🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗فرشته ای برای نجات💗
قسمت2
تک فرزندخونواده ی رادمنش،سال آخر دبیرستان بودم.
یه روز همینطور که داشتم از محوطه خارج میشدم،یه نفر داشت اسم من رو صدا میزد،عکس العملی نشون ندادم و به راهم ادامه دادم.
دستی به کمرم خورد،سرمو که برگردوندم،یه پسر با یه قد متوسط،هیلکی تپل،با صورتی گرد و موهای مشکی که سیاهی چشماش کاملا مشخص بود.
در حالی که داشت به من لبخند میزد دستشو جلو صورتم تکون میداد
--حالت خوبه؟
--بله ممنونم یه لحظه حواسم پرت شد،نشناختمتون شما؟
--خب من اسمم ساسانه،ساسان وصال،سال دومیم و تازه اومدم اینجا،تو این چند روزیم که اومدم هیچ دوستی نتونستم پیدا کنم،تا اینکه یه روز شمارو دیدم و پیش خودم گفتم که شاید بتونم با شما رفیق بشم.
دستشو به طرفم دراز کرد
--قبول؟
نمیدونم چرا یه حس بد داشتم،یه حسی که جلودار دستم میشد،ولی منم باهاش دست دادم
--منم حامدم.
حامدرادمنش.از آشناییت خوشوقتم.
--منم همینطور آقا حامد.
--خب دیگه من باید برم ،بقیه صحبتا بمونه واسه فردا.....!
اون روز همش تو فکر بودم،یه حسی ته دلم گواه بد میداد،انگار که یه علامت خطر بود،امامن ازش بی خبر بودم....!
روزها می گذشت و من و ساسان بیشتر باهم رفیق شده بودیم.
پسر بدی نبود، میشد بهش اعتماد کرد،شاید بخاطر اینکه من برادری نداشتم،حکم یه برادر کوچیک تر رو واسم داشت....
یه روز که داشتیم با هم حرف میزدیم ،ازم درخواست کرد که باهاش به مهمونی برم. اولش قبول نکردم،چون نمیدونستم که قراره کجا بره و با کی بره(هه اون موقع این چیزاواسم مهم بود)
ولی بعد بااصرارای ساسان قبول کردم برم.
اون روز بعد اینکه از مدرسه اومدم ،بهم پیام داد که ساعت ۶ عصر آماده باشم خودش میاد دنبالم.
نزدیکای ۶ بود که یه تیپ شیک و مردونه زدم و به مامان گفتم میخوام برم مهمونی،اونم قبول کرد.
تو راه ساسان انقدر منو خندونده بود که حال حرف زدن نداشتم.
بعد یه ساعت که تو راه بودیم جلوی یه ساختمون تقریبا بلند،توقف کرد و ازم خواست پیاده شم.
باهم به طرف ساختمون راه افتادیم.
ساسان جلو میرفت و منم به دنبالش.
با آسانسور به طبقه ای که ساسان گفت رفتیم و روبه روی در یه واحد ایستادیم،ساسان در زد و یه پسر قد بلند درو باز کرد.
وقتی وارد شدیم چندتا پسر دیگه هم توی خونه بودنو روی مبلا لم داده بودن،تا ساسانو دیدن همشون ایستادن و باهاش خوش و بش کرد،با چشماشون به من اشاره میکردن که ساسان منو بهشون معرفی کرد.
همون پسری که در رو باز کرده و حالا فهمیده بودم اسمش کامرانه،تعارف کرد بشینیم و بعد برامون کیک و بستنی آورد،خودشم نشست و همگی مشغول صحبت بودن که تلفن کامران زنگ خورد،رو صفحه رو نگاه کردو با یه چشمک
--به به جوجه رنگیا از راه رسیدن.
اولش نفهمیدم منظورش کیه ولی بعد که گوشیشو گذاشت رو بلندگو صدای نازک یه دختر بود.
همون موقع حس کردم که قراره یه اتفاقی بیفته،ولی به روی خودم نیاوردم.
چند دقیقه بعد زنگ آپارتمان زده شد و بعد ازچند ثانیه کامران همراه با چهار تا دختر به جمعمون اضافه شدن،هضم اون اتفاق واسم سخت بود واسه خاطر همین،با یه اخم و به حالت سوالی به ساسان نگاه کردم،اونم شونه بالا انداخت وبلند شد رفت به تک تک دخترا سلام کرد.
همشون به من اشاره میکردن که ساسان منو به اونا معرفی کرد،یکی یکی سلام کردن و منم خیلی جدی جوابشون رو دادم.
یکی شون با خنده گفت
--مثل اینکه آقا حامد هنوز خودمونی نیستن، بعدش یه خنده بلندی کرد.
اما من سرمو پایین انداختم و ترجیح دادم سکوت کنم.
بعد از پذیرایی از دخترا کامران روبه دخترا گفت
--خب بچه ها چرا نشستید؟
پاشید آماده شید دیگه!
کم کم داشتم به ماجرا پی میبردم و اول خودمو و بعد هم ساسانو به خاطر اونجا رفتنم لعن و نفرین میکردم ...............
از اون شب من عوض شدم،عوض که نه بهتره بگم عوضی شدم،نمیدونم اون شب چه نیروی کثیفی منو با اونا همراه کرد،ولی هر چی که بود،زورش زیاد بود و من رو از یه جایی به جای دیگه برد....
اولش یکم به قول ساسان بد قلقی میکردم ولی بعدش دیگه راه افتادم.
هر هفته مهمونی و سیگار کشیدنای به قول خودم تفریحی برام جای درس خوندن رو پر کرده بود....
به هر جون کندنی بود،کنکور دادم و توی دانشگاه مهندسی برق مشغول شدم.
ولی یه چیزی اینجا میلنگید،اونم من بودم.
دیگه از درس خوندن لذت نمیبردم،فقط واسه رفع فراغت درس میخوندم،نمراتم بد نبود،ولی اونی که من میخواستم نبود.
نمره ای که با جون و دل به دست میاوردم نبود،کلا هیچی مثل قبل نبود!............!
🍁نویسنده : حلما خانم 🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌹 زن ، خدمتکار نیست . 🌹
☀️ مرد باید ،
☀️ سختی های کار همسر در خانه را ببیند .
☀️ باید خودش را ، جای زن بگذارد .
☀️ امام علی علیه السلام می فرمایند :
🌹 زن که خدمتکار نیست
🌹 بلکه زن ، گل است .
☀️ مرد ، وقتی در خانه ، کار بکند
👈 جهاد است .
☀️ برای کمک به زنش ، ظرف بشوید
☀️ خیاطی کند ، بچه داری کند
☀️ جارو بکند ...
☀️ تمام اینها ، عمل به وظایف شرعی است .
✍ آیت الله حائری شیرازی
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
💋محبوبترین جمله نزد زنان
«💘دوستت دارم💘» است.
⁉️اما آیا جملهای وجود دارد که باتری جان مردان را شارژ کند و آنان را اوج دهد؟
😁بله این جمله:
«💘به تو افتخار میکنم💘»
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
📌 مثبت اندیش و واقع گرا باش
⭐️ به کسی که خودش را گول بزند و مشکلات را نبیند مثبت اندیش نمیگویند؛ بلکه کسی که باور داشته باشد برای مشکلات راه حلی وجود دارد و برای پیدا کردن آن تلاش کرده و با عزم و اراده به سمت حل کردن مشکلات حرکت کند، مثبت اندیش است.
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
❇️ مردها نیاز به تأیید همسران خود دارند...
🍀 همه مردها دوست دارند که در نظر همسر خود، قهرمان باشند و فقط تأیید زن است که میتواند چنین حسی را در آنها ایجاد کند. زمانی که زنی، مرد خود را تأیید میکند، در واقع با این کار نشان میدهد که به تواناییهای او اعتماد دارد.
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
🌼🍃✨💕🍃✨💕🍃✨💕
🍃✨🍃
✨🍃🌼
💕
🍃
✨💕✨یا صاحب زمان (عج)✨💕✨
💕ڪجا به نماز ایستاده ای آقا جان ؟؟؟
💕ڪنار تربت مادرت زهـــ❤️ــــرا...
💕یا در حرم عـــمه ات زینــــــــــــــب ...
💕یا ڪه در ڪربــــــــ و بلا می خوانی...
💕شاید هم ...
💕در حرم شیر خــــــــدا می خوانی ...
💕هر ڪجا نماز سبزت را خواندی...
💕ما گناه ڪاران را از یاد مبــــــــر...
💕ڪه به دعــــــــای تو...
💕 همچون نفس برای زنده ماندن محتاجیم...
💕🍃ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ لِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج🍃💕
🍃
💕
✨🍃🌼
🍃✨🍃
🌼🍃✨💕🍃✨💕🍃✨💕
💖 #مجردهابخوانند
❌ به هیچ وجه ازدواج موجب افزایش خوشبختی زن و مرد نمی شود.
💞یعنی شما اگر خوشحال و خوشبخت هستید ازدواج هم بکنید خوشحال و خوشبخت هستید. اگر خوشحال و خوشبخت نیستید ازدواج هم بکنید خوشحال و خوشبخت نخواهید شد.
➖ ازدواج دوای هیچ دردی نیست و مشکل گشای هیچ مسئله ای نیست. حداکثر این است که تا ٣ ماه فرد را در شرایط تازه ای قرار مي دهد ولی بعد به حالت قبلي اش بر می گردد.
▪️ زیرا خوشبختی موضوعی درونی است که در نگاه و باور ما وجود دارد و به واسطه ازدواج و یا بودن با کسی حاصل نمی شود.
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
🍂❤
شوهرانی که عشق را در زندگی می کُشند...
چند دسته از همسران هستند که بنا به ساختار شخصیتی و خانوادگی،
و خواستگاه اجتماعی شان، متاسفانه عشق را در زندگی مشترک ناخواسته
از بین می برند ...
۱) شوهرهایی که تعصب بی جا را با غیرت اشتباه گرفته اند.
۲) شوهرهای سلطه جو، زورگو و کنترل کننده
۳) شوهران بی مسئولیت.
۴) شوهران بی احساس و سخت کوش
۵) شوهران وابسته و غیر مستقل
۶) شوهران کمالگرا و خسیس
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt