🌷🍁🍀☘️☘️🍀🍁🌷
الهی شکرگزار این زندگی هستم که به من بخشیدی؛ به خاطر همه چیزش:
تو را شکر بابت آدمهایی که معلم من بودهاند.
تو را شکر بابت درسهایی که زندگی به من ارزانی داشتهاند.
تو را شکر برای عشقی که میگیرم، میبخشم و میپراکند.
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛
خدایا تولحظه های دلگیرتنهایی
لحظه های که به سختی عبور میکنن
توشاهدِ تمامِ دلواپسی هایم بودی.
و مرهم دل بی قرارم بودی
ومن یقین داشتم به بودنت دراین تلاطمُها
و یقیینی که آرامم میکردُ میگفت:
خدایَت تو را رها نکرده با اینکه مدّت هاستــ تو رهایش کردهای، خدایت عاشقانه اجابتت میکند با اینکه تو خالصانه صدایش نزده ای.
خدایی که همینجاست کنار اشکهایی که دیدگانت را تار میکند.
کناردلت که هنوز هم به خود خداییاش امید بسته تو خدا را داری شاید همین روزها باز هم خدا معجزه ای کند تا بازهم قاضی الحاجات صدایش بزنی.
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛
✨
❁____________☆__________♡
↳⸽
🌧🌧🌧🌧🌧
دعایی برای انسانهای زرنگ
إِلَهِی إِنْ أَدْخَلْتَنِی النَّارَ فَفِی ذَلِکَ سُرُورُ عَدُوِّکَ،
وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِی الْجَنَّةَ، فَفِی ذَلِکَ سُرُورُ نَبِیِّکَ،
وَ أَنَا وَ اللَّهِ أَعْلَمُ أَنَّ سُرُورَ نَبِیِّکَ أَحَبُّ إِلَیْکَ مِنْ سُرُورِ عَدُوِّکَ .
خدایا اگر مرا وارد دوزخ کنی
این موجب خرسندی دشمن توست،
و اگر مرا به بهشت وارد نمایی،
این سبب خوشحالی پیامبر توست،
و من به خدا سوگند
این را می دانم
که دلشادی پیامبرت نزد تو،
محبوب تر است
از خرسندی
دشمن توست
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛
خدایا "شب" را در
"سکوت و تاریکی" آفریدی
تا همه از "هیاهو"
و "شلوغی روز"
به "آرامش" برسند..
پس آرامش حقیقی
"خیالی آسوده و خوابی آرام"
نصیب "دوستانم" کن...
♡آمین مهربانم♡
شبتون در پناه خدا♥️🌙
🍃🌸🌸🍃
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛
🌹🌼🌸🌺🌺🌸🌼🌹
«وَكَفَىٰ بِرَبِّكَ هَادِيًا وَنَصِيرًا»
فقط از خدا بخواه وکم هم نخواه
آرزوهاتون مستجاب❤
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛
۰قشنگترین دعایی که خوندم این بود؛
«ولا تجعل في قلبي إنتظاراً لشيء لن يأتي يا الله»
خدایا در قلبم انتظار چیزی که اتفاق نمیافتد را قرار نده.
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛
💼قربون بند کیفتم، تا پول داری رفیقتم !!💵
مردی ثروتمندی پسری عیاش داشت. هرچه پدر نصیحت می کرد که با این دوستان ناباب معاشرت مکن و دست از این ولخرجی ها بردار اینها عاشق پولت هستند، جوان جاهل قبول نمی کرد تا اینکه لحظه مرگ پدرفرا می رسد.
پسرش را خواسته و میگوید فرزند با تو وصیتی دارم، من ازدنیا می روم ولی درمطبخ (آشپزخانه) را قفل کردم و کلید آن را به تو می دهم، آنجا یک طناب از سقف آویزان است و هر وقت از زندگی ناامید شدی و راه به جایی نبردی برو و خودت را دار بزن.
پدراز دنیا می رود و پسر در معاشرت با دوستان ناباب و زنان آنقدرافراط می کند که بعد از مدتی تمام ماترک و ثروت بجا مانده به پایان میرسد.
کم کم دوستانش که وضع را چنین می بینند از دوراو پراکنده می شوند. پسر در بهت و حیرت فرومی رود و به یاد نصیحت های پدرمی افتد و پشیمان می شود اما سودی نداشت.
روزی در حالی که برای ناهار گرده نانی داشت کناری می نشیند تا سد جوع (رفع گرسنگی) کند، در همان لحظه کلاغی از آسمان به زیر آمده و نان را برداشته و میرود.
پسرناراحت و افسرده با شکم گرسنه به راه میافتد و در گذری دوستانش را میبیند که مشغول خنده و شوخی هستند. نزد آنها رفته سلام میکند و آنها به سردی جواب او را میدهند.
سرصحبت را باز می کند ومی گوید گرده نانی داشتم کلاغی آن را برداشت وحال آمدم که روزخود را با شما بگذرانم. رفقایش قاه قاه خندیدند و مسخره اش کردند.
پسر ناراحت و دلشکسته راهی منزل می شود و در راه به یاد حرف های پدرمی افتد کلید مطبخ را برداشته قفل آن را باز میکند و به درون میرود. چشمش به طناب داری میافتد که از سقف آویزان است.
چهارپایه ای آورده طناب را روی گردنش می اندازد و با لگدی چهارپایه را به کناری پرت میکند که در همان لحظه طناب از سقف کنده شده او با گچ و خاک به همراه کیسه ای کف زمین می افتد.
با تعجب کیسه را باز کرده درون آن پراز جواهر و سکه طلا میبنید. به روح پدر رحمت فرستاده و از فردای آن روز با لباسهای گرانقیمت در محل حاضر میشود و دوستانش همدیگر را خبر کرده و یکی یکی از راه میرسند و گردش را گرفته و شروع به چاپلوسی میکنند.
او هم وعده گرفته و آنها را برای صرف غذا به منزل دعوت کرده و از طرفی ده نفر گردن کلفت با چماق در گوشه ای پنهان میکند و وقتی همه آنها جمع میشوند به آنها میگوید:
دوستان بزغاله ای برای شما خریده بودم که ناگهان کلاغی از آسمان بزیر آمد و بزغاله را برداشت و فرار کرد. دوستان ضمن تائید حرف او دلداریش دادند که مهم نیست از این پیش آمدها میشود و امروز ناهار بازار را میخوریم که در این لحظه پسر فریاد میزند:
قرمساق ها، پدرسگ ها در روزگار فقر و محنت بشما گفتم نان مرا کلاغ برد به من خندیدید، حال چطور باور میکنید که کلاغ بزغاله ای را برده است؟
و چماق دارها را خبر می کند و آنها هجوم آورده کتک مفصلی به رفقایش می زنند و از آن روز به بعد طریق درست زندگی را پیش میگیرد.
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛
🌺🌸🌼🌹🌹🌼🌸🌺
الهی
برای هر دم و بازدم
شکرت🙂
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛
•••
واستون دعا میکنم ؛
کسیو که دوست دارین...
دوستون داشته باشه،
همین(: 🤲🏻♥️
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛
🌿💗
خدایا
تو تنها امید منی..🙂♥️
تو تموم سختیا..'
بالا و پایین زندگی..'
غما و شادیا..'
من دلم قرصِ به بودنت..✋🏻
تو به من نزدیکی و
حس بودنت کنارم
غما رو از یادم میبره..🌿
تو کنارمی
و لحظه به لحظه
آرامش به قلبم سرازیر میشه..♥️🖇
#شکرکههستیخدایِمهربونِمن💕
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛
🗒 #وصیت_نامه آسمانی شهیدحاجقاسم سلیمانی
🌴💫🌴💫🌴
🌸پروردگارا! تو را سپاس که مرا با بهترین بندگانت در هم آمیختی و درک بوسه بر گونههای بهشتی آنان و استشمام بوی عطر الهی آنان را یعنی مجاهدین و شهدای این راه به من ارزانی داشتی🤲🌿
💖خداوندا! ای قادر عزیز و ای رحمان رزّاق، پیشانی شُکر شرم بر آستانت میسایم که مرا در مسیر فاطمه اطهر و فرزندانش در مذهب تشیّع عطر حقیقی اسلام قرار دادی
و مرا از اشک بر فرزندان علی بن ابیطالب و فاطمه اطهر بهرهمند نمودی؛😭
🌷چه نعمت عظمایی که بالاترین و ارزشمندترین نعمتهایت است؛
نعمتی که در آن «نور» است، معنویت، بی قراری که در درون خود بالاترین قرارها را دارد، غمی که آرامش و معنویت دارد.
🍃🌅❣
▪️خداوندا!
تو را سپاس که مرا از پدر و مادر فقیر، اما متدیّن و عاشق اهل بیت و پیوسته در مسیر پاکی بهرهمند نمودی❤️
از تو عاجزانه میخواهم آنها را در بهشتت و با اولیائت قرین کنی و مرا در عالم آخرت از درک محضرشان بهرهمند فرما.🤲
▪️خدایا!
به عفو تو امید دارم ای خدای عزیز و ای خالق حکیم بی همتا!
🍂دستم خالی است و کوله پشتی سفرم خالی، من بدون برگ و توشهای به امید ضیافتِ عفو و کرم تو می آیم. من توشهای برنگرفته ام؛ چون فقیر را در نزد کریم چه حاجتی است به توشه و برگ؟!🍀🍃.
#مکتب_حاج_قاسم
#سردار_دلها
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