❌️ توئیت مالک شریعتی (نماینده تهران) درباره فهرست وزرای پیشنهادی پزشکیان به مجلس
🔻 حداقل ۴ نفر از وزرای پیشنهادی رای نخواهند آورد.
🎬 #بیداری_مدیا برای بیداری وجدانها👇
@Bidari_Media
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 امیرحسین ثابتی: نمیشود دم از وحدت ملی زد و نماد شکاف ملی (محمد جواد ظریف) را در دولت سمت داد
✖️ظریف دوگانه جعلی دیپلماسی و میدان را ساخت و شهید سلیمانی را مزاحم کار خود میدانست.
🎬 #بیداری_مدیا برای بیداری وجدانها👇
@Bidari_Media
11.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
يه كار جالب در پياده روى اربعين👌
╭─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╮
بما بپیوندید 👇
.@khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
سلام روزتان مهدوی
🌹۵ صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرستید ان شاءالله داستان جدید خاطرات واقعی #عاطفه* تقدیم نگاه مهربانتان میشود.👇👇👇
سلام روزتان مهدوی
🌹۵ صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرستید ان شاءالله داستان جدید خاطرات واقعی #عاطفه* تقدیم نگاه مهربانتان میشود.👇👇👇
#داستان_زندگی 🌸🍃
عاطفه
عزیز من وقتشناس ترین آدم دنیا بود
اون خیلی خوب میدونست زمان و وقت هر کاری کیه
اون به وقتش بهم با به آغوش کشیدن و بوسیدن محبت میکرد
به وقتش با تشر و اخم
به وقتش با گله و شکایت
به وقتش با شوخی و خنده
به وقتشم با گریه و بغض
و با همهی این حالات عزیز به من درس زندگی میداد
اون با تعریف هر قسمت از ماجرای زندگی اشرافی و حسین نجار توی هر موقعیت ایجادشده بهم میفهموند رفاقت یعنی مطلق خوبی بخوای و خوبی کنی
حرفهای عزیز و آرامش امامزاده بهم کمک کرد اونشب از عمق وجود از خدا بخوام هر چی به مصلحت فریبا ست اتفاق بیفته
وقتی از امامزاده برگشتیم خونه هوا تاریک شده بود همینکه وارد حیاط شدیم صدای زنگ تلفن شنیدم بدوبدو رفتم سمت تلفن و جواب دادم
بله ؟
فکر میکردم فریباست و زنگزده تا شرح ماوقعه رو کامل بهم بده ولی مریم بود و ازم خواست فردا برم خونشون حساب کار کنیم تا شنبه بتونه از امتحان نمره بگیره
منم چون دو بار بدقولی کرده بودم فوری پذیرفتم و قرار شد صبح برم خونشون
با خاموش کردن چراغ اتاق دیگه از زنگ زدن فریبا ناامید شدم و دراز کشیدم ولی چشام ثابت موند روی عکس دونفره مدرسهمون که نور مهتاب اونو رو طاقچه نیمهروشن کرده بود
صبح روز جمعه پا روی دلم گذاشتم و بر خلاف میل باطنی به خونه فریبا زنگ نزدم
به قول عزیز اگه میخواست بهم زنگ زد و بهت میگفت چه خبر بوده خوبیت نداشت من راه و بیراه مزاحمشون بشم و توی این مسئله دخالت کنم
بههمین خاطر منم راهی شدم سمت مسجد خونه و مریم تا بلکه از فکروخیال فریبا و مراسم دیشبش دور بشم
وقتی به انتهای مسائل حلشده رسیدیم دور اطرافمون پر بود از چرکنویس های نوشتهشده
مریم ذهن خوبی در یادگیری داشت ولی طبق گفته خودش علاقهای به درس خوندن نداشت
اون روز ظهر سکینه خانم یه عزیز زنگ زد و اجازه پرسید تا ناهار پیششون بمونم با یادآوری قرار سهشنبهها و جمعههایی که بین خودمو فریبا بود بغضی گلومو فشرد اما بروز ندادم چه میشه کرد بالاخره با دور شدن خونه هامون ایندوری رفاقتمون هم خواه یا ناخواه اتفاق میافتاد
وقتی از خونه مریم اینا بیرون اومدم ساعت سه ظهر بود کوچه خلوت و حتی مغازه اکبرآقا هم بسته بود
همینطور که میرفتم سمت خونه یکی از پشت سر با فاصله خیلی کمی گفت
ببخشید خانم
برگشتم به پشت سر نگاه کردم یه مرد چاقه سیبیل کلفت که دکمههای یقهی لباسش تا نیمهباز بود بدون تعلل پرسید
خونه محمود آقا کجاست؟
راستش اون لحظه قیافش به کنار سوالش باعث شد ترس برم داره اما فوری به راهم ادامه دادم و گفتم
نمیدونم ما اینکه محمود آقا نداریم
خوب متوجه شدم پشت سرم داره میاد با مکث بعد چند قدم گفت
ولی من مطمئنم اون روز از ترس دیدن محمود فرار کردی خونه همسایتون هنوزم اونجاست توی خونه شما
لنگ زدن پام با شنیدن حرفاش باعث شد ترسمو بروز بدم
سرعت قدمهامو بیشتر کردم تندتر راه میرفتم خیلی تندتر واضح شروع کردم به دویدن که از شانس بدم گوشهی چادرم زیر پام موند و باعث شد زمین بخورم
زمین خوردم و دستم زیر وزنم موند
دردی که مانع بلند شدنم میشد توی دستم می پیچید و اجازه نمیداد بلند شم
نفسم به شماره افتاده بود با این کار بهش ثابت شد حرفش درسته
ترس و درد توأم با هم همون طور درحال تلاش بودم برای بلند شدن باعث شد گریهام بگیره
مقابلم روی زانو نشست نیشخند زشتی زد و گفت
خانوم کوچولو چرا اینقدر ترسیدی فقط کافیه یک کلمه بهم بگی محمود کجاست
با هر حرکتی که میکردم لحظه به لحظه دردم بیشتر میشد اما طولی نکشید که اون مرد با اومدن یه موتوری توی کوچه از مقابلم بلند شد
شاید اون موتوری یه فرشته نجات بود
نمیدونم من درحال جدال با خودم برای حرکت بودم که اون موتوری کنارم ایستاد و با صدای آشنایی گفت
عاطفه
با دیدن فریبرز توی اون لحظه نفس راحتی کشیدم اما با درد
فوری از موتور پیاده شد اومد سمتم و گفت
چی شده مزاحم شده بود ؟
متعجب از دیدنش اون وقت ظهر اونجا پرسیدم
فریبرز تو اینجا چیکار میکنی ؟
سرشو پایینتر و نزدیکتر صورتم کرد بهم نگاه کرد و گفت
چیزی شده؟
با این حرف دردم دوباره خودنمایی کرد با اشک آهسته گفتم
دستم
#ادامه_دارد
╭─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╮
بما بپیوندید 👇
.@khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
#داستان_زندگی 🌸🍃
عاطفه
تا خواست کمکم کنه بلند شم اشاره کردم و گفتم
نه نمیتونم
با ترس گفت
دستت چی شده عاطفه؟
به انتهای کوچه نگاه کرد و گفت
اون انداختت زمین؟
با عصبانیت گفت
حقشو میذارم کف دستش
توی اون موقعیت نباید دعوا میشد اونم فریبرز۱۷ ساله با اون مرد
گفتم
ولش کن فریبرز فقط برو عزیز و صدا کن
گفت
بذار کمکت کنم حداقل بلند شی
گفتم
نمیتونم
حتی شمارش نفسام با درد بیشتر میشد
انگار دلش نمیومد تنهام بذاره و بره عزیز و صدا کنه بههمین خاطر گفتم
خوبم فقط تو برو عزیزو صدا کن بیاد کمکم
بوی گچی که مچ دستمو میپوشوند اینقدری بود که اذیتم کنه
عزیز چادرشو جلوتر کشید و گفت
بهتری؟
دروغ چرا درد داشتم حتی بیشتر از قبل اما گفتم
بله عزیز نگران نباشید آروم شده دردش
عزیز جلوتر اومد و آهسته پرسید
اون از خدا بیخبر هولت داد آره؟
گفتم
نه عزیز چادرم اومد زیر پام
عزیز دوباره آهسته پرسید
بهت دستم زد؟
سر تکون دادم و گفتم
نه فریبرز که سررسید اونم رفت
عزیز گفت
فریبرز چطور اومد پی تو؟
گفتم
نمیدونم با موتور بود یهو دیدم اونه که اومده توی کوچه
عزیز گفت
این داستانم شر شده برای ما
گفتم
دیدی عزیز گفتم از این محمود آقا خوشم نمیاد
عزیز گفت
خدا بهمون رحم کرد و بلای دیگهای سرت نیومد
غمگین به دستم نگاه کردم و گفتم
حالا با ایندست چطور برم مدرسه ؟
عزیز گفت
فردا خودم میام با مدیرتون صحبت میکنم
عزیز برای فریبرز که توی حیاط همچنان ایستاده بود چای آورد و گفت
بشین مادر چرا سرپایی؟
فریبرز گفت
نه دیگه رفع زحمت کنم بهتره
عزیز نشست و گفت
خدا تو رو ظهر رسونده.خدا خیرت بده پسرم
فریبرز سربهزیر گفت
خواهش میکنم من با یکی از بچههای محل قرار داشتم از اونجا برمیگشتم که دیدم عاطفه توی کوچه افتاده
گفتم
اولین باره میبینم آقای شاکری اجازه داده موتورسوار شی
خندید و گفت
راه دور بود منم قرار بود زود برگردم
عزیز گفت
پس حتماً نگرانت شدن غروب شده و تو خونه نرفتی
عزیز به خونه اشاره کرد و گفت
بیا مادر بیا برو یه زنگ بزن مادرتو از نگرانی در بیار
فریبرز گفت
راستش مامانم اینا نیستن صبح رفتن مشهد پی خریدای...
مکث کرد و ادامه داد
ازدواج فریبا
با شنیدن این حرف هم خوشحال شدم هم ناراحت که عزیز با لبخند گفت
انشاءالله بهسلامتی مبارکه
فریبرز گفت
قراره بعد محرم و صفر جشن بگیرن
واضح بغضکرده بودم که فریبرز نگام کرد و گفت
فریبا بهت نگفته؟
سعی کردم چیزی بروز ندم
سر تکون دادم و گفتم
نه حتما وقت نکرده بهم زنگ بزنه
عزیز بلند شد و گفت
من برم یه پتو بیارم بندازی روی پاهات غروب شده و هوا سرده
با رفتن عزیز فریبرز گفت
میدونم ناراحتی منم ناراحتم بههمین خاطر باهاشون نرفتم
با بغض گفتم
حالا راستی راستی فریبا میره خارج؟
فریبرز هم گرفته گفت
آره اون تنهامون میذاره و با شاهرخ میره
چند قطره اشک از چشام جاری شد
فریبرز گفت
یهچیزی بگم عاطفه؟
صورتمو پاک کردمو گفتم
آره بگو
گفت
میشه با فریبا حرف بزنی نره تو رفیق صمیمی شی حرف تو رو گوش میده
تا خواستم چیزی بگم فریبرز ادامه داد
با رفتن فریبا من...
مکث کرد و گفت
تو رو هم از دست میدم
متعجب بهش چشم دوختم که سرشو پایین انداخت و گفت
امروز از صبح دارم توی محل میچرخم تا بلکه وقتی میری مسجد ببینمت
میدونم نباید بهت میگفتم ولی دیگه نتونستم
اینم میدونم حالا که گفتم دیگه حتی نگامم نمیکنی ولی تو باید میفهمیدی باید این حس چندساله رو خودم بهت میگفتم تا دیگه به چشم یه داداش باهام حرف نزنی
نفسمو با بُهت بیرون فرستادم که فریبرز نگام کرد و با چشمهای پر گفت
ببخشید عاطفه که هر دفعه اومدی خونمون بیشتر از قبل به دلم نشستی...
چشامو رویهم فشردم و یاد همه رفتارها و شوخیهام با فریبرز افتادم که گفت
میشه با فریبا حرف بزنی نره میشه که حالا که حسمو میدونی...
بهدر حیاط اشاره کردم و آهسته گفتم
از اینجا برو فریبرز
با بغض گفت
عاطفه به خدا من دوست دارم
عصبی نگاش کردمو گفتم
خجالت بکش
وارفته اشک ریختم و گفتم
خجالت بکش فریبرز تو جای برادر کوچکتر نداشته من بودی
سر تکون داد و گفت
بودم ولی حالا که اعتراف کردم نیستم
صورتمو پوشوندم و گفتم
حالا دیگه یه غریبهای برام
یه غریبه که دلم نمیخواد بههیچوجه باهاش همکلام بشم
تا دوباره خواست چیزی بگه گفتم
تا آبرویتو پیش عزیز نبردم از اینجا برو
با تردید رفت سمت در حیاط ولی گفت
فریبا هم میدونه
بهم قول داده منو به تو میرسونه
مهم نیست پسم بزنی فقط مهم اینه که اول و آخرش برای منی
#ادامه_دارد
╭─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╮
بما بپیوندید 👇
.@khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
📸 تئوریزه کردن توقف نهضت ملی مسکن شروع شد
📌روزنامه دنیای اقتصاد به عنوان یکی از رسانههای اصلی حامی ریاست جمهوری مسعود پزشکیان، در شماره امروز خود ادعاهایی درباره نهضت ملی مسکن مطرح و تلاش کرده ادامه اجرای آن را غیرممکن نشان دهد.
📌این روزنامه با جمع زدن هزینههای آمادهسازی زمین و ساخت واحدهای نهضت ملی مسکن و بیان رقم غیرواقعی ۱۶۰۰ هزار میلیارد تومان برای تکمیل ۱.۸ میلیون واحد در حال ساخت نهضت ملی مسکن، اینگونه وانمود کرده که دولت پزشکیان قادر به تامین مالی این طرح نخواهد بود.
📌ایراد تحلیل دنیای اقتصاد این است که آورده نقدی متقاضیان را به حساب نیاورده، ضمن اینکه کمکاری بانکها در پرداخت تسهیلات برای ساخت مسکن را (که حکم قانون هم هست) به حساب نبود اعتبار تلقی کرده است. این در حالی است که بانکها منابع کافی برای پرداخت تسهیلات ساخت مسکن دارند و اگر همچون دولت سیزدهم پیگیری جدی صورت بگیرد، این اتفاق رخ خواهد داد.
📌مشخص است که مطالبی همچون گزارش امروز دنیای اقتصاد، با هدف تئوریزه کردن و زمینهسازی توقف نهضت ملی مسکن در دولت پزشکیان است.
📌بدین ترتیب نزدیک به ۲ میلیون خانوار مستاجری که در دولت رئیسی برای خانهدار شدن امیدوار شده بودند، همچنان باید درد مستاجری را بکشند ضمن اینکه پولهایی که این خانوارها در ۲ سال گذشته برای ساخت مسکن، واریز شده نیز به جیب دولت پزشکیان خواهد رفت.
🔴 #بیداری_ملت 👇
@bidariymelat
🔴 یک گزینه اشتباه ....
خانم فرزانه صادق توسط رئیسجمهور بعنوان گزینه پیشنهادی وزارت راه و شهرسازی به مجلس معرفی شدند. ایشان از نزدیکان آقای حناچی شهردار سابق تهران هست و در واقع، شاگرد فکری ایشان محسوب می شود و موافق انبوه سازی و کوچک سازی و ... هست.تفکری که در سالیان گذشته باعث ایجاد بحران های متعدد در حوزه مسکن و فرهنگ و ....در جامعه شد . این تفکر باعث نابودی هویت معماری ایرانی اسلامی در شهرها و گران شدن هزینه مسکن برای خانواده ها شده است.
ایشان در سالیان گذشته نقش موثری در تصمیمات دولت ها در حوزه مسکن داشته است . لذا وی را باید بعنوان یکی از بانیان وضع موجود در ایجاد بحران در حوزه مسکن معرفی کرد....
انتظار میرود مجلس محترم با هوشیاری نمایندگان اجازه ندهند تفکر کوچک سازی و آپارتمان سازی مسکن که باعث از بین رفتن رفاه مردم و گران شدن هزینه مسکن شده ادامه پیدا کند.
🔴 #بیداری_ملت 👇
@bidariymelat
🔴وزیر پیشنهادی وزارت کشاورزی کیست ؟
آقای نوری قزلجه، نماینده بستان آباد است که در مجلس دوازدهم هم رد صلاحیت شدند. این رد صلاحیت هنوز برای افکار عمومی گنگ و نامشخص است. آنچه که نشان میدهد ایشان بیشتر از هر کسی از دلبستگان به برجام است و حتی در مصاحبه ی اخیر ، عدم اجرای برجام توسط دولت شهید رئیسی را ترس از تندروها عنوان کرده است.
شنیدهها حاکی از آن است که ایشان قرابت بسیار نزدیکی با آقای دکتر لاریجانی رئیس پیشین مجلس شورای اسلامی دارد.
🔴 #بیداری_ملت 👇
@bidariymelat