eitaa logo
مجله تربیتی خورشید بی نشان
793 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
5.9هزار ویدیو
355 فایل
ارتباط با مدیر کانال @mahdavi255
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ستون فقرات شما 7 دشمن دارد. 1⃣ شکم بزرگ 2⃣ حالت نامناسب خواب( دمر خوابیدن) 3⃣ نگه داشتن ادرار 4⃣ ایستادن طولانی 5⃣ بلند کردن جسم سنگین 6⃣ مصرف زیاد سرخ کردنی ها 7⃣ رانندگی طولانی مدت و بدون استراحت ☜【طب شیعه】 🍏 @khorshidebineshan 🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجله تربیتی خورشید بی نشان
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋 #از_سفیر_ابلیس_تا_سفیر_پاکی23 #فصل دوم 🖊وقتی این کتاب رو نوشتم خیلی ها فقط ایمیل م
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋 24 دوم 🌸نکته ای که من داشتم این بود که حقیقتا به دونسته هام عمل میکردم. 🕸مثلا وقتی میفهمیدم فلان کار بد هستش آگاهی میگرفتم و عمل میکردم... شاید باورتون نشه.... ولی من اصلا بدی رو از خوبی تشخیص نمیدادم... 😞 من تا قبل سال ۱۳۹۴ واقعا بدی رو از خوبی تشخیص نمیدادم... ولی وقتی میفهمیدم فلان چیز گناهه دیگه تموم تلاشمو میکردم سمتش نرم... 🔥⭕️⛔️ ❓میدونی چرا الان خیلی از بچه مذهبی ها پیگیر سایت و کانالم میشن؟ ❓میدونی چرا براشون جالبه که بفهمن من کی ام و چطوری تونستم با جوونا ارتباط بگیرم ؟ ❓بگم چرا ؟ ✅دلیلش سادست... من میومدم رو نفس و شیطون درون و اعمال کار میکردم و هر چی تجربه داشتم رو به بقیه انتقال میدادم. 🔰در واقع چون اولین نفر خودم عمل میکردم و بعد به بقیه میگفتم حرفام نفوذ میگرفت و بخاطر همین بود که کلی پیشنهاد های مختلف برای همکاری بهم داده میشد... ✔️اما من نمیرفتم... چون کلا از کارای فرهنگی که بقیه میکنن خوشم نمیاد... 😕😕 خیلیاشون اگه کار فرهنگی بلد بودن وضع من این نمیشد... 🔰میخواستم خودم این کارا رو جدا انجام بدم... 🔰میخواستم اول خودم به دونسته هام عمل کنم و بعد به بقیه بگم بد نباشین خوب باشین... کاری که خیلی ها نمیکنن همینه... خودشون اصلا عمل نمیکنن و بعد همه رو دعوت به خدا میکنن... 👌بعضی ها کار فرهنگی نکنن بهتره... 😐بدتر آدمو بیزار میکنن... (امر بمعروف و نهی از منکر حتی در صورتیکه خودت هم عمل نکنی واجبه) 🌴🌴 دست نویس های Join @khorshidebineshan
مجله تربیتی خورشید بی نشان
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋 #از_سفیر_ابلیس_تا_سفیر_پاکی 24 #فصل دوم 🌸نکته ای که من داشتم این بود که حقیقتا به
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋 25 دوم بخاطر همین فقط تلاشم این بود که باشم و عمل کنم به دونسته هام. فرق من با بقیه این بود... بعضی ها کلا از همون بچگی با نماز و قران بزرگ شده بودن... ولی من تو خونه ای بودم که همش پا ماهواره بودم و فیلم ... و خیابون و ... اما از بس تو این سالها خودسازی کردم که کمتر بچه مذهبی رو دیدم که ایمان و امیدش مثل من باشه... 📛♨️تا دیروز بی ایمانی در من بیداد میکرد ولی الان انقدر ایمان و اعتمادم به خدا زیاد شده بود که کسی باورش نمیشد این منم... 🔞🚷بارها تو خیابون گشت ارشاد منو میگرفت و بخاطر تیپم میرفتم کلانتری و مامانم با شناسنامه آزادم میکرد... ❤️حالا همین آدم شد سفیر پاکی و ایمانش به خدا روز به روز داره بیشتر میشه و مراحل تکامل خودشو عالی طی میکنه... 👌اینارو میگم تا متوجه بشید خواستن توانستن است... نگاه به شرایط اکنونت نکن... واقعا وضع من از همتون بدتر بود... 🔥🔥🔥 دستنویس های Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱 •حرف‌های منفی دیگران را نادیده بگیرید . اگر به دیگران اجازه دهید بیشتر از اینکه بازده‌ای به زندگیتان بدهند، از آن کسر کنند، تعادل زندگیتان بر هم خورده و بدون اینکه بفهمید اسیر منفی‌بافی خواهید شد. نظرات بی‌فایده و آزاردهنده دیگران را نادیده بگیرید. هیچکس حق قضاوت کردن درمورد شما را ندارد. ممکن است داستان زندگیتان را شنیده باشند اما مطمئناً نمی‌توانند حس و حالتان را درک کنند. شما هیچ کنترلی روی حرف‌های دیگران ندارید؛ اما کنترل اینکه به آنها اجازه بدهید این حرفها را به شما بزنند یا نه دست خودتان است. شما می‌توانید حرف‌های مسموم آنها را رد کنید تا به ذهن و فکرتان آسیب نرسانند. Join @khorshidebineshan
•بهترین احساس در دنیا، احساس رهایی است، رهایی از نظرها، نگاه ها، سوء تفاهم ها, رهایی از اینکه بخواهی خودت را و مقصود خودت را برای کسی توضیح دهی. بالاترین لذت این است که رها باشی از فکر کردن به برداشت های بی اساس و نگاه های نامفهوم، از تفسیر و ترجمه‌ی حرف ها و نظرهای آدم ها. رها که باشی؛ در هر شرایطی آرامی، در هرجمعی بدون دلواپسی، حضور می یابی، چون باورهای ذهنیِ تو، به سانِ جزیره ایست که تنها ساکن و معیارش تویی و اطراف جزیره‌ات دریای امن و آرامی‌ست که با هر کنایه و نگاهی، به هم نمی‌ریزد. رها که باشی؛ همه را دوست داری، حتی آنان که زندگی و مسائل را از پنجره‌های مخالفِ تو می‌بینند، حتی آنان که باورهای تو را دوست ندارند، حتی آنان که زخمی اند و با گوشه های تیزِ باورشان، زخم می زنند. خیلی حرف ها را فراموش کن و خیلی دیدن ها را نادیده بگیر، و فراموش نکن که هرکس، دلیلِ خودش را دارد. تو ناخدای هدفمندِ کشتیِ زندگی‌ات باش، ناخدا فقط برای مهارِ کشتی اش، لنگر می‌اندازد، اما برای پیش رفتن و برای در جا نزدن؛ باید رها شد. • Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوره‌ۍ آمـوزش مجـازۍ 📱 امــر به معــروف و نهــی از منڪـر (عمومـی،تکمیـلی،کاربـردی،بصیـرتی،تربیـت مربـی) با تدریس استاد توانمند کشوری 🌟 🌟 🗓طول‌ دوره : ۲۵ روز ⏰ با صرف روزی : ۱۵ دقیقه 🔔شروع دوره : ۱۵ ام هرمـاه ثبـت نام با ارســال ڪلمـه‌ۍ معــروف به👇🏼 @vajeb123 در یڪی از پیام رسانهاۍ 🌼ایتا 🌼گپ 🌼آی‌گپ 🌼سروش 🌼روبیکا 🌼بله🌼 هزینه‌ۍ دوره در ازاۍ👇🏼 ✨ارائه محتوای آموزشی ✨بهره مندی ازپشتیبان آموزشی ✨ارائه گواهی الکترونیکی معتبر ✨عضویت در باشگاه کاربران ✨شرکت در جلسات آنلاین استاد ✨اپلیکیشن(برنامه کاربردی) رایگان آموزشی ✨دریافت فایل کتاب دوره فقط 0⃣5⃣ هزار تومان و طرح 👇🏼 فقط ارائه‌ۍ محتواۍ آموزشی 💥گواهی به عنـوان دوره ضمـن خدمـت در ادارات قابل پذیـرش است. 💎مرکز تخصصی آموزش و احیای واجب فراموش شده... ‌╔═💎💫═══╗ @aamerin_ir ╚═══💫💎═╝ به کانال آمرین بپیوندید👆
سلام شبتان مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرستید تا ان شاءالله قسمت جدید * تقدیم نگاه مهربانتان شود☺️👇👇👇
مجله تربیتی خورشید بی نشان
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋 .• کتابِ مرتضی و مصطفی •. " قسمت۱۶ " |فصل هشتم : عملیات تدمر| ...💔... ماه رمضان بود
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋 کتابِ مرتضی و مصطفی " قسمت۱۷ " |فصل هشتم : عملیات تدمر| سیدابراهیم طرح جالبی داد. او گفت: «برو ماشین صوت رو آماده کن.» چون مسئول فرهنگی بودم، ماشین صوت دست من بود. این ماشین طراحی خاصی داشت. عقب نیسان اتاقکی درست کرده بودند تمام فلزی. چهار کنج ماشین، جا پرچمی جوش داده بودند و پرچم های الله اکبر و لا اله الا الله باد می خورد و جلوه ی خاصی به ماشین می داد. یک سیستم صوت تمام حرفه ای روی ماشین تعبیه شده بود. به این صورت که سه تا بلندگوی بوقی روی سقف ماشین نصب بود و دو تا باند بزرگ، پشت به پشت بالای ماشین قرار داشت. این باندها چهار تا جک هیدرولیک داشت که از بغل فرمان ماشین کنترل می شد. عقب ماشین یک دستگاه کمپرسور باد به علاوه ی دو تا باطری بزرگ با برق ۲۲۰ ولت گذاشته بودند تا در صورت خاموش بودن ماشین، از این باتری ها استفاده شده و سیستم کار کند. ماشین کاملا مسقف بود و چیزی دیده نمی شد. با فشار دادن یک شاسی، کل سقف این اتاق با جک هیدرولیک می رفت کنار، باندهای عقب ماشین می آمد بالا. سیستم صوت، هم فلش خور بود، هم سی دی خور؛ یک سیستم قوی و فوق حرفه‌ای😌. بیشتر هم از مداحی های آهنگران در زمان جنگ، مثل «ای لشکر صاحب زمان» و نوحه های میثم مطیعی استفاده می کردیم. وقتی سیستم روشن می شد و ماشین در مسیر رفت و آمد می کرد، شور و هیجان وصف ناشدنی بین بچه‌ها ایجاد می شد. و چون تا ۳، ۴ کیلومتر برد صدا داشت، جنگ روانی بدی برای دشمن راه می انداخت✌️🏻. سیدابراهیم پیشنهاد داد: «ماشین صوت رو برمی داریم، صوتش رو هم روشن می کنیم، می ریم طرف اون دو تا ماشینی که از ما زدن. اگه خودی باشه که هیچی، به طرف مون تیراندازی نمی کنه. میریم جلو و ته قضیه رو درمیاریم، تموم میشه می ره پی کارش. اما اگه دشمن باشه، چون این صدا تا ۳، ۴ کیلومتر می ره، نزدیک که بشیم، به طرف مون تیراندازی می کنه. دیگه می فهمیم که چند چندین با خودمون. طرف مون دشمنه یا خودی.» گفتم: «باشه، یا علی!» من نشستم پشت فرمان و سید هم نشست کنار دستم❤️. قبل از حرکت، سید یک ماشین محمول را که تیربار با کالیبر ۱۴/۵ روی آن بود، هماهنگ کرد و به او گفت: «دقیقا پشت سر ما حرکت کن. ما داریم می ریم جلو سمت دو ماشینی که تیر خورده. نفراتش هم نمی دونیم زنده هستن یا نه، جلومون دشمنه یا خودیه. منطقه ی خودمونه، ولی شاید دشمن نفوذ کرده. از هر سمتی که به ما شلیک شد، معطل نمی کنی، با ۱۴/۵ می زنی آردش می کنی😅.» گفت: «باشه.» سید پشت بی سیم به همه اعلام کرد: «آقا، حواستون باشه! ما با ماشین صوت داریم می ریم به سمت منطقه ی خطر. هیچ کس تیراندازی نکنه. تیراندازی الکی هم نکنید.» آخر ماه بود و آسمان مهتاب نداشت. آن قدر ظلمات بود که نیم متری خودت را هم نمی دیدی. چراغ ماشین را روشن کردم و نوربالا خیلی آهسته حرکت کردیم. صدای صوت را هم تا آخر بالا بردیم. دیوار صوتی با نوای آهنگران شکسته شد. ماشین محمول پشت سر ما می آمد. مقداری از مسیر را آمدیم. خبری نشد. همه پشت بی سیم گوش به زنگ بودند که چه اتفاقی می افتد. شبکه خلوت بود. منطقه آرامش داشت. هیچ تیراندازی نمی شد. به سید گفتم: «با این سر و صدایی که ما راه انداختیم، اگه دشمن بود، تا الان به طرف مون تیراندازی می کرد. این احتمالا خودیه. سید حرف من را تایید کرد. طی مسیر هیچ تهدیدی نداشتیم.رسیدیم به ماشین ها. ۳۰،۲۰ متر با آنها فاصله داشتیم.دیگر مطمئن بودیم که ماشین ها اشتباهی از طرف خودی خورده اند.رسیدیم پای ماشین ها. وسط این محوطه، بین تپه و کوه، یک سنگر U شکل مخصوص ماشین محمول درست کرده بودیم تا در صورتی که از اطراف تهدید شدیم، ماشین محمول بتواند کار پشتیبانی را انجام دهد. عمده قوا و تجهیزات ما روی ابرویی۳ بود. تانک و ۷،۸ تا ماشین و نیروها، همه در ابرویی ۳ بودند. سید ابراهیم به من گفت: ابوعلی! تو یه تعداد از بچه ها رو بردار برو روی ابروییِ ۳، روی تپه به سمت جاده، اونجا رو تقویت کن. بیشترین تهدید ما از سمت همان جاده بود. بعد سریع حرفش را عوض کرد و گفت: نه ابوعلی! تو نمی خواد بری بالا! همین جا تو همین سنگر محمول وایسا، یه تعداد از بچه ها رو اینجا نگه دار که از پشت به ما نزنن، ما خودمون می ریم بالا. ابرویی ۲ سقوط کرده بود. دشمن روی همان تپه ماهوره هایی که به هم ارتباط داشت، مستقر شده بود. هدف دشمن از عملیات ایذایی در ابرویی۲، درگیری فکر و ذهن ما روی این نقطه بود تا به راحتی بتواند عملیات اصلی خود را از ابرویی ۳ انجام دهد. آن ها طی یک طرح حساب شده، با شلوغ کاری که در ابرویی ۲ انجام داده بودند، فکر و ذهن ما را به آن طرف مشغول کردند. غافل از این ‌که عملیات اصلی از سمت جلو و پیشانی ابرویی ۳ بود. طرح‌شان این بود که نیروهای جزئی خود را از ابرویی ۲ به طرف ابرویی ۳ گسیل کنند. از این طرف هم با عمده قوای خود از جلو به ابرویی ۳ حمله کرده و از دو طرف ما را قیچی کنند.
مجله تربیتی خورشید بی نشان
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋 کتابِ مرتضی و مصطفی " قسمت۱۷ " |فصل هشتم : عملیات تدمر| سیدابراهیم طرح جالبی داد. او
با ۱۵،۱۴ نفر در سنگر محمول مستقر شدیم و آنجا را چسبیدیم. بعد از سازماندهی به بچه ها گفتم: حواس‌تون رو خیلی جمع کنید. سید ابراهیم رفت که برود سر تپه. در همین لحظه صدای انفجار آمد و تیراندازی شروع شد. آنها دوباره از رو به رو با بچه ها درگیر شده و آمده بودند روی تپه. سر تپه چهار تا تیربار گذاشته بودند که تیر رسام می زد. تیر رسام در شب خیلی وحشتناک است. زمانی که تیراندازی عادی می شود، صدا می آید، اما نمی دانی از کجاست. به آن صورت خوف و ترس ندارد. البته ترس دارد، ولی نه آن ترسی که تیر رسام ایجاد می کند. خط آتشی که گلوله‌های تیر رسام ایجاد می کند، توی دل آدم را خالی کرده و وحشت مضاعفی به انسان دست می دهد. با این که موضع تیرانداز را لو ‌می دهد و مشخص می شود از کدام نقطه تیراندازی می شود، ولی مشاهده همین، ایجاد رعب می کند. تمام تیرهای آنها رسام بود. داشتم به سید می گفتم: بریم جلو یا همین جا نگه داریم؟ که در یک آن رگبار گلوله به طرفمان آمد. 😱 تیراندازی از روبه رو بود. نامردها نفس کش نمی گذاشتند و بی وقفه می زدند. در ماشین را باز کردیم. من از سمت راننده ، سید از طرف شاگرد پریدیم پایین. به طرف عقب ماشین غلت خوردیم. آنها تیربار را گذاشته بودند روی تپه و با تسلط کامل ماشین را سوراخ سوراخ کردند. ما منتظر رگبار آتش ماشین محمول بودیم. اما خبری نشد. نگاه کردیم، دیدیم ماشینی پشت سرمان نیست؛ حالا کجا رفته بود، الله اعلم😐. چراغ خطرهای عقب ماشین روشن بود. وقت نکردیم آن را خاموش کنیم. نور این چراغ ها جایی را که ما بودیم، روشن کرده بود. دشمن امان نمی داد. البته چون چراغ جلوی ماشین نور بالا بود، کمی دید دشمن را کور می کرد. سید ابراهیم اسلحه اش را گرفت طرف دشمن و خواست تیراندازی کند. مانع اش شدم و گفتم: سید! ما دونفریم. ببین چه آتیشی دارن می ریزن. به محض این که ما تیراندازی کنیم، از آتیش دهنه اسلحه جامون مشخص می شه، می دوزن مون به زمین.😥 اینجا جای تیراندازی نیست. بکش عقب، بریم تو تاریکی در ریم. صوت هم که برای خودش تا آخرین حد صدا ((ای لشکر صاحب زمان)) می خواند.😁 باید خودمان را به نزدیک ترین شیار که حدود ۵۰ متر با آن فاصله داشتیم می رساندیم؛ آن هم با غلت زدن. اگر بلند می شدیم، بی برو و برگرد تیر میخوردیم. همین طور که غلت می زدیم، قشنگ حس می کردیم گلوله ها دور و بر سرمان به زمین می خورد. از نور چراغ خطر عقب ماشین، سید را نگاه کردم. نگران بودم نکند تیر بخورد. گلوله ها اطرافش می خورد و گرد و خاک بلند می شد. بر اثر برخورد گلوله ها به سنگ، خرده سنگ ها مثل ترکش می پاشید تو سر و صورت مان. اوضاع حسابی قمر در عقرب شده بود. هر لحظه منتظر بودیم تیر بخوریم. یک لحظه چشمم خورد، به بی سیم سید ابراهیم. ما دوتا بی سیم داشتیم. یکی بی سیم داخلی گردان که داخل ماشین ماند و فرصت نکردیم بیاوریم.یکی هم بی سیم اصلی که بهش می گویند ام ان جی. ...💔... ⚪️ ادامہ دارد ... Join @khorshidebineshan