eitaa logo
کانال ܟܿࡐ‌ܢܚ݅ܢ̣ܟܿࡅ߳ܨ
2هزار دنبال‌کننده
16.4هزار عکس
4.7هزار ویدیو
86 فایل
🌺خوشبختی یافتنی نیست ساختنی است. 🌺 خوشبختی وابسته به جهان درون توست. ✅برداشت با صلوات حلال ♥️ما را بدیگران معرفی کنید @khoshbghkt @GAFKTH
مشاهده در ایتا
دانلود
برایت آرزو میکنم بعضی از اصوات را هیچگاه نشنوی بعضی از افکار را هیچگاه نفهمی و بعضی از حالات را "هیچگاه" حس نکنی.... آنچه حس میکنی، تنها "نور خدا" باشد عشق باشد و خوشبختی آرزو میکنم چشمانت اگر تر شد به شوق اجابت آرزویت باشد نه تکرار غم دیروز و برایت آرامش آرزو میکنم از جنس خدا.. 💓عصرتون بخیر و زیبا💓 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
ذهن شما مفهومِ خواستن و نخواستن شما را نمیفهمد دعا نکنید آنچه از آن می هراسید پیش نیاید. دعاکنید آنچه دوست دارید اتفاق بیفتد با خودت تکرار کن خیر ،خوشی ،سعادت و خوشبختی من در راه است، زیراخالقم خدای مهربان دوستم دارد و هر لحظه در حال پشتیبانی من است. 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
🕯بار الها🕯 تو یاریم کن تا با کنایه غبار ناراحتی بر روابطم،و با بی حرمتی چراغ دلی را به خاموشی ننهم 🌷 🌙 آرامـش شب نصیبتان فردایتان پراز خوشی 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕اولین دوشنبه اسفند 🌷 ماه تون عالی 💕امروزتون پر از عطر دعا 🌷خدایا 💕امروز سبد زندگی 🌷دوستانم را پر کن 💕از سلامتی، جاودانگی 🌷موفقیت و خوشبختی 💕روزتون پر از انرژی های مثبت ابرگروه گفتمان بسوی ظهور https://eitaa.com/joinchat/2778660876Cb817fb5993
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چگونه یک مرد را مجذوب خود نگه‌دارید❓❓❓ 💖هیچ وقت نشان ندهید که اذیت می‌شوید بزرگترین اشتباهی که اکثر خانم‌ها مرتکب می‌شوند این است که مدام می‌کنند که «چرا دیشب، دیروز، فلان موقع به من زنگ نزدی؟» 💖این سوال‌ها به جای این که باعث شود بیشتر دوستتان داشته باشد، فقط او را دورتر می‌کند. 💖این که بگویید، «قبلاًها اینکار را می‌کردی» حتی اوضاع را بدتر هم می‌کند. یادتان باشد، مردها از سوال و جواب کردن در رابطه متنفر هستند. 💖در ابتدای هر رابطه، شور و هیجان در بالاترین حد است و این باعث می‌شود همیشه دنبالتان باشد. 💖اما رابطه هم مثل هر چیز دیگری پیش می‌رود و به مرحله‌ای می‌رسد که هر دوی شما با هم راحت‌تر می‌شوید و این یعنی لازم نیست دیگر هر چند ساعت یکبار به هم زنگ بزنید تا احساس کنید همدیگر را دوست دارید.‏ ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج🙏 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
­ یادداشت‌های گاه و بیگاه برای تنوع در زندگی 💞💞💞 شاید به زبان آوردن جمله « » برای برخی مردها به لحاظ ساختار روحی و اخلاقی‌ شان قدری سخت باشد‌.💞💞💞 هر چند وقت یکبار هنگامی که همسرتان خواب است و شما آماده رفتن به محل کار می‌شوید یا هر زمان دیگری که خودتان مناسب می‌دانید‌، روی یک برگه کوچک جمله دوستت دارم را بنویسید‌. 💞💞💞 بنویسید که از همسرتان متشکرید بخاطر همه زحمت‌هایی که در خانه و کارهای خانه می‌کشد و کاغذ را در دید او بچسبانید.💞💞💞 ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج🙏 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان عنکبوتے🕷🕸 قسمت4 سینا فیلم را کمی عقب اورد و دوباره به‌دقت دیدند. شهاب زمزمه کرد : -یعنی چند نفر دائم اون‌جان!! بیرون نیومدند تا ببینیم‌شون!!؟؟ امیر نفسش را بیرون داد و گفت: - شاید هم این‌جا به خانه‌ی بغلی راه دارد و رفت‌وآمد از آن‌جاست . هر دو برگشتند سمت عقب و منتظر نگاه کردن به امیر و او تنها یک جمله گفت: - با آدم‌های ساده‌لوح و دوهزاری طرف نیستیم. با ی راهی به داخل خونه پیدا کنیم. روی یکی از نیروهای خود مؤسسه کار کنید روی چند تا از افراد مؤثر مخصوصاً مسئول، که تا حالا رفت‌وآمد بیشتری داشته. ت. م.(تیم تعقیب و مراقبت) متغیر سوار کنید. رفت‌وآمد خونه بغلی هم کنترل کنید امشب نرید خونه. دم سحری هلی کم و وارد خانه کنید یه دوره دیگه با دقت ببینید، تا خدا چی بخواد.! ب ارش هم بگید دوربینا رو هک کنه و تصاویر دو ماهی که خون را افتاده را ببینید تصاویر همین دوتا فیلم داخل حیاط رو!!. امیر که رفت تا سحر چشم از خانه برنداشتند در سکوت محض تنها از خانه بغل مؤسسه دوتا مرد خارج شدم و دیگر هم برنگشتند. هلی کم هم همان تصاویر را نشان می‌داد و نور کمی که از ساختمان کناری بیرون می‌زد و سایه یک‌نفری که بیدار بود و پشت سیستم مشغول. تصاویر واضح‌تر ک شد سینا گفت: - ی سیستم نیست چندتاست. سایه بلند شد و آمد سمت پنجره! شهاب با اشاره سینا هلی کم را عقب کشید و فردی که از پنجره فاصله گرفت دوباره نزدیک شد. وجود پرده تور مانع بود ک تصاویر واضح باشد. صدای ماشین که از سر کوچه آمد شهاب خودش را کشاند پشت درخت بر روی زمین نشست. ماشین کنار در خانه کناری ایستاد و همان دو مرد پیاده شدند. سینا از ماشین پیاده شد و گفت : -شهاب بیارش بیرون. شهاب که داخل ماشین نشست لرز کرده بود: - آخ چه سرد این‌جا مثل زمستون، اون وقت ما با لباس تابستونی اومدی بازی. - چه می‌دانستی امشب مهمون مردم بالا شهریم. این‌جا برف تازه منطقه ما آفتاب سلام می‌کنه. امیر تماس گرفت: - پاشم از پی سجاده؟؟ چ خبر ؟؟ سینا با تأمل جواب داد: - فکر کنم تازه سجاده‌نشینی شروع‌شده باشه. اینا تایم کاری‌شون ۲۴ ساعته اس اقا! -تا ده دقیقه دیگه تیم جایگزین میاد. برید اداره ی استراحتی بکنید. منم میام ببینم با موشایی ک دارن میفتن وسط خونه چیکار باید بکنیم. شهاب با مشت‌ومال سینا سر از روی‌میز بلند کرد و نگاه خواب آلودش را دوخت به‌صورت او. امیر گفته و برای صبحونه بریم اتاقش پاشو جمع کن. شهاب صاف ایستاد و دستی به موهایش کشید: - من مرده صبحونه‌ی کاری ت اداره ام. بعد از ۲۴ساعت گرسنگی. صبحانه در میان سکوت امیر خورده شد که سرش داخل پرونده‌ای بود که می‌خواند و ابروهایش و مدام در هم می‌برد و بازمیکرد. سینا نگاهش به کاسه حلیم امیر بود که شنید: - روی تمام دخترهایی ک وارد خونه میشن ت.م. سوار کنیم و تا فردا بگید کدوم‌شون بدرد کار میخوره. شهاب تو نه، سینا تو. کنار خونه می‌مونی و رفت‌وآمد دوتا خونه رو کنترل میکنی. شهاب تو مسئول تعقیب هم باش. شهاب با کمی تامل گفت: - همه رو که نیرو نداریم آقا خودتون می‌دونین که با توجه به پخش شدن نیروها توی پرونده دیگه دست من خالیه!! امیر با تأمل نگاه صورت شهاب برداشت و گفت: - همیشه خواهش جواب می‌ده و از سید کمک بگیر. منم برم پیش حاجی ببینم تو چه ماجرایی داریم پا می‌ذاریم و تا کجا باید پیش بریم. تو حتما به سید هماهنگ شو. سینا با خنده گفت: - دم سید را به اداره رو بچاپ. روز پرکاری بود برای شهاب و روز و شب سختی برای سینا. از صبح که آمدم با رفت‌وآمد افراد جدید روبرو شده‌است رفت‌وآمد زنان و دخترانی که در رده سنی متفاوت غافل‌گیر شده بودند. سینا شماره تمام ماشین‌ها و تصویربرداری تمام افراد انجام داد. قرار شد شهاب تنها روی کادر مؤسسه ت.م. سوار کند و فعلا زنهای دیگر را رصد اطلاعاتی کنند؟ آن روز بیش از پنجاه بار زنگ در مؤسسه زده شد و همه هم زن وارد شد و تا عصرو ساعت پایان کاری مؤسسه، خروج چندانی نداشتند. شهاب با معرفی سینا هرکدام از نیروهایش را در پی یکی از زنهای اصلی مؤسسه روان کرد! کوچه که خلوت شد امیر با سینا ارتباط گرفت: - سلام تیزبین! شنیدم اونجا پارتی بوده. از تو هم پذیرایی شد؟ سینا لبخند کجی زد و گفت: - آقا باب میل من نبود خوراکشون. خیلی هم شلوغ بود و من هم که میدونید با شلوغی حال نمی کنم و البته که... یه پیشنهاد دارم! - من همیشه با پیشنهادای تو حال می کنم! - ممنون آقا! اول یه سوال کنم؟ - همه سوالهاتو یه جا بپرس! - ما مطمئنیم خونه موش داره دیگه! - داریم مطمئن تر میشیم! با این جواب امیر عملا راهکار سینا در ذهنش پودر شد و فقط گفت: - پس باید مطمئن تر بشیم؟ - حتما! به موش رو ببینی و بگیری فایده نداره! باید برسی به لونشون تا معدومشون کنی! تیم جایگزینت که اومد یه راست بیا این جا! تصاویر دوربینای حیاط رو تیم آرش داره بررسی می کنه، بیا! راستی تب ک
وچولوت قطع شد؟ لبخندی نشست روی صورت سینا و لب زد: - آره خدا رو شکر. هم تبش قطع شده، هم همه خونه رو به شور انداخته! امیر با خنده تماس را قطع کرد. تا ساعت هشت شب که شهاب کارش تمام بشود، سینا در اداره یک نمودار از رده سنی کادر مؤسسه و زنهایی که این مدت به آنجا رفت وآمد کرده بودند را در آورد: - ده درصد حدود ۱۶ تا ۱۸ دارند، چهل درصد ۱۸ تا ۲۴ دارند، بیست درصد ۲۴ تا ۲۷ دارند، سی درصد تا ۳۵ سال دارند که بین همه اما آدمایی ه امروز خیلی اومدن اون چهل درصد بودن. و یه چیزی ه مهم بود همه با هم نیومدن اما هری اومد حدود چهار ساعت توی مؤسسه موند. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان عنکبوتے 🕷🕸 قسمت5 این یعنی؛ شهاب سری تکان داد و گفت: این یعنی اونا اومدن برا دوره دیدن و البته دوره هایی ک دیدن برا همه یکسان نبوده.!! - این یعنی دارن نیروسازی میکنن اقا امیر؟! امیر سری تکان داد و گفت: - امکان همه چیز هست. فقط این اطمینان رو باید داشته باشیم ک اینجا فقط لباس نمیدوزن و اسم خیاطی براشون ی پوششیه!! اقا شهاب شما چ کردی؟ شهاب تصویر لبتابش را انداخت روی صفحه اتاق امیر و گفت: مسیر رفت همه رو امروز نتونستم در بیارم. چون بعۻی ها هنوز ت خیابونن و دارن خرید میکنن! بعۻی ها هم هنوز توی کافی شاب و رستوران هستن با دختر و پسرای دیگه. اما بچه ها دارن امار و دقیق میدن. شما میتونید ببینید.!! دو روز بعد شهاب مسیر رفت و امد و منزل تمام زنان را مقابل سینا گذاشت و گفت: - نمیشه قطعی گفت ک این مسیر هر روزه همشونه. اما بالاخره میشه کلی ی نتیجه ای گرفت. حداقل ی هفته وقت نیازه بگم کدومشون مورد خوبیه برا ما!! سینا ب تفکیک مورد ها رو مرور کرد و بهترین روش را حذفی دید و ی سوال: -سر ب هواترینشون کدومه؟؟ شهاب ابرو بالا داد و با چشم درشت گفت : - میگم ی هفته بعد. ت سوال سخت میپرسی؟! سینا قاطعانه گفت: - فقط تا فردا شهاب. تا فردا مورد و مکانی ک میتونه نفوذی باشه رو ب من میگی! و از سر میز بلند شد و رفت. اما قبل اینکه بیرون برود رو کرد سمت شهاب و گفت: - تا امشب گزارش کانل همراه با نظر خودت رو میخوام! بعدش ی کله پاچه مهمون منی!! چطوره؟! هوم؟؟! الان دیگه اون چشم و ابروتو جمع کن. شب ساعت ۱۱ شهاب دوباره تمام مورد ها را برای سینا چیند. و مسیر رفت و امد همه رو بررسی کرد. هم روی مورد باید دقت میکرد هم زمانی ک میخواستند میکروفون رو نصب کنند شهاب گفت: ی جیز حواست باشه. اگه شب موقع برگشت میکروفون رو نصب کنی ممکنه فردا با ی کیف دیگه بزنه بیرون و محل کارش. کلا اینا در حال تیم عوۻ کردنن - وای.......نگو ک مسیر آمدنشون رو باید برسی کنی و دو روز وقت میخوای!! شهاب دستی کوبید پشت کمر سینا ک نیم متر پرت شد جلو. -داداشت تمام و کمال کار انجام میده. سینا با گزارش تکمیلی ک شهاب داد مسیر دوتا از زن ها رو مورد بررسی کرد. سوژه ای ک سینا انتخاب کرد ی زن ۲۶ ساله ک عاشق موشیدن لباس لی بود. این کار خودش بود. و قرار شد شهاب هم برود سراغ سوژه بعدی. این دو نفر افرادی بودند ک میشد از طریق انها ب فۻای داخلی خانه راه پیدا کرد.. سینا همراه افسر عملیات رفت سمت مترو و شهاب سمت میدان آزادی !! زن ک در تور قرار گرفت... همراهش شد تا شلوغی مزخرف مترو. تمام زوایای این ایستگاه را حفظ بود و نقطه اصلی وصل میکروفون رو در نظر داشت. نگاهی به نیرو انداخت و او سری تکان داد. زمان وصل میکروفون که رسید، نیرو مقابل زن قرار گرفت و کیف دستیش را رها کرد. تمام محتویات کیف پخش زمین شد. نیرو عصبی و با ناراحتی رو به زن گفت: - خانوم... خانوم! این چه وضعشه؟ زن کمی عقب کشید و هراسان از عکس العمل او خم شد تا وسایل را جمع کند. وسایل کیف بیشتر از آنی بود که راحت جمع شود و غرغرهای نیرو، زن را وادار کرد تا بنشیند و کیفی که رو دوشش بود را زمین بگذارد. سینا خودش را رساند. نشست و گفت: - زنها همیشه گیجند. ببین خانم با کیف این آقا چه کار کردی؟ نیرو با ابروهای درهم رفته از زن دفاع کرد: - نه آقا خب این خانوم حتما کار داشتند که عجله کردند. الآن هم با هم جمع می کنیم. شما زحمت نکشید. خانم شما هم خودتون رو ناراحت نکنید. حین گفتگو، سینا میکروفون را نصب کرد. وسایل جمع شد و نیرو با زن همراه شد! زن از موقعیت پیش آمده راضی بود، سر صحبت را با نیرو باز کرد و چرایی عجله اش را گفت. فرصت پدید آمده بود. بعد از مترو هم با توجه به هم مسیر شدنشان نیرو را کشاند سمت محل کارش. معلوم نبود او دارد تورپهن می کند یا نیروا سوژه شهاب اما، امروز مثل دو روز قبل با اتوبوس که نیامد هیچ، اصلا نیامد. شهاب ت.م را گذاشت و خودش رفت اداره برای هدایت بقیه تیم... تمام زنهای دیگر هم مدل رفت شان را عوض کرده بودند. با سینا تماس گرفت: - شما و خانم سلامتید؟ سینا فقط به گفتن الحمدلله کفایت کرد. با ورود زن به داخل ساختمان آرش، میکروفون را فعال کرد. سینا جایگزینی برای خودش گذاشت و از تیم. آن روز غیراز بگو بخندها و شوخی های زنانه و درد دل ها چیز خاصی ها سینا نشد. شهاب کلافه از دست زن ها گفت: - حرفه ای کار میکنند. امروز تمامشون به غیر از مورد سینا مسیر رفت و برگشتشون تغییر کرد. حتی پنج نفرشون آخرش رفتن خونه ای غیر از خونه دو شب پیش و تا الان هم بیرون نیومدن. منم دیگه کل تیم رو مرخص کردم. گفتم اول وقت برن سرهمین آدرسا، متوجه می شیم که شب رو موندن یا نه! سینا رو کرد به امیرو گفت: - نیرویی که کمک من بود با مورد تونست وارد گفت وگو بشه. الآن روند رو ادامه بده باهاش یا نه؟ امیرکمی تأمل کرد و گفت: - تا دو روز ارتباط نگیر
[در پاسخ به داستانهای کوتاه و آموزنده] ه، اما خیلی عادی سوار مترو بشه ! طوری که زن ببینه؟ اجازه هم بدید که زن خودش ابراز آشنایی کنه. مورد خیلی تحویل نگیره و بعد هم بحث کارش رو پیش بکشه که به سفر خارجی داره و سرش شلوغه...! روز بعد زن در همان مسیر قرار گرفت و وقتی ت.م به سینا اطلاع داد که کیف دیروز همراهش هست، سینا نفس عمیقی کشید و چشم بست. زن با دیدن نیرو که با کت و شلوار همراه کراوات وارد مترو شد؛ کمکم نزدیک آمد و اظهار آشنایی کرد. حتی در مترو سمت خانم ها نرفت و همراه نیرو وارد کابین آقایان شد. نیرو توانست شماره ای از دختر بگیرد ظاهرا که تا این جا موفقیت آمیز بود. شنود آن روز تا شب گرچه یک سری اسامی و یک سری برنامه ریزی ها را که برای جمع گنگ بود را داد اما فردا که زن کیفش را تغییر داد عملا رابطه با داخل مجموعه قطع شد. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان عنکبوتے 🕸🕷 قسمت6 طلاق حال و هوای خودش رو داره؛ از یه طرف خوش حالی که راحت وی و از یه طرف احساس شکست خراش میندازه روی روح و روانت. حتی پشیمان میشی از این که طلاق گرفتی و پیش خودت میگی اگه برگرده حتما قبول می کنی،بعد برای اینکه غرورت را مقابل همه حفظ کنی، چند برابر آرایش میکنی و بلندتر می خندی... اما خب باز هم حرفها اذیتت میکن. خودت هم مدام خودت را زجر میدی با مرور گذشته. تازه اشتباهاتت را پیدا میکنی و چون خودت هستی و خودت و نمی خواهی تقصیر را گردن کس دیگه بیندازی، اشتباهاتت رو متوجه میشی... دلت جبران می خواد که یا غرورت نمیذاره یا دیگه فرصت نیست و...) الاعتراضی نبود به طلاق و حال روحی بعدش که نشنیده باشد. از خانواده و دوستان تا هرکس که می دیدش. حتی با گفتن جمله ترحم انگیز شما که عاشق هم بودید دو سال! این دوسال و دو سال بعدش را هرچه تف میکرد مزه اش از دهانش نمی رفت. مثل زهر بود که تمام لحظاتش را تلخ کرده بود. دو سالی که خوش گذشته بود؛ برایش حسرت می آورد و دو سال تلخ زندگیش هم، پر از خاطراتی شده بود یادآوری هر کدام روحش را آزار می داد. اوایل حس می کرد که راحت شده است. برنامه هایی داشت که برایشان جنگیده بود تا به آنها برسد و حالا باید لذتش را می برد و دنبال بقیه آرزوهایش هم می رفت. هفته ها و ماه های اول بعد از طلاق با چند تا از دوستانش را خوش گذراند. خانه جدا از خانواده گرفته و فرصت بیشتری داشت. دنبال کار میگشت و زمان های خالیش را مشغول صفحه اینستایش بود که حالا می توانست آن را بالا بکشد. مخصوصا که می دانست شوهرش مدام او را چک می کند، با اینکه دیگر نسبتی هم بینشان نبود، اما هرشب که او بود حالش بهتر می شد. خودش هم با یک شماره دیگر صفحه او را رصد می کرد. حتی چند بار هم چت کرد و جواب هم گرفت. شوهرش از این جدایی ناراحت بود و برای زندگی از دست رفته متأسف! این باعث می شد که غرورمندانه به خودش ببالد که او هنوز می خواهدش و میتواند با سماجت بیشتر همه چیز را به نفع خودش پیش ببرد؟  برای مخالفت با اطرافیان و اعتراض هایشان، شاید هم برای نشان دادن حال روحی خوبش، در فضای مجازی مشغول کار شد. راه پول درآوردن را زود یاد گرفت. لذت می برد از تعداد فالورهایش و افزایش هرروزه ی شان، حالا باید صفحه اش را شارژ ساعتی میکرد... درآمدش کم کم بیشتر هم میشد... - من فقط عکسای خودمو میذاشتم. عکس های مهمونیا و پارتی هایی که می رفتم. یا گردش و تفریح. عکسای خودمو دوست داشتم. البته برام مهم بود که لایک و پیام هم داشته باشم. پیجم مثل بچه م شده بود. مثل خونه خودم. هم دوستش داشتم ، هم توش راحت بودم. خیلی راحت ... همین که نامحدود بود و ادی رو لمس می کردم، احساس قدرت می کردم. اما خب آدم نمی تونه تنهایی زندگی کنه، منم از سکوت خونه و تاریک و شن روز و شب که حتی یک نفر در خونم رو نمیزد بیزار بودم. البته با دوستام د رفت وآمد داشتم اما اون موقع هایی که یکی باید به دادم می رسید کسی نبود. منم از خونه می زدم بیرون و حتی مسافرت می رفتیم ... من همه کاراموسوژه میکردم و برای فالوورام میذاشتم. تو همون روزا یکی اومد و برام حرف زد. حرفاشو دوست داشتم، انگار شبیه خودم بود؛ قدرت طلب ... جوابش رو دادم. پیجش خیلی خصوصی بود و با من متفاوت. دو تا پیج داشت؛ اعضای یکی از پیجاش زیاد بودن اما اون یکی که بعد از یه مدتی من رو هم عضو کرد دو رقمی بودند... خیلی خوب و آزاد. من هم طرفدار آزادی... اصلا به همین خاطر هم با شوهرم به هم زدم. راستش من بیرون راحت بودم، خیلی راحت . اوایل کمی غیرتی میشد و من هم خوشم میومد؛ اما کم کم خسته شدم و به گیر دادناش محل نمیدادم، اونم دیگه حرفی نمی زد اما خودش هم راحت تر شده بود. مردا همه همین جورین، آب نیست و الا شناگر خوبی هستند. من عصبی میشدم وقتی رابطش رو با خانما میدیدم. اونم جواب می داد: خودت گفتی که اگه قرار باشه بین آزادی و عدالت یکی رو انتخاب کنی، حتما آزادی رو انتخاب میکنی. من که مشکلی ندارم، توهم که نباید مشکلی داشته باشی. نمیفهمن مردا! ما زنها اگر آرایش می کنیم چون از زیبایی خوشمون میاد، اصلا زیبایی برای زنه ، اونا نباید این جور بی جنبه باشند و کثافت کاری کنند. همش بین مون درگیری بود. رابطمون خیلی سرد شده بود. من دلم نمی خواست این حالت رو. بیشتر درگیر شدیم ... خب آخرش به جدایی رسیدیم، یعنی بازم من اصرار کردم ....... نمیدونم چرا نمیتونم فراموش کنم. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🧕بانوجان ❤️خوشبختی تو جار نزن ..❗️ بعد جار زدن چند حالت داره :  ۱_ چشم زخم  ۲_ کسایی که ناراحتی تو زندگیشون دارن حالشون بدترمیشه  ۳_ حسرت دیگران  ۴_ تو یه متنی خوندم نوشته بود مادربزرگم میگه هیچوقت خوشبختیتو جار نزن‼️ نذار بگن خوش بحالش ‌... همین خوش بحالش گند میزنه به زندگیت⛔️ ❗️شرایط زندگیت رو جار نزن❗️ 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
❤️دل است دیگر منطق نمی شناسد❗️ بعضی وقت ها بنای ناسازگاری می گذارد. دوست دارد بارها و بارها نگاهش کنی...♥️ نازش را بخری، به رویش لبخند بزنی. حتی گاه گاهی بگویی دوستش داری♥️ دل است دیگر... منطق سرش نمی شود. دوست دارد خالقش، زیر گوشش درست کنار رگ گردن با نسیمی دل نواز بگوید؛ من تا ابد با توام بنده ی من!❤️ 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان عنکبوتے 🕷🕸 قسمت7 امیر تازه صفحه را روشن کرده بود که در اتاق با شدت باز شد. هم زمان سر سینا و شهاب بالا آمد. مامور ت.م همان زن لی پوش مترو بود که صورتش ابرافروخته و دهانش باز بود برای گفتن حرفی؛ اما با دیدن امیر در اتاق، سرش را انداخت پایین و تنها به سلام آرامی اکتفا کرد. شهاب نگاهی به امیر کرد و رو به او گفت: - چه طوری ؟ چه خبر؟ بیا توا بیا یه چایی بخور ببینم چند مرده حلاجی! سرش را انداخت پایین و لب زد: - نه ممنون. باشه بعدا میگم! اما قبل از این که در را ببندد امیر صدایش کرد و خواست تا راحت باشد. وارد اتاق شد و با کمی مکث مشتش را جلو آورد و وقتی باز کرد سیم کارتی بود که: - آقا من نمی تونم با این خانم ارتباط داشته باشم. ببخشید هرکاری باشه در خدمتم اما منو از ادامه این گفتگو عفو کنید. با سکوت امیر بقیه هم حرفی نزدند. نیرو کمی سرش را بالا آورد و گفت: - آقا این خانوم... خیلی...! ببخشید. و رفت. امیر سیم کارت را از روی میز برداشت و نگاهش را گرداند روی  صورت سینا و شهاب. هردو سرشان را گرم بررسی ورقه های روی میز کردند. امیر با کمی تأمل به شهاب گفت: - خانوم سعیدی رو در جریان جزییات کار بذار و بهش بگو تو جایگاه به مرد ارتباط رو حفظ کنه و البته فعلا از خارج هم برنگرده ایران! نفس راحتی که هر دوتایشان کشیدند یک طرف و هجومشان به طرف پارچ آب یک طرف! شهاب لیوان آب را که سرکشید، امیر گفت: - الآن برو اتاق خانم سعیدی و بگو مطالب سیم کارت رو به کنترل بکنه و استارت بزنه. فقط بهش بگو جاهایی که گیر میکنه با خودم در میون بذاره . البته نیروی ت . م هم بگو تمام روندی که با این خانم داشته رو مکتوب کنه تا خانم سعیدی بتونه با چشم باز مسیر رو بره! شهاب که رفت سینا گفت: - ما که الآن شماره این خانم و چند تا از زنها رو به دست آوردیم. اگر اجازه بدید بریم برای شنود. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان عنکبوتے 🕸🕷 قسمت8 امیر صفحه را چرخاند سمت سینا و گفت: - نامه رو تنظیم کن تا دادستانی اجازه بده! می خوام امشب به دور دیگه توی حیاط زده بشه ! برنامشو بریز ببینیم چی میشه ! بیا اینم ببین، محل کار اون زناییه که اون روز توی مؤسسه جمعشون جمع بود. شهاب که آمد همراهش آرش هم وارد اتاق شد. امیر با دیدن آرش گفت: - بقیه شو آرش میگه شاید بتونید به سرنخ هایی رو به هم وصل کنید... آرش مطالب و تصاویر را روی صفحه بالا آورد. عکس ها را یکی یکی نشان داد: - اینها رصد این چند روزه است. ظاهرا هرکدوم برای تبلیغ کار خودشون دارند مدل آرایش ارائه میدن یا مدل لباس... برای جلب مشتری هم نمونه فیلم و عکس گذاشتن. نه حرفی دارن و نه مقابله ای. ظاهرا یک کار زنانه و آرام! امیر گفت: - صفحه ها را نگه ندار و سرعتی رد شو. سینا پرسید: - بیشتر توی اینستاگرام فعالند انگار؟ آرش توضیحات تکمیلی داد: - ظاهرا اینه که اینستاگرام به نرم افزار معمولیه. حتى اوایلش مشهور بود به آلبوم عکس. غیر از این زیاد مطرح نبود. سینا گفت: - خوب مخی داشت این مدیر اسرائیل فیس بوک ، تا دید فیس بوک توایران فیلتر شد و محبوبیتش کم شد، اینستاگرام رو خرید! فضای تخصصی عکس. چیزیم پول ندادا، یه میلیون دلار! سر سه سال، ارزش اینستاگرام ۴۹ برابر شد! تو روحش؟ آرش ادامه داد: - که الآن با سیاستگذاری های کلان و پشت پرده این غول آمریکایی، ماهیت شبکه اینستاگرام از شبکه اشتراک عکس چی شد؟ سینا سری به تأسف تکون داد و زمزمه وار گفت: - شبکه بزرگ کاریابی زنان! آرش رو به سینا کرد و نفس عمیقی کشید: - مخصوصا که فیس بوک فیلتر هم شده بود، اینستا شد به محیط دیگه یعنی این نرم افزار تبدیل شد به یک فیس بوک دوم ! شهاب خیره به صفحه مانیتور آرام آرام لب زد: - البته الآن بعضیا تو صفحاتشون با انتشار تصاویر و متن های سیاسی و اجتماعی از این نرم افزار به عنوان یه رسانه استفاده میکنن. اوایل به دلیل اینکه  مثل توییتر و فیس بوک قابلیت موج آفرینی های سیاسی رو نداشته، هیچ وقت حتی سایه فیلترینگ روش نیفتاده ... امیر گفت: - البته موضوع فیلترینگ هوشمند صفحات مبتذل مطرح بوده و گاهی اجرایی شده ... فیلترینگ بر اساس ارزیابی تصاویر و متن هاشون! 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا