eitaa logo
مجله تربیتی خورشید بی نشان
797 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
5.8هزار ویدیو
355 فایل
ارتباط با مدیر کانال @mahdavi255
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 بسیجی دژبان دم در تازه وارد بود؛ ۱۶ سال بیشتر نداشت! وقتی و رفقاش می‌خواستن برن تو، چون کارت شناسایی نداشتن، راهشون نداد! 🔸همراهان شهید خرازی اصرار می‌کنن که برن تو، اون بسیجی دژبان هم عصبی میشه و همه رو سینه خیز می‌بره، حتی حاج حسین رو! تا اینکه مسئول دژبانی میاد و می‌بینه فرمانده لشکر داره سینه خیز میره! از شهید خرازی معذرت خواهی می‌کنه، اما شهید خرازی با لبخند میگه "این بسیجی وظیفه‌اش رو درست انجام داد." 🔻آقای بازپرسی که سرباز بیست ساله رو به خاطر انجام دادن وظیفه‌ش تنبیه و تحقیر کردی، شما یک صندلی مدیریتی جمهوری اسلامی رو اشغال کردی! @khorshidebineshan
⭕️سوال از وزیر بهداشت به دلیل عدم حمایت از واکسن داخلی کرونا و تعلل در ساخت آن و همچنین اصرار به واردات واکسن خارجی در مجلس کلید خورد. 🔸در حالی که استرالیا و فرانسه تزریق واکسن وارداتی کرونا را به دلیل عوارض آن و همچنین ابتلا برخی از مصرف کنندگان به بیماری ایدز متوقف کردند، وزارت بهداشت کماکان اصرار بر واردات این واکسن با مبالغ بالا دارد. ✍️بیداری ملت  @bidariymelat
🔴 واکنش جالب روزنامه اصلاح‌طلب آفتاب یزد به درخواست روحانی برای انتقاد از دستگاه قضا و نیروهای مسلح 🔹 «آفتاب‌یزد» در واکنش به اظهارات روحانی در نشست خبری اخیرش نوشت: اصلا گیریم حرف شما درست؛ اما از کجای قوه قضائیه انتقاد کنیم از برخورد با دانه درشت‌های فساد اقتصادی؟ از بیرون کشاندن پرونده‌های ۲۰-۱۰ ساله؟ از زندان زدایی؟ از باز پس‌گیری اموال عمومی و بیت المال؟ از امیدبخشی به جامعه؟ از محاکمه طبری‌ها و نعمت‌زاده‌ها؟ از برخورد با قضات و وکلای فاسد؟ از هفت تپه و دشت مغان؟ 🔹 بیایید از نیروهای مسلح نیز انتقاد کنیم، از کجا شروع کنیم؛ مرزها، امنیت شهرها، در کنار مردم ایستادن؟ در سیل و زلزله در خاکریز نخست بودن؟ از کمک به دولت در بزنگاه‌های سخت؟ 🔴به کمپین بپیوندید👇 http://eitaa.com/joinchat/963837952Cb758f6bd13
🔴 اجاره کانال‌های‌ پرمخاطب جهت تخریب مجلس 🔹 در روزهای اخیر جریان اصلاحات با صرف هزینه بسیار و اجاره کانال‌های تلگرامی اقدام به انتشار پستی با تیتر فریبنده در جهت تخریب مجلس کرده‌اند 🔹 در حالیکه مجلس دریافت واکسن آنفولانزا را قبول نکرد و همچنین تحویل خودروی دنا پلاس به علت انصراف نمایندگان لغو شده بود این رسانه‌ها دست به انتشار اخبار کذب زده‌اند و مدعی شده‌اند نمایندگان خواهان دریافت خودروی شاسی بلند شده‌اند! 🔹 در ادامه، این رسانه‌های مزدور که شرف خود را در قبال مقداری پول فروخته‌اند به نحوی تیتر زده‌اند که گویا این هزار میلیارد قرار است وارد جیب نمایندگان شود! در حالیکه این هزینه‌ها صرف امور مجلس می‌شود 🔹 نکته مهم‌تر اینکه بودجه را دولت تعیین می‌کند و مجلس فقط آن‌ را تصویب و لازم‌الاجرا می‌کند. حال دولت اصلاحات خود هزار میلیارد به مجلس اختصاص داده بعد به کانال‌های مزدور رسانه‌ای خود دستور می‌دهد بابت این بودجه مجلس را تخریب کنند پ ن: کانال های عزیزِ اجاره‌ای اگر شرف دارید از بودجه چند هزارمیلیاردی شرکت های دولتی در بودجه ۱۴۰۰ هم تیتر بزنید ✍️بیداری ملت @bidariymelat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
17.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 چگونه بخوابیم تا سالم بمانیم... ♻️ راز طول عمر و حافظه قوی، حتی در دوران کهنسالی در چیست؟ و علت خواب آلودگی صبحگاهی چیست؟!!راهکار افزایش عمق خواب به همراه کاهش حجم خواب 🔺اين كليپ را انتشار دهید تا به هموطنامون خدمتی كرده باشيم🔻 📚حکیم خیراندیش 🍏 @khorshidebineshan 🌿
🔆💠🔅💠﷽💠🔅 💠🔅💠🔅 🔅💠🔅 💠🔅 🔅 ✅چند مورد از ترفند های دشمنان در باب تغذیه و سلامتی ⇩ ❶ عسـل ✧ قرآن کریم میفرماید :"فیه شفا للناس" و در احادیث داریم :"در عسل درمان هر دردی است" ولی در اذهان مردم اینطور جا انداخته اند که همه عسل ها شکر است و عسل طبیعی پیدا نمی شود و این شد که عسل از سبد غذایی مردم حذف شد. ❷ نمـک طعـام ✧ حدیث: نمک شفای ۷۰ بیماری است. (نمک دریا)امروزه میگویند نمک سم سفید است و کاملاچ مضر است طوری که انگار نمک عامل ۷۰ بیماری است. هیچکس نباید نمک بخورد و نمکدانها باید از سفره ها جمع شود. اگر هم نمک می خورید نمک تصفیه شده ید دار بخورید. ❸ حجـامت ✧ حدیث: حجامت سر شفای همه دردهاست بغیر از مرگ" امروزه میگویند حجامت همان خون دادن است. حجامت مورد نظر طب سنتی بهداشتی نیست. حجامت جزو خرافات است و... 🔴‍ چند لحظه فکر کنیم 🔴‍ چه کسی درست میگوید؟ 🔴‍ قرآن و احادیث یا دیگران؟ 🔴‍ قضاوت با خود شماست ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•‌‌‌‌‌‌☜【طب شیعه】 🍏 @khorshidebineshan 🌿 🔅 💠🔅 🔅💠🔅 💠🔅💠🔅 🔆💠🔅💠🔅💠🔅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طرح بزرگ و مقدس جذب خادمیاری نوجوان 🌺🍃🌺🍃🌺 دختران علاقه مند به خدمت در آستان ملکوتی حضرت معصومه علیها السلام، جهت ثبت نام به لینک زیر مراجعه نمایند: لینک ثبت نام: quiz.amfm.ir/khademyari تاریخ ثبت نام: 25 آذر ماه الی 10 دی ماه راه های ارتباطی: @khademyaran_fatemi ارسال پیامک به شماره ۰۹۰۴۴۲۶۶۴۷۱ تماس فقط در ساعات اداری با شماره 02537175538 ویژه دختران۱۲تا۱۷ساله سراسرایران خادم حضرت باشید در نشر این پیام 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام شبتان مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرستید تا ان شاءالله * تقدیم نگاه مهربانتان شود☺️👇👇👇
‍ ‍ ‍ 🦋💐💚💐🦋﷽🦋💐💚💐🦋 ‍ حاج مهدوی خطاب به اونها گفت:اجازه بدید من برسونمتون.رضا ماشینو آورده. .. اونها هم انگار همچین بدشون نمی اومد باهاش برن.چقدر خودمونی حرف میزدند.بابای فاطمه دستشو گرفت گفت:نه حاجی مزاحمت نمیشیم.وسیله هست. من چرا اونجا ایستاده بودم؟؟؟ اصلا مگه من ربطی به اونها داشتم؟اونها انگار یک جمع خانوادگی بودند.من بین اونهمه صمیمیت مثل یک مترسک بیچاره وغصه دار ایستاده بودم و لحظه به لحظه بیحال ترو نا امیدتر میشدم!! راهمو کج کردم..اولش با قدمهای آروم ولی وقتی صداشون قطع شد با قدمهای سریع از سالن اصلی دورشدم و به محوطه ی اصلی پناه آوردم. اونها اینقدر گرم صحبت با یکدیگر بودند که حتی متوجه رفتن من نشدند! مردی در حالیکه ساکم رو از دستم میگرفت با لهجه ی معمول راننده ها، ازم پرسید: _آبجی کجا میری؟ عین مصیبت دیده ها چند دیقه نگاه به دهانش کردم و بعد گفتم:پیروزی! اون انگار از حرکاتم فهمید که تو حال خودم نیستم و خواست گوشمو ببره.خیلی راحت گفت: _با بیست تومن میبرمت قیمتش اینقدر بالا بود که شوک صحنه ی چندلحظه ی پیش رو خنثی کنه!! ساکم رو از دستش بیرون کشیدم و گفتم :چه خبره؟ مگه سر گردنست؟!لازم نکرده نمیخوام. صبر نکردم تا چونه بزنه.از کنارش رد شدم و به سمت ماشینها رفتم. صدای فاطمه رو شنیدم ولی خودمو زدم به نشنیدن. راننده های مزاحم سواستفاده گر یکی پس از دیگری سد راهم میشدند وهرکدوم بعد از شنیدن اسم مسیرم یک قیمت پرت میگفتند و بعدشم با کلی منت و غر غر دنبالم راه می افتادند که نرخش همینه.حالا تو تا چقدر میتونی بدی!! در میان هجوم اونها فاطمه شانه ام رو گرفت ونفس نفس زنان گفت:چرا هرچی صدا میکنم جواب نمیدی؟ کجا رفتی بی خداحافظی؟؟ دلم نمیخواست نگاهش کنم ولی چاره ای نداشتم! او از احساس من خبری نداشت.شاید اگر میدانست که چقدر نسبت به روابط او و حاج مهدوی حساس وشکننده ام در حضور من کمتر به او نزدیک میشد. اما این همه ی مشکل من با فاطمه نبود.فاطمه شش ماه با من دوست بود و من هیچ چیز از او نمی‌دانستم. درحالیکه من بدترین اعترافاتم رو درحضورش کرده بودم. او دوست نداشت من چیزی از زندگیش بدونم.حتی از دخترعموش که دیگه زنده نیست! این منصفانه نبود!!! او به من اعتماد نداشت.حق هم داشت .من مثل او خانواده دار نبودم.من یک دختر بی سرو پا بودم که معلوم نبود چیکار کردم و چیکار قراره بکنم.چرا باید با من صمیمی میشد و مسایل شخصیش رو بهم میگفت؟ ! لابد او میترسید دونستن مسایل شخصیش از جانب من خطری براش ایجاد کنه! شاید تاثیرهمه ی این افکار بود که به سردی گفتم:دیرم شده بود.نمی تونستم صبر کنم خوش وبش شما تموم شه.. فاطمه جاخورد! با تعجب پرسید: _عسل؟؟؟ یعنی تو از اینکه پدرومادرم با سلام احوالپرسی وقتتو گرفتن ناراحت شدی وقهر کردی؟؟ آره دیگه!!!! این رفتار غیر منطقی من تنها برداشتی که منتقل میکرد همین بود واین واقعا قابل قبول نبود!! خدایا کمکم کن..کمکم کن تا مثل فاطمه قوی باشم ودر اوج ناراحتی احساساتم رو پنهون کنم.چرا در مقابل فاطمه نمیتونم نقاب بزنم؟! به زور خندیدم وگفتم:نه خنگه!! گفتم تا شما سرتون گرمه بیام بیرون ببینم چه خبره.ماشین هست یا نه! که ظاهرا اینقدر زیاده که نمی زارن برگردم داخل. میدونم دروغم خیلی احمقانه بود ولی این تنها چیزی بود که در اون شرایط به ذهنم رسید. فاطمه هم باورش نشد.بجای جواب حرف من ،به سمتی دیگر نگاه کرد وگفت :همه منتظر منند باید زود برم.خیلی ناراحت شدم اونطوری رفتی هرچقدر صدات کردم جواب ندادی! میخواستی با حاح مهدوی خدافظی کنی ولی.. حرفش رو قطع کردم. با شرمندگی گفتم: الهی بمیرم برات.ببخشید.باور کن من اونقدر بی ادب نیستم که بی خداحافظی بزارم برم. اوهنوز نفس نفس میزد.گفت: میدونم..میدونم.در هرصورت بدی خوبی هرچی دیدی حلال کن.ما دیگه داریم میریم. دلم شور افتاد.پرسیدم:با کی میرین؟؟ فاطمه گفت:با اعظم اینا دیگه ته دلم روشن شد.گفتم:آخه حاج آقا میگفت میخواد برسونتتون فاطمه خندید:نه بابا اون بنده ی خدا حالا یک تعارفی کرد. درست نبود مزاحمش بشیم. با او تا کنار ماشین برادر اعظم همراه شدم. اونها خیلی اصرارم کردند که مرا تا منزلم برسونند ولی من ممانعت کردم.فاطمه نگرانم بود.گفت رسیدی زنگ بزن. وقتی رفتند، بسمت راننده ها حرکت کردم و مشغول چانه زدن با آنها شدم که صدای حاج مهدوی رو از بین همهمه ی جوانهایی که اونشب از دید من مثل کنه بهش چسبیده بودند شنیدم.سرم رو برگرداندم تا ببینمش.او هم مرا دید.اینبار نه یک نگاه گذرا بلکه داشت با دقت نگاهم میکرد.و من دوباره میخ شدم..!! ادامه دارد... ═══════ ೋღ @khorshidebineshan 🕊ღೋ══════