eitaa logo
کانال ܟܿࡐ‌ܢܚ݅ܢ̣ܟܿࡅ߳ܨ
2هزار دنبال‌کننده
16.4هزار عکس
4.7هزار ویدیو
86 فایل
🌺خوشبختی یافتنی نیست ساختنی است. 🌺 خوشبختی وابسته به جهان درون توست. ✅برداشت با صلوات حلال ♥️ما را بدیگران معرفی کنید @khoshbghkt @GAFKTH
مشاهده در ایتا
دانلود
فعالیت فضای مجازی 🔴 یکی از آسیب‌های طلاق دچار شدن فرد به تعارض نقش‌هاست. این یکی از آثــار طلاق است که ممکن است به خصوص برای زنان اتفاق بیافتد. فردی که تا الان نقش همسر و مادر را داشته، پس از جدایی باید مسئولیت‌های پدر بودن را هم به دوش بکشد. یا برعکس پدری که با جدایی روبرو می‌شود باید کمبود عاطفی حضور مادر را برای کودک جبران کند. در حالی که ممکن است زمان یا امکانات کافی برای آن را نداشته باشد. این تعارض نقش‌ها چه به لحاظ مسئولیت‌های عاطفی و حمایتی برای کودک، چه به لحاظ مسئولیت‌های اجتماعی و اقتصادی می‌تواند ایجاد شود و همچنین چالش بزرگی است برای فــرزندان طلاق برای سازگاری با چنین شرایطی که ایجاد شده است.  🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
فعالیت فضای مجازی 🔶️ برای کاهش آسیب های طلاق چه می‌توان کرد؟ 🔷️طلاق و جدایی را برای او توضیح دهید؛ در خصوص صحبت با کودکان درباره طلاق لازم نیست جزئیات را تعریف کنید اما دروغ هم نگویید. بهترین کار این است که ارتباط فرزندان را با والد دیگر قطع نکنید و همواره کاری کنید کودک از حمایت و تربیت هر دو والد بهره‌مند شود. 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اثر فوق‌العاده‌ی تشکر کردن در بهبود روابط همسران 🎙دکتر سعید عزیزی 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸امشب 💫از خدایی که از همیشه 🌸نزدیکتر است برایتان 🌸عاشقانه‌ترین 💫لحظات را میطلبم 🌸زیباترین لبخندها 💫را روی لبهایتان و 🌸آرام ترین لحظات را 💫برای هر روز و هر شبتان شبتون در آغوش امن خدا💫✨ 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
آیت الله حائری شیرازی، همسر زیبا.mp3
2.81M
🌊 فرق بین آب و‌ سراب 🔸آیت الله حائری شیرازی 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
💐💫یکشنبه تون شاد و بینظیر 💗💫امیدوارم 💐💫نگاه پر مهر خدا، 💗💫همراه لحظه هاتون… 💐💫سلامتی و نیکبختی، 💗💫گوارای وجودتون… 💐💫بارش برکت و نعمت 💗💫جاری در زندگیتون… 💐💫ونور و عشق الهی 💗💫مهمون دلتون باشه… صبحتان زیبا و در پناه خدا💐💗 به اول اسفند خوش آمدید
درهای مهربانی ومحبت خداوند همیشه به سوی توبازاست گاهی این توهستی که بندگی کردن رافراموش میکنی.. بندگی کردن رابیاموزیم... 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
برای خندیدن وقت بگذارید زیرا موسیقی قلب شماست برای گریه کردن وقت بگذارید زیرا نشانه یک قلب بزرگ است برای زندگی کردن وقت بگذارید زیرا زمان میگذرد وهرگز باز نمیگردد 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
صافی آب مرا یادِ تو انداخت رفیق! تو دلت سبز.. لبت سرخ... چراغت روشن. چرخ روزیت همیشه چرخان نفست داغ... تنت گرم ... دعایت با من . روزهایت پی هم خوش باشد 💓روزتون بخیر و شادی💓 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
سه قدم برای یک زندگی شاد; ۱. خود را به خاطر افراد بی فایده ای که لایق داشتن هیچ جایگاهی در زندگی تان نیستند، دچار استرس نکنید. ۲. هیچگاه احساسات خود را، بیش از حد صرف چیزی نکنید. چون در غیر این صورت صدمه خواهید دید. ۳. بیاموزید بدون نگرانی زندگی کنید. چون خدا در همه حال هوایتان را خواهد داشت. اعتماد کنید و ایمان داشته باشید... حال بهتری خواهیم داشت، اگر دست برداریم از فردی که لیاقت محبت ندارد، دشمنی که ارزش جنگیدن ندارد، حقی که ارزش گرفتن ندارد، و فکری که ارزش اندیشیدن ندارد...! 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
💕✨یکشنبه و اولین روز 🌷✨اسفند ماهتون عالی و شاد 🌸✨ان شاءالله که 💕✨ماه جدید براتون 🌷✨خوش یمن باشه 🌸✨پراز خبرهای خوب 💕✨پراز اتفاقات شیرین 🌷✨پراز خیر و برکت و 🌸✨پراز نگاه خدا باشه 💕✨و به تمام آرزوهاتون برسید 🌸✨روزتون زیبا و در پناه خدا 🌸⃟📚🔰჻࿐✰ @uphjnv
اگه زمانه باشماناسازگاری داره شمابااون سازگار بشین تا کمتر اذیت شید
🚫 قایقت را سوراخ نکن 💠 سعی کنید در زندگی مشترک، با همسرتان لجبازی نکنید؛ زیرا با لجبازی کردن، این تنها همسرتان نیست که آسیب می‌بیند، بلکه اعصاب خودتان نیز خرد می‌شود و زندگی برای هر دوی شما تلخ می‌گردد. 🔸 قایق زندگیتان را با لجبازی سوراخ نکنید. 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
📌 سوال کاربر: 🌾 گفتن دروغ مصلحتی به همسر جایز است؟ 🔸 سلام . اگر در میان روابط زن و شوهر به دلایلی مجبور به دروغ گفتن شدیم در واقع اگر راستش را میگفتم اختلاف و مشکلاتی به وجود می آمد چه حکمی دارد؟ 📚 پاسخ مشاور: 🌿 سلام و عرض ادب خدمت شما کاربر گرامی 👈 به طور کلی دروغ یکی از گناهان کبیره است و در اینکه دروغ بر زوال شخصیت فرد در مناسبات اجتماعی و خانوادگی اثر گذار است شکی نیست. 💢 اما از آنجا که زشتی دروغ نسبی است لذا در بعضی موارد قبح آن از بین می رود. و آن در جایی است که مصلحت قابل توجهی در کار باشد مثل اینکه حفظ آبرو و جان کسی در گرو دروغ ما باشد. ♻️ حفظ پیوند خانوادگی و جلوگیری از اختلافات شدید زوجین نیز یکی از این موارد است که دروغ جایز است. اما این جواز به معنای این نیست که لازم نباشد شخص از این دروغ استغفار نکند. صرف این دروغ آثار واقعی بر روح و روان  خواهد داشت، و نیاز است شخص بر این ارتکاب، استغفار کند. 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان عنکبوتی 🕷🕸 قسمت اول چند روز بود که رابطه مجموعه در ترکیه پیام مبهمی فرستاده بود و دیگر هیچ خبری بعد از آن نشده بود. بلافاصله از فرانسه هم یک پیام دریافت‌شده بود مبنی‌بر کلید خوردن پروژه‌ای در ایران، اما هر دو رابطه بعد از فرستادن پیام در سکوت رادیویی فرورفته بودن و امکان هیچ نوع ارتباطی هم نبود. امیر یک نیرو را به‌طور ثابت با سیستم نگه‌داشت به‌محض آمدن پیام برای رمزگشایی اقدام کند. روز پنجم، در سکوت اول صبح اداره وقتی امیر وارد اتاق شد بولتن سبزرنگ روی‌میز وادارش کرد، تا ببیند بچه‌ها کار را چطور انجام داده‌اند. خیالش از سیر خبرها که راحت شد صفحه‌ی لپ‌تاپش را روشن کرد. باید نظر نهایی‌اش را روی گزارش مفصل گروه‌های خبرنگاری می‌داد تا برای اقدام وارد گردش کار اداره شود. هنوز چند صفحه نخوانده بود که در با شدت باز شد، نه سرش را چرخاند و نگاه از صفحه برداشت. فقط سینا بود که وقتی خبر خاصی داشت تمام آداب یادش می‌رفت. امیر غرید: - اگر خوش‌خبری بگو والا برو. سینا بدون تأمل گفت: - آقا امیر رابطه ترکیه ارتباط گرفته چشم مصرف مانتو برداشت و نگاهش را ثابت کرد تا بهتر بشنود. سینا نگاه کنجکاوی امیر را که دید جرات پیدا کرد و قدم داخل گذاشت و گفت: - بفرستند به آرش تا ببینند چه فرستاده؟؟ رابطه ترکیه برای همه سرنخ‌های پروژه‌های مهمی بود که خیلی کمه اما خیلی حیاتی ارتباط می‌گرفت. تا پیام برود روی‌میز بچه‌های رمزنگار، ظهر شده بود. آرش خودش هم همراه پیام آمد و برگه را مقابل امیر گذشت. تنها چند اسم بود و پروژه‌ای که با نام خاص کلید خورده بود. رابط تنها توانسته بود همین‌ها را بفرستد آرش می‌دانست که باید چکار کنه اجازه گرفت و از اتاق بیرون رفت. امیر رو به سینا کرد و گفت: - شهاب کجاست پیدایش کن و بگو تا یه ربع دیگه این‌جا باشد. سینا ک رفت امیر از پشت میزش بیرون آمد و منتظر در اتاق قدم زد. نگاهی به صفحه بزرگ مانیتور انداخت و روشنش کرد. چند قدم عقب رفت و رو گرداند سمت تخت سفید ماژیک مشکی توی دستش گرفت. ذهنش داشت چینش صفر تا صدی انجام می‌داد. همیشه قبل‌از نوشتن اول مطلب و در ذهنش منظم میکرد که تا وقتی پیاده‌سازی می‌کند به نتیجه نزدیک‌تر باشد و خطای کمتری وجود داشته باشد در ماژیک را باز کرد اما بدون آنکه چیزی بنویسد با فشار انگشت دوباره بست. در دوران دبیرستان و دانشگاه مسئله‌های سخت را راحت حل می‌کرد. این‌جا هم زیاد معادله حل می‌کرد و نقشه‌ها را بازخوانی می‌کند و هر بار هم برای پیدا کردن متهمان تشویق می‌شد. اما نمی‌دانست چرا این‌بار با پیام رابط و حدس‌هایی که داشت میزد روحش آزرده می‌شد صدای تقه، سرش را برگرداند سمت دری که با فشار دست سینا باز شد. نگاهش از صورت خندان سینا تا ابروهای درهم رفته شهاب کشیده شد. سینا گفت: _ با تاخیر اما دست‌ پر، سلام! دستِ پیش‌آمد شهاب را فشرد و منتظر ماند تا پشت میز جاگیر شوند. سینا سربالا گرفت و گفت: _ آقا امیر میدان کارمان مشخصه؟ یعنی اصلا میدونیم کجاییم و چه کار باید بکنیم؟ امیر لب برچید و دستش را به تأیید تکان داد و وسط تخت نوشت: _ این‌بار میدون کارشده قلب ایران. کوچه خلوت بود و در سرمای پاییزی نگاه سینا مانده بود روی پیرمردی که شهاب را به حرف گرفته بود. دل سینا شور می‌زد و از این‌که پیرمرد شهاب را رها نمی‌کرد عصبی شده بود. داشت کم‌کم پیاده می‌شد تا پیرمرد را به‌طرف خودش بکشد، که شهاب دست پیرمرد را فشرد و به سمت ماشین آمد. وقتی شهاب در ماشین را باز کرد و سوار شد تازه سینا نفس راحتی کشید: _ این پیرمرد کی بود ؟؟سرایدار خونه روبه‌رویی بود؟؟ چی گفت؟؟ نصف عمر شدم شهاب دستی میان موهایش کشید و صندلی ماشین را کمی عقب داد تا پاهای بلندش راحت باشد و گفت : _الان راه بیفت که دیگه این‌جا امن نیست. غیر از دوربین بالای خونه دوربین ساخته و رو ب رویی هم‌ روی این خونه تنظیم‌شده و از اون دوربین من رو دید که اومده بود سراغم. سینا ماشین را روشن و دنده عقب از کوچه بیرون رفت. کمی عقب‌تر ماشین را پارک کردند و در ماشین دیگر و از انتهای کوچه وارد شدند و دوباره خانه را تحت نظر گرفتند. سینا میان راه پرسید: _ چی گفت؟؟ چقدر سمج بود !! _دادشتو دست‌کم گرفتی یه جوری پیچوندمش که نزدیک بود برای صرف قهوه هم دعوتم کنه. _ تاریک هم بود خیلی دید به دوربین نداشتیم !! شهاب ارتباط گرفت به آرش که در اداره منتظر تماسشان بود: _ سلام آرش جان خونه دو تا دوربین داره. یه دوربینم برای خونه روبه‌رویی ک روی در این خونه مسلطه. رصد این سه‌تا دوربین با خودت. غیر از این‌که حواست باشه یه ساعاتی این دوربینا باید خاموش بشن.! 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان عنکبوتی 🕸🕷 قسمت2 ارتباط را که تمام کرد، چشم گرداند روی ساختمان‌های کوچه و گفت : _معلوم نیست کدام همسایه خبر داد و این دو روز که این‌جا هستم ظاهرا رفت‌وآمد خونه خیلی غیرمعقول نیست؛ فقط این‌که یه خونه شده مؤسسه دلیل نمی‌شه که همسایه اعتراض خاصی بکنند؛ این‌قدر خونه‌ها بزرگ هستند که صدا به صدا نرسه. خانه‌های بزرگ و کم‌جمعیت محله‌ها رفت‌وآمدهای غیرمتعارف را زود مشخص می‌کرند . برای ساکنین خانه‌ها شاید همسایه‌ها چندان اهمیت نداشته باشد، اما این سردی رابطه بینشان دلیل نمی‌شود که به امنیت خودشان اهمیتی ندهند. سینا با این فکرهایی که در سرش دور می‌زد گفت: _ البته با کشف امشب که یه خونه دیگه هم رفت‌وآمد مشکوک داره می‌شه گفت حتما یه‌چیزی دیدن. _ اون‌چیزی که دستمان آمده این‌که این‌جا توی شریعتی خونه‌ای است که بیشتر از نود درصد رفت‌وآمد این خونه رو زن‌ها دارند ، که فقط سه‌تا مرد ثابت صبح وارد می‌شم و از عصر هم همان سه مرد خارج می‌شود. یعنی بطور کل فضای خونه رو باید زنان حس‌گر و زنان برخورد کرد و زنونه اطلاعات بدست آورد. سینا لبخند پهنی زد و گفت: _ همیشه پای یک زن در میان بوده، حالا پای نود زن، کار سختی نیست، تلخه!! باخت هم‌رو شاخشه!! دوسر باخته! شهاب دست به موهای لختش کشید و به مزاح سینا با تامل لبخند زد و گفت: _ شاید همسایه‌ها اشتباه گزارش داده باشند، شاید این خونه با گزارشی که از رابطه ترکیه داریم هیچ ارتباطی نداشته باشد... به‌نظر می‌شه امید داشت که هیچ خبری نیست. با این دید یک بررسی کنیم قال قضیه کنده شه سینا با انگشتش ضرب گرفت روی فرمون و گفت: _خانه‌ای که برای هر ورود باید یک‌بار زنگ فشرده بشه و هر کس نمی‌تونه وارد بشه. یعنی رفت‌وآمدها کاملاً شناخته‌شده و با حساب کتابِ، یعنی مشتری‌ها مشتری‌های واقعی نیستند؛ یا اگر واقع هستند براشون برنامه چیده‌شده که خودشان خبر ندارند و... شهاب با تامل و مرور چند روز گذشته و ثبت رفت‌وآمدها و گزارش نیروی خارج آرام لب زد: _ یعنی آدم‌های داخل خونه نیروهای آموزش‌دیده و پای کارند؟؟! سینا ادامه داد: _ شاید میان مشق بگیرند بروند، رونویسی کنند با رصد این مدت ما این برداشت عاقلانه‌تر... باید جوانب قضیه را کامل دید. در خانه که باز شد هر دو در سکوت خیره شدن به ماشین تویوتای تیره‌ای که از آن خارج شد شهاب سر تکیه داد به صندلی و سینا ضرب انگشتانش روی فرمان تندتر شد و گفت: _ساعت ده شب و این آخرین زن این مؤسسه بی‌نام. ما که دو روز اینجاییم جز این رفت‌وآمدها چیز ندیدیم فک کنم اون کسی که زنگ‌زده و خبر داده برنامه‌ای دیده. البته تیمی که یه هفته این‌جا مستقر بوده هم خبر را تایید کرده ولی این‌طور کارب پیش نمی‌ره و باید بریم داخل ساختمان !! کروکی را داریم دوتا در داره که یکی از درها از کوچه بغلیه . حفاظش رو می‌شه رد کرد اگه یه دوربینه باشه. می‌مونه واقعیت داخل که اول به دستمون بیاد. شهاب با فرمانده تماس گرفت و توزیع کار عادات و قرار فردا رو گذاشت . فردا سینا و شهاب گزارش تعداد رفت‌وآمدها و تیپ افراد و در دائم بسته را که به امیر دادند و گفتند : -باید جراحی به خانه باز کنیم تا دقیقاً بتوانیم کار را جلو ببریم. امیر دستانش را درهم گره زد و مقابل دهانش گرفت: - کسی که خبر داده گفته‌ اینا تلاش دارند بدون حاشیه کار کنند . اما با اطلاعاتی که از جاهای دیگه به دستمون رسیده یکم قضیه فرق می‌کنه. همراه با صحبتش یه پوشه‌ای از اطلاعات ابتدایی که در این چند روز تیم سایبری آرش توانسته بود به دست بیاورند را مقابلشان گذاشت. - اینم مطالعه کنید روند کاری که داره تو ایران انجام می‌گیرد. شهاب و سین هم‌زمان سر خم کردن روی پوشه‌ای که امیر گفت: یک راهی پیدا کنید که بشه داخل خونه رو بررسی کرد. امیر نگاه ردوبدل شده بین سینا و شهاب را ندیده گرفت و رفت. افراد داخل این مجموعه ساده به‌نظر نمی‌آمدند که با یک رفت‌وآمد صادر بشود از کارشان سردرآورد. -دو سال با هم دوست بودیم تا ازدواج کردیم. برای این‌که بهم برسیم مقابل خانواده‌اش ایستاده بود . شبیه خانواده ما نبودن. خانواده ما خیلی آزاد برخورد می‌کردند و به من کاری نداشتند . من عادت داشتم که هرچیزی را که می‌خواستم داشته باشم و اون رو هم دوسش داشتم.. از وقتی‌که توی نمایشگاه همدیگر دیدیم بهش حس خوبی داشتم، و همیشه هم جایی‌که اون می‌خواست بودم . با هزار قهر و التماس و دعوا که به خانواده‌اش کرد ازدواج کردیم . ساده و مهربان بود، و من برعکسش خیلی پرانرژی بودم و روابط‌عمومی بالایی داشتم؛ هم جذب می‌شدند اما اونو دوست داشتم .... خاطره آن روزهای هیچ وقت از ذهنش محو نمی‌شود. دوران دبیرستانم شیطنت کرده بود یکی دو نفر را خودش در تور انداخته بود. اما همه‌اش برای وقت‌گذرانی و خوشی‌های آن دوران بود. حتی رابطه‌اش با یکی از پسرا خیلی جدی شد که با هزار بدبختی ا
ز سر خودش باز کرد. این شیطنت‌ها برای همه پیش می‌آمد در شکستن‌ها ...چت های طولانی.... گریه‌های زیاد ...قرص‌های آرام‌بخش و.. حداقل در جمع دوستان هم تیپ خودش امری عادی بود پاک از مدرسه بیرون می‌گذاشت دیگر آزاد بودند. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان عنکبوتی 🕸🕷 قسمت3 - خانواده‌اش اظهار برهمین مدلشان و خودشان هم مانعی نبودن. سبک سنتی در منزل آن‌ها سبکی تمام‌شده بود اما در دانشگاه کنار تمام شیطنت‌ها او را خواست و برایش جدی بود. همه‌جا و همه‌چیز را با او می‌خواست در تمام مهمانی‌ها و پارتی‌ها... کوه و... وقتی می‌رفت که با هم بودند. - حداقل دو سال دوست بودیم همدیگر را خیلی می‌شناختیم و می‌خواستیم. جشن بزرگ و پرسروصدای گرفتیم خیلی‌خوب بود همه دوستای دانشگاه را گفتیم و اومدن. خیابون شریعتی را آخر شب پسرا با ماشینشون بنده اورنده بودن و یه ده دقیقه هم باهم رقصیدیم. یادآوری آن لحظات لبخند روی لبانش می‌نشاند هیجان‌هایی که در شلوغی زندگی درگیرش بود. که حداقل فایده‌اش این بود که سرش را گرم می‌کرد. دلش برای تمام آن لحظات تنگ شده بود تمام لوازم آرایشیش... بدلی جات و ماشین تویوتای...همه این‌ها باز بغۻ را مینشاند در گلویش .. خوب حداقل باید دو سال ازدواجمون دوم میورد ....اما نشد مردها همه عوۻی ان... زود عوض شد... منم طاقت نیاوردم.. اشک ارام ارام از گوشه چشمش راه گرفت.. مثل همون اوایلی که جشن طلاق‌گرفته بود. در جشن کلی خندیده بود و بچه‌های دانشگاه خوش گذرانده بود و بعد هم کیک سیاه را خودش برید ... اما همان شب تا صبح دو بار بالشش را عوض کرد بس‌که اشک ریخته بود پذیرش شکست سخت است... برای یک زن سخت‌تر...!!! البته او می‌گفت من عوض شدم دعوا ها زیاد شده بود... خیلی به رابطه من با بعضی ها حساس‌شده و دلش می‌خواست من حواسم بیشتر باشد. اصلاً دعوای من با فامیل اون سر همین بود که خیلی قدیمی فکر می‌کردند. قرار بود مثل اونا نباشم که راحت‌تر زندگی کنم. اما بعد از ازدواج این راحتی من اذیتش می‌کرد خب....خب دوست داشتم. اما یک چیز دیگر هم برام مهم بود که اختلافمون زیاد شد من و موقع دلم می‌خواست مثل یه مرد کارکنم. اعتقادی ندارم به کار خانه و بچه‌داری. مهری هم گذاشتم اجرا تا قبول کرد طلاقم بده. خیلی از مهریه مو بخشیدم یه خرده گرفتن باهاش ماشین خریدم. ماشین که اول داشتم نه این‌که الان دارم. راستش حالا که داشت او را در ذهنش مرور می‌کرد دلش تنگ شد و شاید خنده‌دار بود ...اگر می‌گفت که دلش می‌خواست و دوباره او را ببیند... شاید غرورش اجازه می‌داد می‌گفت که دلش می‌خواهد دوباره با او زندگی را شروع کند. یعنی زمان این آرزو را برآورده می‌کرد ؟ ساعت دوازده بود و کوچه در سکوت سرد پاییزی فرورفته بود سینا حسرت‌زده به ماشین‌هایی که از کنارشان رد می‌شد نگاه می‌کرد. شهاب خنده‌اش گرفت و گفت : حسرت بخوری گرم می‌شی؟؟ سینا در ماشین خاموش و سرد بیشتر مشاهده شد و گفت: - بخاری، شوفاژ، کرسی، چای...هم میاد جلوی چشمم. حالا بچه‌ها همین‌طور !! شهاب سرش را چرخاند سمت سینا پرسید : -مگه تبش قطع نشد؟؟ - نه طفلک امروز سه روز شد ک خونه سقفش سرجاشه. گفت ویروسه. بنده خدا خانومم خواب نداره هم‌زمان با این حرف، همراهش زنگ خورد . سینا صدای کودک مریضش را که شنید صاف نشست و کمی برای شعر خواند و وعده آمدن داد... ارتباط را که قطع یا چند لحظه طول کشید تا چشم صفحه روشن موبایل برداشت و برگردد به فضای سرد ماشین شهاب با تأسف سری تکان داد. به‌خاطر مسائل امنیتی ماشین را خاموش نگه‌داشته بودن و سرما کلافه شان کرده بود. ساعت‌ها بود نگاه دوخته بودند به دیوارهای خانه‌ای که ارتفاعش بیشتر از خانه‌های دیگر توی ذوق می‌زد . همان‌طور که برای گرم شدن دستانش را زیر بغل گرفته بود گفت: خونه نیست که دژِ! به قسمت بالای دیوار نگاه کن. انگار نیم‌مترش را بعدا ساختن. هم بلندی دیوار غیرعادی هم دو دوربینی که روی خونخ سواره. باید ببینیم توشم همین‌جوریه!! آقا امیر داره میاد، ببینیم چی می‌گه تا پیشنهاد خودمون رو بشش بدیم. لحظاتی نگذشته بود که موتور امیر کنار ماشین توقف کرد. صدای گرم امیر در ماشین پیچید: - سلام سلام .به سرمای دل‌چسبی! چ خبر؟؟ دستان سرد امیر را فشردم و شهاب گزارش داد .منتظر شما بودیم روی در اصلی ۳ تا دوربین سوار. البته یکیش برای ساختمان روبه‌روی همون که سنگ سیاه کاری کرده. یه در هم توی کوچه داره که برگ‌های خشک جمع‌شده جلو شو نشون میده خیلی وقته باز نشده. البته توی این مدتم ما ندیدیم کسی از کوچه رفت‌وآمد کنه. - خب پس شروع کنیم . شهاب از ماشین پیاده شد و در سکوت شب پهپاد راهی ساختمان کرد. سینا و امیر تصاویری که پهباد از فضای داخل حیاط نشان می‌داد و روی لپ‌تاپ کنترل می‌کردند . سینا گفت: - دوربین بالای در ورودی حیاط، اینم دومی بالای ورودی ساختمان. چه قفل کتابی زدن ب درش. تمام پنجره ها هم نرده داره که. امیر به نور ضعیفی که از یکی از پنجره‌های این ساختمان دیده می‌شد اشاره کرد. این ساختمان کنار حیاط انگار تازه ساخته‌شده. یکی هنوز توی این ساختمون سینا. سینا با وحشت نالید: من مطمئنم که همه رفتن.
امیر به‌سرعت از ماشین پیاده شد و اشاره کرد تا پهپاد را از ساختمان بیرون بیاورد. -خدا کنه متوجه نشده باشند. شهاب داخل ماشین که نشست گفت: هیچ راه نفوذی به داخل ساختمان نبود. وقتی سکوت هر دو را دید پرسید چیزی شده؟؟ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
با همسرتون صحبت کنید نه پشت سر همسرتون! 👇✅ صحبت کردن پشت سر همسرتون با دوستان یا خانواده به نحوی خیانت محسوب میشه! 🍀 👈 گفتن از مشکلات زناشویی زمینه نفوذ افراد سو استفاده کننده رو تو زندگی شما بیشتر میکنه 🌹 در واقع شما این پیام رو میدید که مشکلی تو زندگی شما وجود داره که با خلا اون مشکل میتونن بین شما نفوذ کنند❤️❤️💍 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt