مرد چند لحظه ای لبش را جوید. صدای امیر و حرف هایش دلش را از آن تشویش پاک کرده بود:
- چرا برای اینا دل می سوزونین؟ خودشون با اختیار خودشون میان.
من با چشمای خودم حالشون رو می بینم .
امیر مکثی کرد و آرام گفت:
- اگر ناموس خودت هم توی این منجلاب بود، همین حرف رو میزدی؟
یک لحظه از حرف امیر لرزه بر تن مرد افتاد. حتی نمی توانست تصور کند که تنها دخترش یک ساعت در این مؤسسه بین آنها تعلیم ببیند.
همان عکاس شان فرهاد با آن چشمان دریده و تکیه کلام های نادرستش که دخترها را وادار به ژست های مسخره میکرد بس بود که حاضر باشد دخترش بمیرد اما گذرش به مؤسسه نیفتد.
با صدای کشیده شدن کفش روی کف سالن حس کرد که مرد پشت سرش دارد می رود.
با نوایی که به زحمت از گلویش در می آمد گفت:
- فقط یک چیز... میشه ببینمتون؟ امیر مکثی کرد و گفت:
- نیازی نیست. با همین کارشناسی که این چند روز همراهت بوده هماهنگ باش.
مرد سکوت کرد. قفلش باز شده بود. سینا یک ساعتی زمان گذاشت تا مرد را توجیه کند به روند کارش و اطلاعاتی که نیاز بود برساند.
با اطلاعات او پرونده سرعت بیشتری می گرفت، هرچند که می دانستند گستره کار هم بیشتر خواهد شد؟
برای اولین گام، اطلاعاتی از فروغ و اعضای داخلی و اصلی کار باید ارائه میداد.
البته میزان رفت و آمدهای افراد و شبکه تأمین مالی را هم مرد مسلط بود و شماره ای از فروغ که مختص خودش بود و کس دیگر جزاعضای اصلی مؤسسه نداشتند.
این خط و خطهای دیگر فروغ یک سرنخ خوب از شناسایی را می داد.
بعد از رفتن مرد و تأمینت.م روی او، سینا مشغله اش بیشتر شد. شماره های متفاوتی که از فروغ به دستشان رسید و حساب های مالی و شبکه ارتباطی اعضاء داخلی مؤسسه باعث شد که سینا کمک صدرا و حامد را هم طلب کند.
اتصالات شبکه ای بین دریافت های سینا و شهاب کار را شفاف تر میکرد.
اطلاعات تیم خانم سعیدی هم سیر کار را از صفر تا صد در حیطه زنان طوری مشخص می کرد که غم نیروها را افزایش می داد.
سیناگاهی که امیر بریده هایی از مطالب تیم سعیدی را می گفت، دادش می رفت هواء
- گوسفند رو هم جوان مردانه تر سر می برن ! این طور که زنها و دخترای ما امنیت ندارن!
اما باز هم دلش آرام نمی شد. آن روز بعد از تمام شدن گزارش ها منتظر آرش بودند. قرار بود نتیجه جستجوهایش را بیاورد. یعنی باید می آورد که دست خالی آمد؟
شهاب داشت سه سر شبکه را، که از مؤسسه تا مزون، آتلیه و آرایشگاه و تعدادی ورزشگاه کشیده می شد را در حباب های سه گانه ترسیم می کرد.نتیجه گزارش آرش گام بعد را مشخص تر میکرد.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
هدایت شده از کانال ســـرבار בلها
🌷🍃یکشنبه تون عالی
🌷🍃پیشكش میكنم
🌷🍃عشق ، محبت
🌷🍃و مهربانی را
🌷🍃به كسانی كه
🌷🍃از دل شكستن بیزارند
🌷🍃و در تمنای آنند
🌷🍃كه دلی بدست آورند
🌷🍃آنانكه رحمت آفرینند
🌷🍃نه زحمت آفرین
🌷🍃و برآنند که در زندگي
🌷🍃پل باشند نه دیوار...
🌷🍃روزتون زیبا و در پناه خدا
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇
🌸⃟🌷🕊჻ᭂ࿐✰
#کانال_بسیجی_بمانیم
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@smmdjk
🌸🍃🌸🍃
🍃 #سواد_زندگي
ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺎﺵ
ﺍﻫﺪﺍﻑ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ !
ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺑﻨﮕﺮ !
ﺍﺭﺯﺵ ﻫﺮ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻥ !
ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻫﺮﮐﺎﺭﯼ، ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺗﺎﺏ ﺁﻥ ﺑﯿﻨﺪﯾﺶ !
ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻫﺪﻓﻬﺎﯾﺖ، ﺳﺨﺘﯽ ﺭﺍ ﻫﻞ ﺑﺪﻩ ﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﺑﺰﻥ !
ﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺎﺵ
ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ،
ﺑﻪ ﺗﻮ ﻓﺮﺻﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﻫﻤﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ ﻭ ﺍﺯ ﻧﻮ ﺁﻏﺎﺯ ﮐﻨﯽ،
ﺁﻥ ﺭﺍ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ، با ﻋﺸﻖ ﺯﻧﺪﮔﯽ كن.
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
💠 خوب شوهرداری کردن
🔵 نقش هایی که افراد در زندگی خانوادگی دارند متفاوت است. نقش پدری، فرزندی و ... اما در این میان شوهرداری نقشی متفاوت تر از بقیه محسوب می شود؛ تا آنجایی که عمل کردن به این نقش به صورت شایسته در کلام امام کاظم (علیه السلام) جهاد محسوب می شود، آنجا که می فرماید:
«جِهادُ المَرأةِ حُسنُ التَّبَعُّلِ؛ جهاد زن خوب شوهرداری است.»
📚[من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 439]
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
4_6019183802469843796.mp3
1.42M
🌀توهم عشق
💔 چرا دیگه عاشق همسرم نیستم...؟!😢
#خانواده_خوب
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
💠 خوب شوهرداری کردن
🔵 نقش هایی که افراد در زندگی خانوادگی دارند متفاوت است. نقش پدری، فرزندی و ... اما در این میان شوهرداری نقشی متفاوت تر از بقیه محسوب می شود؛ تا آنجایی که عمل کردن به این نقش به صورت شایسته در کلام امام کاظم (علیه السلام) جهاد محسوب می شود، آنجا که می فرماید:
«جِهادُ المَرأةِ حُسنُ التَّبَعُّلِ؛ جهاد زن خوب شوهرداری است.»
📚[من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 439]
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
6.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖥 #ببینید
🎥 در این کلیپ از زیبایی های ازدواج و مقدس بودن خانواده با بیانی شیوا صحبت شده است👆👆
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
🤔آیا منو طلسم کردند؟.mp3
5.74M
💢پاسخ:
🛑موضوع: طلسم کردن ازدواج
استاد کاظمیان«کارشناس ارشد مشاور خانواده»
💢⚜️ پرسش :
🛑موضوع: آیا منو طلسم کردند؟
سلام اقای دکتر من دختری ۲۲ساله هستم
چند تا خواستگار داشتم به جایی نرسید سرکتاب باز میکنم میگن طلسمه میتونین راهنماییم کنید
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
زنان عنکبوتے 🕷
قسمت27
- خانه ام را خیلی لوکس چیده بودم. سرویس مبل و چوب را از فرانسه سفارش دادم آمد.
رنگش را خیلی دقت کردم که لایت باشد، پول زیادی پایش رفت اما خب همانی شد که می خواستم.
بقیه وسایل خانه هم لوکس بود. برای تکمیل این ها صد روز وقت گذاشتم. خواب و آسایش نداشتم، هم کارم زیاد بود و هم باید این جا را آماده می کردم.
تنها هم برای خرید نمی رفتم اما تنها نظر خودم مهم بود برای انتخاب و خرید
آزاد شده بودم از قید خانواده و دلم می خواست که از زندگیم لذت ببرم.
اون موقع برای وسایل چهارصد میلیون هزینه کردم و عاشقشون بودم.
در کمدم رو که باز می کردید چشماتون برق می زد؛ ست لباس و کیف و کفش و کمربند بود همش.
از کوچیکی عاشق این بودم که تک باشم، حالا این آرزوم برآورده شد. البته خب خیلی وقتا که پول کم می آوردم!
فقط فضای خونه کمی سرد بود.
وسایل انگار طبعشان سرد باشد، روحم اذیت میشد.
تا خرید می کردم شاد بودم اما بعدش پدر درآور بود. خیلی توی خونه نمی نشستم که بخوام غصه بخورم، همان شب های لعنتی تنهاییش، برای اینکه مثل قبر بشه و فشار بیاره بس بود.
اما خب آدم یکی رو میخواد که همین وسایل رو استفاده کنه، خراب کنه، به هم بریزه و داد و قال کنه...
من پناه می بردم به خرید بیشتر، خب پول بیشتر می خواستم، پناه می بردم به کار طراحی لباس و مزون که پول بیشتری داشت ... عکسام که توی صفحات بالا میومد بوی پول می داد.
یه بار یکی از بازیکنای فوتبال حسابم رو پرپول کرد، یه بارم یکی از بازیگرای سینما، یعنی کارگردان بود یه ماشین با کلیدش فرستاد دم خونمون !
همينا من رو وسوسه می کرد که بیشتر ادامه بدم. یه احساس قدرت ، رسیدن به شهرت... کم کم دیگه خودم استاد شده بودم ... مزون زدم و با مزونا قرارداد بستم. فقط یک بارش صد میلیون دادن تا من لباسشون را پوشیدم!
البته اوائل این طور نبود، باید پول هم میدادی تا بذارن لباسی رو بپوشی اما بعدش دیگر تو بودی که ناز میکردی.
هرچند بعد از شلوغی کار، بد جور تنها می موندی با پولی که حسابت رو پر می کرد و باید خرج میشد... خودت بودی و پاساژهایی که زده بودن برای خرج کردن!
هم خوب بود و... هم مرگ !