💖هردو بدانیم
محبت و علاقه زن و شوهر به یکدیگر از آیات الهی و مقدس است و با ازدیاد ایمان فرد، پیوند دارد.
🌹چند راهکار ساده برای استحکام رابطه:👇👇👇
_بکوشید تا عشق خود را به همسرتان روز به روز مستحکم تر کنید برای این کار کتاب بخوانید و مطالعات خود را در این امر گسترش دهید و روایاتی که ارزش این صحبت را به شما گوشزد می کند، بنویسید و در جایی نصب کنید که زیاد ببینید.
- عکس ها و فیلم های اول ازدواج را هر چند وقت یک بار با همسرتان نگاه کنید.
- محبت و علاقه خود را به همسرتان را به بهانه های گوناگون ابراز کنید.
- به رابطه صمیمی میان خود و همسرتان اکتفا نکنید و به او احترام بگذارید.
┏━━━🍃🍂━━━┓
⠀ @Nok_Ze
┗━━━🍂🍃━━━┛
انسان با سه چیز مغرور می شود:
نامِ بزرگ
خانه ی بزرگ
لباسِ فاخر
اما افسوس که بعد از مرگ!
نامش: مرحوم
خانه اش: قبر
لباسش: کفن!است
ای انسان تو به چه مغروری؟
┏━━━🍃🍂━━━┓
⠀ @Nok_Ze
┗━━━🍂🍃━━━┛
نعمتهایمان را از این زاویه ببینیم
- «قارون» هرگز نمی دانست که روزی،
کارت عابر بانکی که در جیب ما هست
از آن کلیدهای خزانه وی که مردهای تنومند عاجز از حمل آن بودند، ما را به آسانی مستغنی میکند.
- و «خسرو پرويز» پادشاه ایران نمیدانست که مبل سالن خانه ما از تخت حکومت وی راحت تر است.
- و «قیصر» که بردگان وی با پر شترمرغ وی را باد میزدند، کولرها و اسپلیتهایی که درون اتاقهایمان هست را ندید.
- و «هرقل» پادشاه روم که مردم به وی بخاطر خوردن آب سرد از ظرف سفالین حسرت میخوردند؛ هیچگاه طعم آب سردی را که ما می چشیم نچشید...
- و «خلیفه منصور» که بردگان وی آب سرد و گرم را باهم می آمیختند تا وی حمام کند، هیچگاه در حمامی که ما براحتی درجه حرارت آبش را تنظیم میکنیم حمام نکرد
بگونه ای زندگی میکنیم که حتی پادشاهان گذشته نيز اینگونه نمی زیستند اما باز گله منديم! و هر آنچه دارائیمان زیاد میشود تنگدست تر میشویم...!
كمى متفاوت بنگريم...
┏━━━🍃🍂━━━┓
⠀ @Nok_Ze
┗━━━🍂🍃━━━┛
کانال ܟܿࡐܢܚ݅ܢ̣ܟܿࡅ߳ܨ
📚 #داستان_دنباله_دار 💌 #عاشقانه_ای_برای_تو 📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی 📅 قسمت چهاردهم:
📚 #داستان_دنباله_دار
💌 #عاشقانه_ای_برای_تو
📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
📅 قسمت پانزدهم: #دست_های_خالی
توی این حال و هوا بودم که جلوی یه ساختمان بزرگ، با دیوارهای بلند نگه داشت ... رفت زنگ در رو زد ... یه خانم چادری اومد دم در ... چند دقیقه با هم صحبت کردند ... و بعد اون خانم برگشت داخل ... .
دل توی دلم نبود ... داشتم به این فکر می کردم که چطور و از کدوم طرف فرار کنم ... هیچ چیزی به نظرم آشنا نبود ... توی این فکر بودم که یک خانم روگرفته با چادر مشکی زد به شیشه ماشین ... .
انگلیسی بلد بود ... خیلی روان و راحت صحبت می کرد ... بهم گفت: این ساختمان، مکتب نرجسه. محل تحصیل خیلی از طلبه های غیرایرانی ... راننده هم چون جرات نمی کرده من غریب رو به جایی و کسی بسپاره آورده بوده اونجا ... از خوشحالی گریه ام گرفته بود ...
چمدانم رو از ماشین بیرون گذاشت و بدون گرفتن پولی رفت ... .
اونجا همه خانم بودند ... هیچ آقایی اجازه ورود نداشت ... همه راحت و بی حجاب تردد می کردند ... اکثر اساتید و خیلی از طلبه های هندی و پاکستانی، انگلیسی بلد بودند ... .
حس فوق العاده ای بود ... مهمان نواز و خون گرم ... طوری با من برخورد می کردند که انگار سال هاست من رو می شناسند ... .
مسئولین مکتب هم پیگیر کارهای من شدند ... چند روزی رو مهمان شون بودم تا بالاخره به کشورم برگشتم ... یکی از اساتید تا پای پرواز هم با من اومد ... حتی با وجود اینکه نماینده کشورم و چند نفر از امورخارجه و حراست بودند، اون تنهام نگذاشت ... .
سفر سخت و پر از ترس و اضطراب من با شیرینی بسیاری تموم شد که حتی توی پرواز هم با من بود ... نرفته دلم برای همه شون تنگ شده بود ... علی الخصوص امیرحسین که دست خالی برمی گشتم ... .
اما هرگز فکرش رو هم نمی کردم بیشتر از هر چیز، تازه باید نگران برگشتم به کانادا باشم ... .
┏━━━🍃🍂━━━┓
⠀ @Nok_Ze
┗━━━🍂🍃━━━┛
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ماست_خونگی_خوشمزه😋
۴ لیتر شیر محلی پرچرب
۲ ق غ ماست با کیفیت
شیر رو می جوشونیم
حالا شیر رو داخل ظرفی که قراره توی اون ظرف ماست رو تهیه کنید می ریزیم و اجازه میدیم کمی خنک بشه. دمای دقیق ۴۲ _۴۵ درجه سانتیگراد هست
مقدار از شیر رو داخل کاسه ای میریزیم و با ماست مخلوط می کنیم
بعد از اینکه ماست و شیر با هم خوب مخلوط شدند اون رو به بقیه شیر اضافه می کنیم و با قاشق به آرومی هم می زنیم تا خوب ترکیب بشن.
حالا در ظرف رو می بندیم و با حوله کامل ظرف رو می پوشونیم و به نسبت گرمای محیط حدود 3-4 ساعت طول می کشه تا ماست به اصطلاح خودش رو ببنده.
بعد از اینکه ماست خودش رو بست ظرف ماست رو یک شب در یخچال قرار میدیم تا ماست سرد بشه زودتر از یک روز ماست رو تکون ندین چون ماست وا میره.
#نکات_خانه_داری
┏━━━🍃🍂━━━┓
⠀ @Nok_Ze
┗━━━🍂🍃━━━┛
کانال ܟܿࡐܢܚ݅ܢ̣ܟܿࡅ߳ܨ
بزرگ ترين اشتباه والدين اين است كه دائم مي خواهند به كودك كمك كنند و چيزي ياد بدهند. بچه ها براي رشد
وقتي محيط امن نباشد، كودك اولين كاري كه مي كند يك حصار ذهني امن براي خودش مونتاژ مي كند. به جاي اين كه كل كامپيوتر را مونتاژ كند اول يك حصار در ذهن مي سازد چون بي اعتماد شده و به درون حصار مي رود تا امن باشد
كودك احساس مي كند كه آن بيرون نا امنه، نه منو دوست دارن و نه من رو ميخوان، من به درد هيچ چيز نمي خورم و به درون حصار خود مي رود. همه ي ما اين حصار را داريم. مثل وقت هايي كه به دنبال يك گوشه دنج مي گرديم كه تنها باشيم حتي لازم است.
منتهي اگر اين ناامني براي كودك خيلي شديد باشد حصار تبديل به قلعه مي شود. هرچه محيط نا امن تر باشد اين قلعه ستبرتر و سنگين تر خواهد بود. كودك مي رود به درون قلعه اش و به ندرت از آن بيرون مي آيد. كودك مي رود به درون قلعه ي تنهايي ناشي از ناامني بعد ما ميگيم كه اوتيسم دارد. يا بيش فعال است و كمبود توجه دارد يا ناهنجاري رفتاري دارد و همه را مي زند.
بچه هايي كه همه را مي زنند به اين دليل است كه مي روند بالاي قلعه ي تنهايي كه ساخته اند مي ايستند، هر كس كه بخواهد وارد شود او را باسنگ مي زند. ديگران را مي رنجاند چون ناامن است، بي اعتماد است، از هيچ كس خوشش نمي آيد و همه را دشمن مي داند.
#امنیت {قسمت14}
[مباحث کودک متعادل]
منبع نوردیده
┏━━━🍃🍂━━━┓
⠀ @Nok_Ze
┗━━━🍂🍃━━━┛
۱۵۲۹-- شنبه ۹۸/۷/۱۳
(خدا محور بودن)
همسران حتماً در زندگی مشترک خود، باید این مسئله را بدانند وقتی زن یا مرد در جائی که حرف خدا را گوش نکند چه توقعی است که حرف همسر را گوش بکند.
قانون خداوندی که اصل و اساس یک انسان خدا محور است برای همسر شما که میگوئی اعتقاد هم دارد خیلی مفهوم نیست تا چه رسد به اینکه حرف شما بخواهد برای او یک رسالت باشد.
تازه این حرف گوش نکن ها، جائیست که شما به آنها واقف هستید مهمتر از آن جاهائی است که شما از آنها بی خبر هستید.
نمیخواهم شما را به شک و تردید بیاندازم ولی این یک حقیقت انکار ناپذیر است.
بودن با خداوند یعنی هرگز و در هیچ جا بخطا نرفتن.
بودن با خدا یعنی نگاه خدا را همواره ناظر دانستن.
چنین کسی هرگز و هرگز...........
وگرنه........ یعنی بمفهوم واقعی خداپرستی پی نبرده است.
چون دنیا دار مکافات است و قیامت نیز.
E--Golshan
۱۵۳۰-- یکشنبه ۹۸/۷/۱۴
(عبور از پُل)
بجای اینکه همه را بی عقل و بی درایت بدانیم خوب است قدری خود را بکاویم و خود را کشف کنیم، شاید این حرفها از کم عقیدتی ما سرچشمه بگیرد.
چرخ کجرو نیست، تو کج بینی ای دور از حقیقت
مردمان را گر نکو خواهی، برو خود را نکو کن.
رسالت بشری در قبال دیگری یک رسالت مذهبی و اخلاقی است.
عقیده را با عقده اشتباه نگیریم. فاصله کران تا کران، بین این دو قرار دارد. غریبِ غریب هستند اما گاهی قریب جلوه میکنند. بقولی مثل فاصله بین شهادت و شقاوت است که به اندازه لوله تفنگی است وآنهم وابسته است که تو در کدام طرف این تفنگ باشی؟!
گاهی باندازه تفاوت یای نستعلیق با یای شکسته است. ویا همانند دوکلمه رحیم و رجیم میباشد.
عبور از پُل صراط است که به اندازه تیزی شمشیر، باریک است.
باید درایت را تا سرحد انصاف پیش ببرد تا در قضاوت ها بگناه آلوده نگردد.
E--Golshan
کانال ܟܿࡐܢܚ݅ܢ̣ܟܿࡅ߳ܨ
📚 #داستان_دنباله_دار 💌 #عاشقانه_ای_برای_تو 📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی 📅 قسمت پانزدهم:
📚 #داستان_دنباله_دار
💌 #عاشقانه_ای_برای_تو
📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
📅 قسمت شانزدهم: #اسیر_و_زخمی
از هواپیما که پیاده شدم پدرم توی سالن منتظرم بود ... صورت مملو از خشم ... وقتی چشمش به من افتاد، عصبانیتش بیشتر شد ... رنگ سفیدش سرخ سرخ شده بود ... اولین بار بود که من رو با حجاب می دید ...
مادرم و بقیه توی خونه منتظر ما بودند ... پدرم تا خونه ساکت بود ... عادت نداشت جلوی راننده یا خدمتکارها خشمش رو نشون بده ... .
وقتی رسیدیم همه متحیر بودند ... هیچ کس حرفی نمی زد که یهو پدرم محکم زد توی گوشم ... با عصبانیت تمام روسری رو از روی سرم چنگ زد ... چنان چنگ زد که با روسری، موهام رو هم با ضرب، توی مشتش کشید ... تعادلم رو از دست داد و پرت شدم ... پوست سرم آتش گرفته بود ... .
هنوز به خودم نیومده بودم که کتک مفصلی خوردم ... مادرم سعی کرد جلوی پدرم رو بگیره اما برادرم مانعش شد ... .
اون قدر من رو زد که خودش خسته شد ... به زحمت می تونستم نفس بکشم ... دنده هام درد می کرد، می سوخت و تیر می کشید ... تمام بدنم کبود شده بود ... صدای نفس کشیدنم شبیه ناله و زوزه شده بود ... حتی قدرت گریه کردن نداشتم ... .
بیشتر از یک روز توی اون حالت، کف اتاقم افتاده بودم ... کسی سراغم نمی اومد ... خودم هم توان حرکت نداشتم ... تا اینکه بالاخره مادرم به دادم رسید ... .
چند تا از دنده ها و ساعد دست راستم شکسته بود ... کتف چپم در رفته بود ... ساق چپم ترک برداشته بود ... چشم چپم از شدت ورم باز نمی شد و گوشه ابروم پاره شده بود ... .
اما توی اون حال فقط می تونستم به یه چیز فکر کنم ... امیرحسین، بارها، امروز من رو تجربه کرده بود ... اسیر، کتک خورده، زخمی و تنها ... چشم به دری که شاید باز بشه و کسی به دادت برسه ...
┏━━━🍃🍂━━━┓
⠀ @Nok_Ze
┗━━━🍂🍃━━━┛
May 11