eitaa logo
کانال ܟܿࡐ‌ܢܚ݅ܢ̣ܟܿࡅ߳ܨ
2.4هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
5.2هزار ویدیو
92 فایل
🌺خوشبختی یافتنی نیست ساختنی است. 🌺 خوشبختی وابسته به جهان درون توست. ✅برداشت با صلوات حلال ♥️ما را بدیگران معرفی کنید @khoshbghkt @GAFKTH
مشاهده در ایتا
دانلود
گفتار یا عمل اقتدار شکن: بعضی خانم های پشت قله کوه قاف😎 البته بین ما که نیست 😉 تا با همسرجان به مشکل بر میخورن زود قهر میکنن🚶‍♀️ انتظار این خانم ها از آقاشون اینه👈 بیا زود علت قهر رو بپرس😒 سعی کن خطایی که کردی رو جبران کن☹️ عذر خواهی کن و با من آشتی کن😘😁 اما تفسیر مرد از عمل خانم اینه👈 تو چه باشی یا نباشی برای من فرقی نمی‌کنه😡 اما در نهایت واکنش مرد 👈 افزایش خشم درونی و بروز آن به صورت‌های مختلف😨😱 اما بهترین رفتار خانم در این مواقع اینه که 👈 اولا: سعی کنه آرامش خودش رو حفظ کنه ثانیا: در مورد مشکل با همسرش با مهربانی صحبت کنه و علت نارضایتی خودش و خواسته اش رو بدون نیش و کنایه بلکه ساده و مستقیم بیان کنه😍
خوشا آن کس که نیکی حاصل اوست پیاپی عشق یزدان در دل اوست خوشا آن کس که بعد ترک دنیا بهشت جاودانی منزل اوست شبتون بخیر🌙 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
💕✨سه شنبه تون عالی ❄️✨و پراز موفقیت ⛄️✨امـروزتان شاد و 💕✨سرشاراز عشق و رضایت ❄️✨سلامتی ساکن جانهایتان ⛄️✨و لبخند جاری 💕✨بر لبهایتان باشد ❄️✨کسب و کارتون خوب ⛄️✨شادیهاتون دائمی 💕✨و زندگیتون عالی باشه ❄️✨روزتون زیبا ودر پناه خدا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗فرشته ای برای نجات💗 قسمت89 --دیروز که بچه ها رفته بودن گشت، اتفاقی جمشیدو دیدن سرهنگ هم دستور داد تعقیبش کنن. ظاهراً از سفر برگشته بوده. کنجکاو گفتم --سفر؟ کجا؟ --تور ۱۰ روزه سفر به منزل. --یاسر جدی دارم میگم. --خب مگه من شوخی دارم؟ دقیق دوهفتس که ردیابا چیزی رو ردیابی نکردن. دیروزم که رفت خونش. --یعنی این ده روز خودشو پنهون کرده بوده؟ --دقیقاً! دیروزم واسه یه قرار داد با یه تاجر رفته بوده کافی شاپ که طرف تاجر نیومده. اما نرفتن طرف به نفع ما شد. --چرا؟ --چون جمشید فقط با طرف تلفنی حرف زده و هنوز از نزدیک اونو ندیده. و خبر بهتر اینکه تاجر قرارداد رو دوهفته عقب انداخته. --عجب. --حامد تو باید امشب ساعت ۱۱ بری سرقرار. یعنی ما تورو به جای اون طرف جا میزنیم. تنها شخصی که از عهده ی اینکار بر میاد تویی. --یعنی اگه من برم امشب میتونیم دستگیرش کنیم؟ --امیدوارم! --یاسر؟ --هوم؟ --شهرزاد چی؟ --حامد میدونم یکم مشکله اما شهرزاد رو هم باید ببری. --چـــــی؟ یاسر او دختر دستمون امانته! --میدونم. اما قرارم نیست فقط شما دوتا تنها برید. سرهنگ بچه هارو بسیج کرده مخفیانه میان دنبالتون. سکوت کردم و به فکر فرو رفتم. --حامد --بله؟ --نگران نباش! خدابزرگه! --راست میگی هرچی خدا بخواد........ رفتم اتاق سرهنگ. احترام نظامی گذاشتم و سلام کردم. --سلام بشین. اومد نشست روبه روم رو صندلی --یاسر همه چیز رو گفت؟ --بله. --ببین حامد شجاعت تو به من ثابت شدس و بخاطر روحیه قوی که داری بهترین گزینه تو بودی. و اما درباره ی اون دختر خیالت راحت. میدونم که نگرانشی! سریع گفتم --نه خب بالاخره امانته دست... حرفمو قطع کرد و لبخند زد --میفهمم چی میگی. منم میخوام خیالتو راحت کنم. --به سرکار احمدی گفتم شهرزاد رو آماده کنه. خودتم برو اتاق یاسر بالاخره قلق تو رو اون بیشتر داره تا بقیه. خندیدم --چشم......
