May 11
🧕بانوجان
❤️خوشبختی تو جار نزن ..❗️
بعد جار زدن چند حالت داره :
۱_ چشم زخم
۲_ کسایی که ناراحتی تو زندگیشون دارن حالشون بدترمیشه
۳_ حسرت دیگران
۴_ تو یه متنی خوندم نوشته بود مادربزرگم میگه هیچوقت خوشبختیتو جار نزن‼️
نذار بگن خوش بحالش ...
همین خوش بحالش گند میزنه به زندگیت⛔️
❗️شرایط زندگیت رو جار نزن❗️
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
❤️دل است دیگر
منطق نمی شناسد❗️
بعضی وقت ها بنای ناسازگاری می گذارد.
دوست دارد بارها و بارها نگاهش کنی...♥️
نازش را بخری،
به رویش لبخند بزنی.
حتی گاه گاهی بگویی دوستش داری♥️
دل است دیگر...
منطق سرش نمی شود.
دوست دارد خالقش، زیر گوشش
درست کنار رگ گردن
با نسیمی دل نواز بگوید؛
من تا ابد با توام بنده ی من!❤️
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
زنان عنکبوتے 🕷🕸
قسمت7
امیر تازه صفحه را روشن کرده بود که در اتاق با شدت باز شد.
هم زمان سر سینا و شهاب بالا آمد. مامور ت.م همان زن لی پوش مترو بود که صورتش ابرافروخته و دهانش باز بود برای گفتن حرفی؛ اما با دیدن امیر در اتاق، سرش را
انداخت پایین و تنها به سلام آرامی اکتفا کرد. شهاب نگاهی به امیر کرد و رو به او گفت:
- چه طوری ؟ چه خبر؟ بیا توا بیا یه چایی بخور ببینم چند مرده حلاجی!
سرش را انداخت پایین و لب زد:
- نه ممنون. باشه بعدا میگم!
اما قبل از این که در را ببندد امیر صدایش کرد و خواست تا راحت باشد. وارد اتاق شد و با کمی مکث مشتش را جلو آورد و وقتی باز کرد سیم کارتی بود که:
- آقا من نمی تونم با این خانم ارتباط داشته باشم. ببخشید هرکاری باشه در خدمتم اما منو از ادامه این گفتگو عفو کنید.
با سکوت امیر بقیه هم حرفی نزدند. نیرو کمی سرش را بالا آورد و گفت: - آقا این خانوم... خیلی...! ببخشید. و رفت.
امیر سیم کارت را از روی میز برداشت و نگاهش را گرداند روی
صورت سینا و شهاب.
هردو سرشان را گرم بررسی ورقه های روی میز کردند. امیر با کمی تأمل به شهاب گفت:
- خانوم سعیدی رو در جریان جزییات کار بذار و بهش بگو تو جایگاه به مرد ارتباط رو حفظ کنه و البته فعلا از خارج هم برنگرده ایران!
نفس راحتی که هر دوتایشان کشیدند یک طرف و هجومشان به طرف پارچ آب یک طرف! شهاب لیوان آب را که سرکشید، امیر گفت:
- الآن برو اتاق خانم سعیدی و بگو مطالب سیم کارت رو به کنترل بکنه و استارت بزنه.
فقط بهش بگو جاهایی که گیر میکنه با خودم در میون بذاره .
البته نیروی ت . م هم بگو تمام روندی که با این خانم داشته رو مکتوب کنه تا خانم سعیدی بتونه با چشم باز مسیر رو بره!
شهاب که رفت سینا گفت:
- ما که الآن شماره این خانم و چند تا از زنها رو به دست آوردیم. اگر اجازه بدید بریم برای شنود.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
زنان عنکبوتے 🕸🕷
قسمت8
امیر صفحه را چرخاند سمت سینا و گفت:
- نامه رو تنظیم کن تا دادستانی اجازه بده! می خوام امشب به دور دیگه توی حیاط زده بشه !
برنامشو بریز ببینیم چی میشه !
بیا اینم ببین، محل کار اون زناییه که اون روز توی مؤسسه جمعشون جمع بود.
شهاب که آمد همراهش آرش هم وارد اتاق شد. امیر با دیدن آرش گفت: - بقیه شو آرش میگه شاید بتونید به سرنخ هایی رو به هم وصل کنید...
آرش مطالب و تصاویر را روی صفحه بالا آورد. عکس ها را یکی یکی نشان داد:
- اینها رصد این چند روزه است.
ظاهرا هرکدوم برای تبلیغ کار خودشون دارند مدل آرایش ارائه میدن یا مدل لباس... برای جلب مشتری هم نمونه فیلم و عکس گذاشتن.
نه حرفی دارن و نه مقابله ای. ظاهرا یک کار زنانه و آرام!
امیر گفت:
- صفحه ها را نگه ندار و سرعتی رد شو. سینا پرسید: - بیشتر توی اینستاگرام فعالند انگار؟
آرش توضیحات تکمیلی داد:
- ظاهرا اینه که اینستاگرام به نرم افزار معمولیه. حتى اوایلش مشهور بود به آلبوم عکس. غیر از این زیاد مطرح نبود.
سینا گفت:
- خوب مخی داشت این مدیر اسرائیل فیس بوک ، تا دید فیس بوک توایران فیلتر شد و محبوبیتش کم شد، اینستاگرام رو خرید!
فضای تخصصی عکس. چیزیم پول ندادا، یه میلیون دلار! سر سه سال، ارزش اینستاگرام ۴۹ برابر شد! تو روحش؟
آرش ادامه داد:
- که الآن با سیاستگذاری های کلان و پشت پرده این غول آمریکایی، ماهیت شبکه اینستاگرام از شبکه اشتراک عکس چی شد؟
سینا سری به تأسف تکون داد و زمزمه وار گفت: - شبکه بزرگ کاریابی زنان!
آرش رو به سینا کرد و نفس عمیقی کشید:
- مخصوصا که فیس بوک فیلتر هم شده بود، اینستا شد به محیط دیگه یعنی این نرم افزار تبدیل شد به یک فیس بوک دوم !
شهاب خیره به صفحه مانیتور آرام آرام لب زد:
- البته الآن بعضیا تو صفحاتشون با انتشار تصاویر و متن های سیاسی و اجتماعی از این نرم افزار به عنوان یه رسانه استفاده میکنن.
اوایل به دلیل اینکه
مثل توییتر و فیس بوک قابلیت موج آفرینی های سیاسی رو نداشته، هیچ وقت حتی سایه فیلترینگ روش نیفتاده ...
امیر گفت:
- البته موضوع فیلترینگ هوشمند صفحات مبتذل مطرح بوده و گاهی اجرایی شده ... فیلترینگ بر اساس ارزیابی تصاویر و متن هاشون!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
May 11
🌸خانمها بدانند
😊همسـرتـان را شـاد کنیـد 😊
اگر مردی از سمت همسرش شاد شود، نسبت به آن زن احساس وابستگی شدیدی پیدا میکند به نحوی که دیگر نمیتواند نبودن آن زن را در ذهن خود مجسم نماید.
👈 برایش جشن تولد بگیرید، در جمع از او تمجید کنید، برای خانوادهاش احترام قائل شوید، غذای مورد علاقهاش را بپزید و خلاصه به هر ترفندی که شده خوشحالش کنید.
"" خوشحال کردن او مساوی است با
وابـسته کـردنش نسـبت به خـودتان "
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
بدترین کارها پس از دعواهای زن و شوهر
👈 رفتار سـرد
👈 کش دادن مسئله
👈 ناامید شدن از زندگی
👈 مرور جمله های همسر
👈 تمرکز بیدلیل بر آغاز دعوا
(همه زوجها با هم بحث و دعوا دارند)
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
اسفند ، اردیبهشتی ترین حالتِ زمستان است ...
از همان ماه هایِ خوبِ خدا که جان می دهند برایِ دل را به خیابان زدن های بی هوا و قدم زدن هایِ طولانی ...
انگار تمامِ آدم ها ، تن پوشی از مهربانی به تن کرده اند و لب های تمامِ عابرانِ شهر ، در صمیمانه ترین حالتِ لبخند است .
اسفند ، به گرگ و میشِ صبح می مانَد
به خورشیدی در آستانه ی طلوع
و به رنگ هایِ بنفش و سرد و بی روحی ، در آستانه ی سبز شدن ...
اسفند یعنی زمستان رفتنی ست
یعنی بهار ، در راه است...
نرگس صرافیان طوفان
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
👈با عذر خواهی می توانی بزرگی اشتباهات را از یاد همسرت ببری.
