فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 حتما بگو
💠 به همسرت حتما ابراز علاقه کن
💞 با محبت کردن مطمئن باشیم زندگیمان زیباتر خواهد شد.
⌛️ مراقب باشیم فرصت های ابراز علاقه را راحت از دست ندهیم.
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗فرشته ای برای نجات💗
قسمت88
--ببخشید دسته قابلمه خیلی داغ بود.
لبخند کم رنگی زدم
--خیلی عادیه و ممکنه واسه هر کسی این اتفاق بیفته.
ناراحتی منم واسه دستتون بود.
با شنیدن این حرف صورتش گل انداخت و از رو صندلی بلند شد.
پاش رفت رو ماکارونی ها و سُر خورد.
همین که خواست از عقب بیفته رو زمین بلند شدم و دستاشو تو دستام گرفتم.
با این کارم به قدری خجالت کشید که همین طور به زمین زل زده بود.
ایستاد و با صدای ضعیفی گفت
--ممنون.
--خواهش میکنم.
دستپاچه شده بود و خواست به بهانه ی دست شستن از آشپزخونه که بره بیرون که دم در دوباره سُر خورد و این بار سعی کرد تعادلش رو حفظ کنه.
از این کارش لبام به خنده کش اومد و شروع کردم بیصدا خندیدن.
میزو جابه جا کردم و ماکارونی هارو به هر زحمتی بود از کف آشپزخونه جمع کردم و تی کشیدم.
تو قابلمه آب ریختم و گذاشتم تا به جوش اومد.
ماکارونی هارو آبکش کردم و بهشون روغن زدم.
با چاشنی تزیین کردم و میز رو چیدم.
رفتم دم راه پله و صدامو صاف کردم
--بیاید پایین شام آمادس.
چند لحظه صبر کردم اماصدایی نیومد
با خیال اینکه خوابه خواستم برگردم که صدای شکستن وجیغ شهرزاد بلند شد.
پله هارو به سرعت رفتم بالا و پشت در اتاق ایستادم و در زدم
--مشکلی پیش اومده؟
صدایی نیومد.
در رو باز کردم و باگفتن یاالله سرمو آوردم بالا
بوی عطر آشنا و لذت بخشی که جدیداً باهاش آشنا شده بودم تو فضا پیچیده بود.
تو چشمام خیره شد وگریش بیشتر شد.
هر چیزو میتونستم تحمل کنم اما اشکاش رو نه!!
رفتم نزدیکش و دوزانو زدم.
--چیزی شده؟
صورتشو با طرفین تکون داد.
جدی تر گفتم
--پس چرا دارید گریه میکنید؟
سرشو انداخت پایین
کلافه شدم و با دستم چونشو آوردم بالا
--ببخشید میدونم زیاده رویه اما خب شما آدمو مجبور میکنید!
--من..... من.....
دوباره گریش گرفت.
--شما چی؟!
به شیشه عطر رو میز توالت اشاره کرد
--اون تنها یادگاری بود که بهم داد!
--منظورتون اون شیشه عطره؟
--بله. یه هدیه بود که خیلیم واسم ارزش داشت.
امشب شیشه رو برداشتم اما یه دفعه از دستم افتاد و اینجوری شد.
شیشه عطر روبرداشتم و دیدم چندتا ترک عمیق خورده.
درست بود همون عطر.
--جسارتا میتونم بپرسم هدیه از کی بود؟
--یه بار همون حاج خانمی که همسایم بود بهم هدیه داد.
یادم به عطر خودم افتاد.
نفس عمیقی کشیدم و خونسرد گفتم
--من این عطر رو دارم.
مبهوت گفت
--شما از کجا خریدین؟
شیشه رو گذاشتم رو میز و لبخند عمیقی زدم
--نخریدم هدیس.
ناامید گفت
--اهان.
--امامیتونیم یه کار بکنیم.
--چی؟
--عطر من رو شما هم استفاده کنید تا یدونه واستون بخرم.
اخم ریزی کرد
--نه ممنون اون یه هدیس که انگار خیلی هم واستون مهمه.
--مهم هست اما.....
ادامه حرفمو خوردم و سرمو انداختم پایین.
--غذاتون یخ کرد.
اینو گفتم و با سرعت ازپله ها اومدم پایین.
سرمیز بدون کلمه ای حرف غذامون رو خوردیم و با هم میز رو جمع کردیم.
--من ظرفارو میشورم.
--اگه اجازه بدین خودم بشورم.
آخه واسه دستتون خوب نیست........
شهرزاد رو میز دستمال کشید و خواست بره که صداش زدم
--میشه چند دقیقه بمونید؟
برگشت و نشست رو صندلی.
نشستم رو صندلی و جدی گفتم
--نمیدونم سرهنگ بهتون گفته یا نه؟
اما تنها کسی که در حال حاضر میتونه در رابطه با موضوع جمشید عقرب وآتیشسوزی خونتون بهمون کمک کنه شمایید.
تو چشماش نگاه کردم
شما جمشید رومیشناسید؟
بعد از چند ثانیه سکوت که نشونه فکر کردن بود گفت
--نه. راستش از وقتی با موبایلم تماس گرفته اولین باره اسمش رو شنیدم.
نمی دونستم باید حرفش رو باور کنم یانه.
نفسمو صدادار بیرون دادم...
May 11
گفتار یا عمل اقتدار شکن:
بعضی خانم های پشت قله کوه قاف😎 البته بین ما که نیست 😉
تا با همسرجان به مشکل بر میخورن زود قهر میکنن🚶♀️
انتظار این خانم ها از آقاشون اینه👈
بیا زود علت قهر رو بپرس😒
سعی کن خطایی که کردی رو جبران کن☹️
عذر خواهی کن و با من آشتی کن😘😁
اما تفسیر مرد از عمل خانم اینه👈
تو چه باشی یا نباشی برای من فرقی نمیکنه😡
اما در نهایت واکنش مرد 👈
افزایش خشم درونی و بروز آن به صورتهای مختلف😨😱
اما بهترین رفتار خانم در این مواقع اینه که 👈
اولا: سعی کنه آرامش خودش رو حفظ کنه
ثانیا: در مورد مشکل با همسرش با مهربانی صحبت کنه و علت نارضایتی خودش و خواسته اش رو بدون نیش و کنایه
بلکه ساده و مستقیم بیان کنه😍
خوشا آن کس که نیکی
حاصل اوست
پیاپی عشق یزدان در
دل اوست
خوشا آن کس که بعد
ترک دنیا
بهشت جاودانی منزل اوست
شبتون بخیر🌙
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
هدایت شده از از انقلاب خمینی تا انقلاب مهدی
💕✨سه شنبه تون عالی
❄️✨و پراز موفقیت
⛄️✨امـروزتان شاد و
💕✨سرشاراز عشق و رضایت
❄️✨سلامتی ساکن جانهایتان
⛄️✨و لبخند جاری
💕✨بر لبهایتان باشد
❄️✨کسب و کارتون خوب
⛄️✨شادیهاتون دائمی
💕✨و زندگیتون عالی باشه
❄️✨روزتون زیبا ودر پناه خدا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗فرشته ای برای نجات💗
قسمت89
--دیروز که بچه ها رفته بودن گشت، اتفاقی جمشیدو دیدن سرهنگ هم دستور داد تعقیبش کنن. ظاهراً از سفر برگشته بوده.
کنجکاو گفتم
--سفر؟ کجا؟
--تور ۱۰ روزه سفر به منزل.
--یاسر جدی دارم میگم.
--خب مگه من شوخی دارم؟ دقیق دوهفتس که ردیابا چیزی رو ردیابی نکردن.
دیروزم که رفت خونش.
--یعنی این ده روز خودشو پنهون کرده بوده؟
--دقیقاً! دیروزم واسه یه قرار داد با یه تاجر رفته بوده کافی شاپ که طرف تاجر نیومده.
اما نرفتن طرف به نفع ما شد.
--چرا؟
--چون جمشید فقط با طرف تلفنی حرف زده و هنوز از نزدیک اونو ندیده.
و خبر بهتر اینکه تاجر قرارداد رو دوهفته عقب انداخته.
--عجب.
--حامد تو باید امشب ساعت ۱۱ بری سرقرار.
یعنی ما تورو به جای اون طرف جا میزنیم.
تنها شخصی که از عهده ی اینکار بر میاد تویی.
--یعنی اگه من برم امشب میتونیم دستگیرش کنیم؟
--امیدوارم!
--یاسر؟
--هوم؟
--شهرزاد چی؟
--حامد میدونم یکم مشکله اما شهرزاد رو هم باید ببری.
--چـــــی؟ یاسر او دختر دستمون امانته!
--میدونم. اما قرارم نیست فقط شما دوتا تنها برید.
سرهنگ بچه هارو بسیج کرده مخفیانه میان دنبالتون.
سکوت کردم و به فکر فرو رفتم.
--حامد
--بله؟
--نگران نباش! خدابزرگه!
--راست میگی هرچی خدا بخواد........
رفتم اتاق سرهنگ.
احترام نظامی گذاشتم و سلام کردم.
--سلام بشین.
اومد نشست روبه روم رو صندلی
--یاسر همه چیز رو گفت؟
--بله.
--ببین حامد شجاعت تو به من ثابت شدس و بخاطر روحیه قوی که داری بهترین گزینه تو بودی.
و اما درباره ی اون دختر خیالت راحت. میدونم که نگرانشی!
سریع گفتم
--نه خب بالاخره امانته دست...
حرفمو قطع کرد و لبخند زد
--میفهمم چی میگی. منم میخوام خیالتو راحت کنم.
--به سرکار احمدی گفتم شهرزاد رو آماده کنه.
خودتم برو اتاق یاسر بالاخره قلق تو رو اون بیشتر داره تا بقیه.
خندیدم
--چشم......
May 11