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗فرشته ای برای نجات💗 قسمت90 محتویات سینی رو گذاشتم رو میز --بفرمایید از دهن نیفته. --ممنون. حین غذا خوردن وقتی نگاهم به موهاش میفتاد عذاب وجدان میومد سراغم و نمیدونستم چیکار باید بکنم....... بعد از شام ساعت ۹ونیم رفتیم تومحوطه و اعزام شدیم. قرار بر این بود که من و شهرزاد زودتر بریم. اولین بار بود مینشست صندلی جلو. از خجالت در حال آب شدن بود و هیچی نمیگفت. صبرم تموم شد و ماشینو یه گوشه پارک کردم. برگشت و به من خیره شد. دستمو زیر موهای مصنوعی بردم و فرستادمشون زیر روسری. مدل روسریش رو مرتب کردم. صدای قلبم تو وجودم طنین انداز شده بود و بدنم حسابی داغ بود. چشممو از چشمای متعجب و گونه های صورتیش گرفتم و به فرمون ماشین خیره شدم. --ببخشید اما اون مدل خیلی اذیتم میکرد. با صدایی که از ته چاه میومد جواب داد --راستش منم اون مدل....رو دوس نداشتم. ماشینو روشن کردم و راه افتادم....... رسیدیم به محل قرار. با نگاه کلی فهمیدم که یه ویلا باغه. شهرزاد مضطرب گفت --محل قرار همینجاس؟ --اره. موبایلم زنگ خورد --برو حامد یاعلی. موبایلم رو رو سایلنت گذاشتم و تو جیب مخفی کتم جاسازیش کردم. --منم موبایلم رو بیصدا کنم؟ --بله. شهرزاد هم موبایلش رو گذاشت رو سایلنت و تو جیب مخفی مانتوش گذاشت. کلتم رو چک کردم و گذاشتم تو جاش. از ماشین پیاده شدیم و رفتیم سمت در. به شهرزاد نگاه کردم --خانم ملکی؟ خجل خندید --آقای خرسند. دکمه آیفون رو فشار دادم. در باز شد و صدا اومد --بفرمایید آقای خرسند. با احتیاط راه میرفتیم و با احساس نبودن امنیت ایستادم و دست شهرزاد رو محکم گرفتم تو دستم. این کارم باعث شد تامطمئن تر کنارم راه بیاد. دم در عمارت یه نفر بهمون خوش آمد گفت و مارو به داخل هدایت کرد. دست شهرزاد رو محکم تر از قبل گرفتم و رفتم نشستیم رو یه مبل دونفره. بعد از چند دقیقه سرلک اتو کشیده و خندان به طرفمون اومد. --با سلام خدمت جناب آقای خرسند. لبخند دندون نمایی زدم و به نشونه احترام ایستادیم. دستشو به نشونه احترام فشردم --سلام آقای سرلک. خوشحالم میبینمتون. --ممنونم. به شهرزاد لبخند زد و دستشو به طرفش دراز کرد --سلام خانم. شهرزاد خندید و به تکون دادن سر اکتفا کرد --سلام آقای سرلک. دلم تا اون موقع انقدر خنک نشده بود. جمشید دستشو کنار کشید و تظاهر به بی اهمیت بودن کرد و لبخند زد. --بفرمایید. بفرمایید خواهش میکنم....... بعد از پذیرایی مفصل مارو به یه اتاق هدایت کرد. اتاق نسبتاً برزگ بود و یه میز و صندلی چهار نفره داخلش بود. --خب آقای خرسند بنده از قبل بهتون گفتم که درخواستم از شما چیه. --بله در جریان هستم. اتفاقاً خانم ملکی واسه توضیحات بیشتر تشریف آوردن لبخند زد --بله حتماً. شهرزاد شروع به توضیح کرد و هرچیزی رو که از قبل مرور کرده بود موبه مو توضیح داد. سرلک تایید وار سرتشو تکون میداد و لبخند میزد. با هر لبخندش به شهرزاد دلم میخواست یه ضربه بزنم تو دهنش. توضیحات شهرزاد تموم شد. برگه ی قرار داد رو امضاء کردم و بعد از یه گپ کوتاه عزم رفتن کردیم. بلند شدم و دستمو به نشونه احترام دراز کردم --اجازه میدین؟ ایستاد و دستمو گرفت --ممنون لطف کردین. از عمارت رفتیم بیرون و همین که چند قدم از عمارت دور شدیم ایستادم و به شهرزاد خیره شدم. با اطمینان پلک زد. به یاسر بی سیم زدم و بی سیمم رو سرجاش برگردوندم. همون موقع چندتا از بچه ها از دیوار پریدن پایین......
◼️حضرت ام کلثوم سلام الله علیها پدرشان امیرالمومنین علیه السلام و مادرشان حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا سلام الله علیها میباشد. ◼️امیرالمومنین علیه السلام آن مخدره را به عون بن جعفر طیار تزویج نمودند و آنچه در مورد ازدواج ام کلثوم با غیر از عون بن جعفر نقل شده از بافته های مخالفین است. ◼️حضرت ام کلثوم در واقعه جانسوز کربلا حضور داشتند و بعد از شهادت امام حسین علیه السلام در کنار خواهرش حضرت زینب سلام الله علیها از بانوان و یتیمان محافظت مینمود و اشعار آن حضرت در فراق برادر در کربلا مشهور و جانسوز است. ◼️سرانجام بعد از چهار ماه از ورود به مدینه با دلی پر از غم و اندوه در مصائب کربلا از دنیا رفتند. 📚 وقایع الشهور ص 110 📚 بحار الأنوار : ﺝ 42، ﺹ 74. 📚ریاحین الشریعة : ج 3 ـ ص 256 ـ 244. 📚العقیلة علیها السلام و الفواطم : ص 75. 📚تذکرة الخواص : ص 288. 📚 اعیان الشیعة : ج 3، ص 484. و ... 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
◼️ إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ ◾️روح بلند و ملکوتی مرجع عالیقدر حـضرت آیت الله صــافی گــلپایــگانی بـه مــلکوت اعــلی پیوست. ◾️درگذشت این مرجع تقلید شیـعه را به عموم شــیعیان و مـقلدانش تسلیت عــرض ‌کرده و از خــداوند مــنان بـرای ایشان رحمت واسعه الهی و برای همه داغــداران ، صـبر و اجـر مسـئلت داریم. 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
10.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‏اينك، برخيزيد اى شهيدان راه خدا؛ باغبان سبز عاطفه، براى دوباره روييدن دانه سرخ وجودتان، به ديدار آمده است.... مبارک باد طلوع فجر در گلزار وطن دهه فجر مبارک✨ 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt