eitaa logo
کانال ܟܿࡐ‌ܢܚ݅ܢ̣ܟܿࡅ߳ܨ
2.3هزار دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
5هزار ویدیو
91 فایل
🌺خوشبختی یافتنی نیست ساختنی است. 🌺 خوشبختی وابسته به جهان درون توست. ✅برداشت با صلوات حلال ♥️ما را بدیگران معرفی کنید @khoshbghkt @GAFKTH
مشاهده در ایتا
دانلود
1.01M
💫✨ پرسش و پاسخ 💢موضوع: سیگار کشیدن نوجوان سلام بنده بک پسر ۱۶ ساله دارم که جدیدا متوجه شدم سیگار می کشه خیلی دلشوره دارم بپدرشم نگفتم چون پدرش بفهمه می کشتش از طرفی پسرم خیلی دروغ می گه و پرخاشگره من الان باید چکار کنم؟ پاسخ استاد کاظمیان «مدرس و مشاور ارشد خانواده »👆👆👆 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
۱۳ دی ۱۴۰۰
👌 برخی کارها بشدت از شما در نزد شوهر می‌کاهد. 🧕مثل مخفی‌کاری و کردن برخی امور در زندگی از شوهر... 🧕 وقتی شوهر از امور پنهان، مطلع شود او را می‌کند چرا که او فکر می‌کند او را حساب نکرده‌اید و نظرش برایتان مهم نبوده است. 🧕با این‌کار، شوهرتان نسبت به کارهای آینده شما می‌شود. به شما در برخی کارها شک می‌کند و عامل بسیاری از بگومگوها و می‌گردد. 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
۱۳ دی ۱۴۰۰
💙 در گفتگوهایتان شوهر خود را حلال مشکلات بدانید!!! 💙 مشکل را به او بگویید و از او بخواهید آن را حل کند؛ 💜 و تاکید کنید که تنها او قادر به حل این مسئله است 💜 با این کار مردانگی اورا تثبیت می کنید و خواهید دید که همیشه برای براورده کردن خواسته های شما مشتاق می شود. 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
۱۳ دی ۱۴۰۰
🌙شب بخیر یعنی سپردن خود به خدا و آرامش در نگاه خدا❤️ یعنی سیراب شدن در دستان و آغوش خدا ! 🌙شب بخیر یعنی شکوفایی روزت سرشار از عشـق به خـدا !💕 🌙💫 شبتان بی غم 💫🌙 ‌ 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
۱۳ دی ۱۴۰۰
۱۴ دی ۱۴۰۰
❄️✨امروزتون 💗✨پر از عشق و محبت 🌲✨پر از موفقيت وسرافرازی ❄️✨پر از صلح و سازش 💗✨پر از دوستی ومهربانی 🌲✨پراز دلخوشى ❄️✨و پراز خبرهای خوب 💗✨سه شنبه تون بی نظیر 🌲✨دلتون گرم به عشق به خدا 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
۱۴ دی ۱۴۰۰
🌻امام صادق(ع) 🌸هرجوان مومنی که در جوانی قرآن تلاوت کند،قرآن باگوشت و خونش می آمیزد وخداوندعزوجل اورا بافرشتگان بزرگوار ونیک قرار میدهد وقرآن نگهبان اودر روز قیامت خواهد بود. 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
۱۴ دی ۱۴۰۰
🙋خانم‌ها به شوهرتان بگویید: ای کاش همهٔ زنهامثل من خوش شانس بودند و شوهری مثل تو داشتند... 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
۱۴ دی ۱۴۰۰
🌹سیاستهای زنانه "زن، بایـد شـادی آفریـن خانه باشد...!" 👈 سنگ صبور خانه زن است و همیشه بایستی نبض عواطف و جو اخلاقی خانه را معتدل نگاه دارد.. 👈 پیامبر اکرم (ص) در حدیثی زنی را شایسته و پرسود دانست که هرگاه مرد به او نگاه کند، شادمان شود. 👈 پس گره از ابرو باز کنید، و با استقبال گرم و صورت خندان، گلهای محبت را در زندگی شکوفا کنید... 👈 حضرت علی (ع) فرمودند: زن گل است؛ پس باید همچون گل شکفته در گلستان خانواده، شادی آفرین باشید. 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
۱۴ دی ۱۴۰۰
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗فرشته ای برای نجات💗 قسمت8 از پشت سر یقمو گرفت و منو برگردوند. --کجا حامد مگه نمیبینی کارت دارم! --ببین ساسان من الان واقعا نه وقتشو دارم نه حوصلشو،بزار واسه یه وقت دیگه! --باشه،اما بعد هر اتفاقی واست افتاد نیای پیش من،بگی ساسان چرا زودتر نگفتیا! اینو گفت و همینجور که یقمو ول میکرد یه نگاه از سر تمسخربهم انداخت و رفت. اون روز انقدر ذهنم شلوغ بود که حتی به این فکر نکردم که ساسان چی میخواد بهم بگه که انقدر اصرار داره. رفتم خونه و از اتاق موبایلمو برداشتم. در خونه رو بستم و نشستم توی ماشین و به شماره ای که از بیمارستان زنگ زده بود زنگ زدم ازشون خواستم آدرس رو بگن. آدرسو گرفتم و راه افتادم. ماشینو جلوی بیمارستان پارک کردم و به ساعت نگا کردم،۱۱ ظهر بود....... --سلام خانم وقتتون بخیر! --سلام ممنون ،امرتون؟ --رادمنش هستم،واسه هزینه های اون دختری که اونشب رفتن تو کما! پرستار که انگار کلا تعطیل بود، --کما...؟اونشب...؟کدوم ش...!آهان،آهان یادم اومد،شما همسر اون خانمی هستین که تو کما هستن. --ببینید آقای رادمنش،با وضعیتی که همسر شما دارن،نگه داری از ایشون و شرایطی که باید ایشون رو نگه داری کنیم،نسبت به بیمارای دیگه متفاوته،و این تفاوت هزینه های،بالایی هم داره. ازتون خواستم بیاین اینجا،تا خودتون تصمیم بگیرید که آیا با این شرایط میتونید کنار بیاید،که ایشون اینجا بمونن‌. ولی اگه نمیتونید،ما میتونیم ایشون رو به هر بیمارستانی که شما مد نظرتونه منتقل کنیم ولی فراموش نکنید این کار ریسکش بالاس! حالا دیگه تصمیم گیری با خودتون‌. روی صندلی نشسته بودم و داشتم فکر میکردم،به اینکه چرا اونشب کلمه همسر رو به زبون آوردم! از یه طرف فکرم درگیر حرفای پرستار شده بود! پدرم کارخونه دار بود ولی عاشق چشم و آبروی من نبود تا به خاطر یه کلمه حرفی که زدم کلی هزینه کنه. حسابی کلافه شده بودم،موبایلمو در آوردم و به بابام زنگ زدم. --سلام حامد جان خوبی بابا؟کجایی ؟ --سلام بابا خوبم ،شما خوبید؟راستش اومدم بیمارستان. --واسه چی؟طوری شده؟حال مادرت خوبه؟ --آره بابا واسه قضیه اون شب دیگه،همون تصادف و.... --آهان یادم اومد،خب حالا چه کاری از دست من برمیاد.؟ --راستش بابا تلفنی نمیتونم بگم،باید ببینمتون. --باشه شب که اومدم خونه حرف میزنیم. --نه راستش الان باید باهاتون صحبت کنم،شبم که مامان هست،میخوام بین خودمون باشه. --که اینطور،خب پس بیا کارخونه. با پدرم خداحافظی کردم و روبه پرستار --ببخشید خانم،میشه یک روز به من مهلت بدین تا فکرامو بکنم؟ --بله ولی بیشتر از یک روز نشه چون موضوع مهمیه. --بله چشم. از بیمارستان خارج شدم و به طرف کارخونه پدرم راه افتادم. توراه همش فکرم درگیر بود،پیش خودم هزار بار صحنه ای که چنین چیزی رو از بابام بخوام رو مرور کردم ،تهش بابا عصبانی میشد و موضوع حل نشده میموند. وقتی رسیدم کارخونه،ماشینو پارک کردم و رفتم داخل. با آسانسور به طبقه ای که دفتر پدرم بود رفتم. --سلام آقای مهدوی،وقتتون بخیر! --سلام به به آقا حامد چه عجب از این طرفا؟ --راستش یه کار فوری داشتم با پدرم اگه میشه باهاشون هماهنگ کنید. --باشه حامد جان بشین الان بهشون اطلاع میدم. --بفرما آقا حامد پدرتون منتظرن. با یه تشکر از مهدوی وارد اتاق شدم. --سلام بابا! --سلام حامد جان خوبی؟ --ممنون راستش. اینو گفتم و سرمو انداختم پایین --میدونم ! حالا بشین تا یه چایی بخوریم حرف میزنیم. به صندلی اشاره کرد،نشستم و باز سرمو انداختم پایین،حس میکردم کار خطایی انجام دادم. یه نگاه جدی بهم انداخت --خب حامد بگو ببینم. --راستش..راستش بابا قضیه اون شب رو من سانسور کردم،اون موقعی که اون دختر رو به بیمارستان بردم،باید برگه رضایت برای عملش امضا‌ءمیشد،تواون موقعیت هم یا همسرشو میخواستن یا پدرشو،منم که هیچ کدومش نبودم،و اینکه... و اینکه از یه طرف جون اون دختر در خطر بود،از طرفی هم مونده بودم چیکار کنم. وقتی پرستار نسبت من رو با اون دختر پرسید ،گفتم که من همسرشم...... اینو گفتم و سکوت کردم. --خب حامد بعدش؟ --هیچی بابا بعدی نداره فقط امروز از بیمارستان بهم زنگ زدن که برم اونجا،وقتی که رفتم گفتن که شرایط نگه داری اون دختر سخته و هزینه های بالایی هم داره،اگه بخوان اون به یه جای دیگه منتقل کنن هم ریسکش بالاس. میدونم اشتباه کردم،نباید اون حرف رو میزدم ولی بابا هنوزم از حرف اون شبم که گفتم همسرشم در تعجبم. الانم هرچی شما بگی،اصلا اومدم اینجا تا هرچی شما گفتی رو انجام بدم‌.... باباکه اولش هم تعجب کرده بود و هم از دستم اعصبانی بود،ولی بعدش انگار منطقی تر موضوع رو بررسی کرد. --ببین حامد ،اومدیمو ما همه چیز رو به هده گرفتیم و خونوادش از راه رسیدن. اونوقت ما چه جوابی داریم بهشون بدیم.......؟؟ 🍁نویسنده حلما 🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
۱۴ دی ۱۴۰۰