یادت باشد اگر همسرت هم اشتباهی کرد و پوزش طلبید،بی منت عذر او را بپذیری.👌
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
هدایت شده از کانال ܠܢ̣ܟܿـــࡅ߭ܥツ
سه شنبه تون عالی و بینظیر💗
🌸💫امروزتون پراز
💗💫اتفاقهای خوب
🌷💫وشگفت انگیز
🌸💫امیدوارم
💗💫سلامتی
🌷💫برکت
🌸💫بهروزی
💗💫زندگی آروم
🌷💫خوشبختی
🌸💫و نگاه خدا
💗💫همیشه همراهتون باشه💐 ابرگروه لبخند https://eitaa.com/joinchat/76611604C5432e3a588
🌾 اختلاف نظر در زندگی مشترک
🔸 ممکن است که زوجین با هم بر سر یکسری از مسائل اختلافنظر داشته باشند که این، امری طبیعی است؛ چون دو شخصی که یک زندگی مشترک را آغاز کردهاند، از لحاظ اخلاق، فکر، بینش و فرهنگ با یکدیگر متفاوتند، اما این تفاوتها و اختلافات نباید باعث بههمریختن زندگی و ایجاد کدورت در بین آنها شود، بلکه باید با مدیرت درست و به طرق مختلف مانند سکوت، مشورتگرفتن، عصبانینشدن و احترامگذاشتن به فکر و نظر همدیگر، مانع از بهوجودآمدن کینه و کدورت در زندگی مشترک شوند.
🔅 اگر این تفاوتها و اختلافات مدیرت نشوند، باعث سردی زندگی مشترک خواهند شد.
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
گلایه همسران.mp3
2.21M
💠 گلایه بسیاری از همسران در مشاورهها این است چرا با اینکه به همسرم رسیدگی میکنم باز اختلاف زیاد و جنگ اعصاب داریم و شاهد بدخُلقی همسرمان هستیم؟
⭕️ پاسخ جالب و شنیدنی استاد مصطفوی رو می تونید در فایل بالا بشنوید.
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
▪️عشق خاکستری
🔷 برخی از زوجین تصور میکنند که هیچوقت نباید همسرشان از آنها ناراحت و یا عصبانی شود و اگر چنین شود، خیال میکنند که همسرشان دیگر علاقهای به آنها ندارد؛ درحالیکه هر فردی ممکن است گاهی حتی از دست عزیزترین فرد زندگیاش، ناراحت و عصبی شود.
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
زنان عنکبوتے 🕷🕸
قسمت9
- کمکم وقتی عکس و فیلم میذاشتم فقط منتظر بودم اون نظر بده.
اگه اولین نفر نبود حتما دومین نفر بود. خیلیا نظر میذاشتند، بعضی عکسام هزارتا پیام دریافت می کرد.
خب بعضیهاش فقط فحش بود و درخواستای بد. اما من یاد گرفته بودم از پس خودم بربیام. لذت می بردم که جواب این جور آدما رو بدم. شاید هم برام یه جور سرگرمی بود.
یعنی حداقل اوائل این طور بود که برای رفع تنهایی و باکلاس بودن همش کنار گوشی و لب تابم بودم... بعد دیگه عادت کرده بودم، عین یه معتاد تا لحظه ای که خوابم ببره یا اولی که از خواب بیدار میشدم مشغول اینا بودم.
تا اون پیام نداده بود من سرم گرم بود اما اون نوع حرف زدن و عکس العملش با همه فرق داشت. هم کلماتش پر بود از شخصیت ومحبت ، هم مثل یک جنتلمن برام می نوشت.
من رو هم توی پیجش به عنوان لیدی افسانه ای معرفی کرد...
با گفتن این جمله چشمانش برق زد.
برقی که زود خاموش شد. یاد استوری الیدی افسانه ای که افتاد، همان حال در وجودش زنده شد.
تا دیده بود از شدت دوقش یک موسیقی گذاشته بود و ساعت ها رقصیده بود!
افسانه بودن یک خط کشیده بود روی تمام شکست هایی که مثل نیش برجانش می نشست.
- بعد از اون استوری رابطم باهاش یه جور دیگه شد؛ اونقدری که برام از هر دوستی عزیزتر شد... پیشنهادهای هنری که بهم میداد فالورام رو بالاتر می برد و حالمو برای چند ساعتی خوب میکرد.
من اون روزا واقعا نیاز داشتم که یکی حال خرابم رو خوب کنه. چون شوهرم رفته بود سراغ یه دختر دیگه. تو پیجش میدیدم عکساشون رو.
خیلی به هم ریخته بودم. هنوز دوسش داشتم.
من به اولین عشق و این حرفا اعتقاد ندارم. کلا به هیچ چیز اعتقاد ندارم.
من میگم که آدم باید جایی باشه، کاری بکنه که دوس داره . هر چیزی که دوست داری رو باید بتونی بری سراغش و کسی و چیزی هم مانعت نباشه.
عوضی به من همین رو میگفت؛ «میگفت که من هم دوست دارم که راحت باشم.»
اما باید این رو می فهمید که روحیه من تحمل این برخوردش رو نداره...
حرف زور توی کت من نمی رفت!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
زنان عنکبوتے 🕷🕸
قسمت10
شب ساعت یازده سینا خبر داد که هم مؤسسه خالی شده است و هم هم زمان سه تا مرد و یک زن از خانه کناری خارج شده اند.
شهاب قید خانه رفتن را زد و خودش را رساند. هلی گم را زمان بیشتری توانستند در فضای حیاط مؤسسه پرواز بدهند.
سینا با توجه به تصویری که میدید گفت:
- شهاب برو سمت راست ، انگار یه کم پرده کنار رفته، شاید تصویر کامپیوترا مشخص بشه!
شهاب زیر لب غريد: - نزدیک تر خطرناکه سینا!
- نه! کسی توی اتاق نیست انگار. برو جلو از منتهی الیه پایین زوم کن. چند تا عکس می خوام !
- پس... گردن توا
- گردن من چرا! با صاحب کار که من و شما نوکرشیم. نادعلی مشهورتو بخون برو!
فضای اتاق خالی از افراد بود یا حداقل الآن که این طور پیدا بود.
شهاب سر دوربین را چرخاند که سایه ای در تصویر افتاد. سینا هنوز راضی نشده بود اما ناليد:
- شهاب بچسبون به زمین. هلی گم چسبیده به دیوار کف حیاط زمین گیر شد.
سایه آمد کنار پنجره و چند دقیقه ماند و سر چرخاند. تا برود، سینا یک بند وجعلنا خواند.
شهاب هلیکم را هدایت کرد به سمت بام ساختمان و اتاقک کوچکی که پنجره هایش مات بود و درونش تاریک و تنها نورهایی رنگی در آن خاموش و روشن می شد.
یک ربع بعد از عملیات، ساکنان خانه برگشتند و سینا در سایه درخت به زحمت توانست شماره ماشین را بردارد.
- بدتر از ما اینان.
شب کارن بدبختا. شهاب برم صحبت کنم یه قرارداد ببندیم ، روز کار کنن ما هم بتونیم بخوابیم؟
شهاب چشم غره رفت و سینا ادامه داد:
- آخه شبا بیرون می آن تواین تاریک و روشن صورتشون مثل آدم پیدا نیست.
شهاب ماشین را روشن کرد که در کمال تعجب دیدند دو تا ماشین مقابل و به ایستادند.
از یکی زن و از دیگری مردی پیاده شد و هر دو با هم وارد
سه شدند. شهاب ماشین را خاموش کرد. به چند دقیقه نکشید که چراغ طبقه سوم مؤسسه روشن شد.
کسب تکلیف که از امیر کردند: - بمونید تا هر وقت که رفتند. اگر شدت.م سوار کنید. یک ساعت بود که چراغ روشن بود. - تو گرسنه نیستی؟
سینا این را گفت و نگاهش را دوباره داد به ساختمان سه طبقه ته کوچه، شهاب داشبورت را باز کرد، نگاه سینا که به کیک افتاد غرزد:
- بابا گذاشتی برای ورثه . زودتر میدادی.
از عصر فسیل شدیم اینجا بی آب و غذا
شهاب خودش هم دل ضعفه داشت اما چیزی که باعث می شد تکان نخورد
از این کوچه لعنتی، چراغ روشن طبقه سوم بود. طبق حدس شان زن مسئول مؤسسه بود و مرد ناشناس، کسی غیر از آن سه مرد کادر مؤسسه !
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
May 11
بعضی چیزهادرجهان
خیلی مهم تر از دارایی هستند
یڪی ازآنهاتواناییِ
خوش بودن با چیزهای ساده است
امیدوارم همه مون
توانایی لذت بردن از
چیز های ساده زو داشتہ باشیم
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
هر رفتار مانند یک نخ نازک است
نخ های نازک( رفتارهای تکراری)
تبدیل به طناب(عادت) می شوند
و آن طناب برای همیشه
دور زندگی ما میپیچد!
مواظب نخ های نازک
زندگیمان باشیم!
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
001.mp3
2.06M
✅ رابطه صحیح زن و شوهر
💠 بخش اول
🔺 احساس مالکیت یا امانت؟
🎙دکتر حمید #حبشی
👌حتماً گوش بدید عالیه👌
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt