نصف جمعیت درحال گرفتن فیلم بود. که یهو دیدن همون جمعیت وحشیِ داعشی صفت، 500 رو ول کردند و به طرف یه مادر چادری که بچه اش تو بغلش بود حمله ور شدند. همون دختری که به 500 گیر داد، چادرو از سر زن چادری کشید و محکم هلش داد. 500 که با سر و صورت خونی افتاده بود رو زمین، به محض دیدن این صحنه بلند شد و میخواست دست ببره و کاری کنه که طفل شیرخوار به زمین نخوره اما نرسید و مادر و بچه با هم پرت شدند رو زمین! سعید با دیدن این صحنه از سر جاش بلند شد و میخواست سالن رو ترک کنه که محمد غُرّشی کرد و گفت: بشین سر جات پسر! به کارِت برس. وگرنه بدتر از این سرِ 400 میاد. سعید که به پهنای صورت داشت بی صدا اشک میریخت، نشست رو صندلیشو دوربین های موقعیت 400 رو کنترل کرد. موتوری هایی که دنبال 400 بودند فاصلشون باهاش به زیر 20 متر رسید که یهو صدرا دید نفر پشت سریِ موتوری، اسلحشو درآورد. صدرا فورا به محمد گفت: این حرومی مسلحه! من رفتم! محمد گفت: اقدام کن. یاعلی. مدنی گفت: طرف منم مسلح شد. منم رفتم!
محمد گفت: تو هم اقدام کن. ببینم چیکار میکنین. موتوری داشت آماده میشد که به طرف 400 نشونه بگیره که صدرا یه لحظه سرعت گرفت و با گاز زیادی که میداد، تایرِ جلوی موتورشو بالا گرفت و با تک چرخ، محکم جوری اومد رو کمرِ نفر پشت سرِ راننده موتور که اون دو نفر و موتورشون به همراه موتور صدرا محکم نقش زمین شدند. صدای خیلی بدی داد. کل خیابون وحشت کردند. صدرا که لحظه آخر از موتورش پریده بود پایین، داشت قدم قدم به طرف شکارش میرفت تا کارو تموم و خلع سلاحشون کنه. موتوری که سمت مدنی بود تا دید اون وریا نقش زمین شدند و نصف خیابون خون برداشته، برای اینکه مطمئن بشه که کسی دنبالشون نیست، نفر دومی نگاهی به پشت سرش انداخت. اما دیگه دیر شده بود. چون مدنی با سرعت زیاد، موتورو خوابونده بود و یه لحظه، موتور مدنی مثل ساطوری که از عرض به گردن کسی بخوره، زیر پای اونا رو خالی کرد و در چشم به هم زدنی، خودشون و موتورشون کله پا شدند. مدنی هم لحظه آخر از موتورش پایین پریده بود و اونم داشت به طرف اون دو تا لندهوری میرفت که با آسفالت یکی شده بودند. محمد فورا دوربینو چرخوند و با دکتر، نگاه دقیقی به صحنه اطراف انداختند. دیدند امن هست و دیگه مشکل خاصی برای 400 نیست. رفت رو خط صدرا و مدنی و گفت: دیگه مهمون خودتونن. فورا انتقال به بیمارستان و بقیه کارا. مدنی: چشم. صدرا: رو چِشَم. محمد به دکتر گفت: دکتر لطفا هماهنگ کن زودتر به اینا برسن و صحنه تمیز بشه. بعدش محمد فورا رفت رو خطِ 400 و گفت: فرعی بعدی وارد شو و روپوش و کلاهت دربیار و بنداز دور. دور بزن به طرف 500 . زود باش. 400 گفت: چشم. همین الان. 400 مکس نکرد. سریع دوید و تغییر ظاهر داد و با لباس معمولی خودش و شالی که به سر داشت رفت وسط جمعیت. دید 500 و خانم چادریه و بچه اش نشستن گوشه پیاده رو. دیگه خیلی کسی به اونا توجهی نمیکرد. چون خیابونا شلوغ شده بود و درگیری پیش اومده بود. 400 به 500 رسید و گفت: خوبی؟ زنده ای دختر؟ 500 که نای حرف زدن نداشت، بچه ای که تو بغلش بود به 500 داد و گفت: راه بیفت. تو برو جلو تا منم این خانمه رو بیارم. 400 بچه رو گرفت تو بغلش. اولش چون شلوغ بود و فقط تلاش میکردند از اون معرکه نجات پیدا کنند توجهی به بچه نداشت. دید 500 داره زیر بغل خانمه رو میگیره و آروم آروم از اون سنگ فرش های پیاده رویِ لعنتی رد میشن و رد خون از خودشون میذارن. خانمه خیلی حالش بد بود. 500 فهمید که خانمه باردار بوده. تلاش کرد آرومتر حرکت کنه که خانمه اذیت نشه. حال خودشم بد بود. خیلی ازش خون رفته بود. ولی داشت مراعات خانمه رو میکرد که خانمه گفت: وای چادرم ... چادرم ... 500 که نا نداشت، خم شد و به زور از روی زمین، چادر خانمه رو برداشت و داد دستش. خانمه که جلوی چشمش سیاهی میرفت، به 500 گفت: بچم کو؟ 500 گفت: نگران نباش. پیشِ دوستمه. خانمه نفس نداشت ... از بس کتک خورده بود ... فقط وسط لب و دهن خونیش جمله ای گفت که ... گفت: داشت گریه میکرد ... تشنش بود بچه ام ... چرا ... چرا ساکته الان؟ 400 که دو قدم جلوتر از اونا داشت حرکت میکرد و راهو باز میکرد که اونا بتونن رد بشن، یه لحظه دلش هوس دیدن صورت ماهِ بچه رو کرد ... همین طوری که آروم آروم داشت میرفت گفت: نگران نباش خانم ... بغلِ خودمه ... ایناش ... اینجاست ... بیا ... اولش دید پتوی روی صورت بچه خونیه ... اما توجه نکرد ... همین طور که حواسش به جلو بود ... یه لحظه پتوی دورِ صورت طفل معصوم رو برداشت ... یا امام حسین ... یا امام حسین ... برقش گرفت 400 ... با دیدن اون صحنه... لبخند از رو صورتش خشک شد و رفت ... دید گوشه پیشانی و شقیقه کوچیک و نرمِ طفل شیرخوار ... شکسته ... و مملو از خونِ گرمِ تازه است ... و بچه ضربه مغزی شده ... و خونریزی زیادی کرده و ... و در دم جان داده ... و چشمانِ معصومی که نیمه باز بود ... و لبِ کوچیکش ... که خشکِ خشکِ خشک بود ... در انتظار قطره ای آب ... و مادر مجروحی که پشت سرش ... میگفت: یک لحظه صبر کنین یه چیکه آب از این مغازه بگیرم و بریزم تو حلقِ بچه ام... ادامه دارد... https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
زمینه_حضرت‌علی اصغر_جواد مقدم.mp3
8.44M
زمینه حضرت‌علی اصغر علیه السلام جواد مقدم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم اباحه گری با کمک حراست؛ وضعیت حجاب و پوشش لباس زنان در مجتمع کوروش تهران که در اینستاگرام منتشر شده است را تماشا کنید. کانال‌ مذهبی فرهنگی خوبان عالم را دنبال کنید 👇 @khoban_ir
مرحوم دولابی: 💰غصـه ی رزق فردایت را نخور ! خدا عبــادت وعده ی بعد را نخواسته است، ولی مـا روزی سال های بعد را هم میـخواهیم !! در حالی که معلوم نیست تا یک وعده ی بعد زنده باشیم. اگر غلام خانه زادی پس از سالــها بر سفره صاحب خود نشستن و خوردن، روزی غصه دار شود و بگوید: فردا من چه بخورم؟ این توهین به صاحبش است❗️ بعد از عمری روزی خـدا را خوردن، جا ندارد برای روزی فـردا غصه دار و نگران باشیم. ‌ ‌ @khoban_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان شنیدنی زن سنی که از نماز خواندن مرد شیعه و تحقیق درباب آن شیعه میشود. 🤲🌼اَللّهُمَ عَجِّل لِوَلِیِّکَ الفَرَج بِحَقِّ زِینَبِ سلام الله عَلَیها🌼🤲 💦 التـــــــــماس د؏ای فـــرج 💦 🌼الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌼 ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌ ‌‌‎‌ @khoban_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚داستان زیبای حضرت ادم علیه السلام و ابلیس... 🌷مولا امیرالمومنین علی علیه‌السلام. توبه عبارت است از: پشیمانی در دل، استغفار با زبان، ترک گناه در عمل و تصمیم بر عدم ارتکاب مجدّد آن. 📚 (فهرست غرر، ص ٣٩) @khoban_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧿تُسَبِّحُ‏لَهُ السَّمَوَ تُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِیهِنَّ وَإِن مِّن شَىْ‏ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَکِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ إِنَّهُ کَانَ حَلِیماً غَفُوراً آسمان‏هاى هفتگانه وزمین و هر که در آنهاست، تسبیح خداوند را مى‏گویند، و هیچ چیز نیست مگر آنکه با ستایش، از او به پاکى یاد مى‏کند، ولى شما تسبیح آنها را نمى‏فهمید. همانا او بردبار و آمرزنده است. 🌷📚اسرا ایه۴۴ @khoban_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) : ✍ اگر مردم به همین یک آیه از قرآن کریم عمل کنند ، برایشان کافیست 🎬 @khoban_ir
چرا توبه نصوح آنقدر معروف شد⁉️ نصوح مردی بود شبیه زنها، صدایش نازک بود، صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت. او با سوء استفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی میکرد و کسی از وضع او خبر نداشت. او از این راه، هم امرار معاش میکرد و هم برایش لذت بخش بود. گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست. روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهایش همانجا مفقود شد. دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند. وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی، خود را در خزینه حمام پنهان کرد. وقتی دید مأمورین برای گرفتن او به خزینه آمدند، به خدای تعالی رو آورد و از روی اخلاص و به صورت قلبی همانجا توبه کرد. ناگهان از بیرون حمام آوازی بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد و مأموران او را رها کردند. و نصوح خسته و نالان شکر خدا را به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت. @khoban_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌کتمان راهبرد جریان تحریف 🔻چگونه بعد از پیامبر(ص)، دین را تحریف کردند؟ 🔻امروز جریان تحریف چگونه عمل می‌کند؟ @khoban_ir
🔔 بخل ✅ امام علی علیه السلام: بخل، گردآورنده همه عیبهای زشت است و مهاری است که انسان را به سوی همه بدیها می‌کشاند. 📙 نهج البلاغه حکمت ۳۷۸ @khoban_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥خیلیا خودشون جهنم رو با خودشون به جهنم میبرن 🌹بهشت و جهنم🔥 نتیجه اعمال خودمونه، وگرنه خداوند مهربان که به کسی آزار نمیرسونه... ⚜انتشار این پست ثواب جاریه دارد. @khoban_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸اعمـــال قـبل خــواب🌸 حدیثی پربار و زیبا از رسول اکرم ص 🔸️آیت الله مجتهدی تهرانی ره: تا به حال حدیثی به این پرباری یادم نمیاد. @khoban_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | ارزش دنیا 🏷 نعمتی که مومنان از آن محروم‌اند...! 💠 حضرت آیت الله حاج سید محمدصادق حسینی طهرانی (مد‌ظله‌العالی) @khoban_ir