eitaa logo
نهاد خرمشهر 🌺🌺
136 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
695 ویدیو
79 فایل
کانال رسمی دفتر نهاد رهبری در دانشگاه علوم و فنون دریایی خرمشهر ارتباط با مدیر کانال 👇 https://eitaa.com/bahrani875
مشاهده در ایتا
دانلود
جلسه مسئول نهاد با معاون فرهنگی دانشچویی دبیر هم اندیشی مسئول بسیج اساتید دانشگاه شنبه 99/6/29 دفتر نهاد رهبری دانشگاه @kmsunahad
هدایت شده از  میثم هلیلی
8.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 نماهنگ | تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب مربع‌های قرمز منتشر شد 🔻در مراسم نهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت که شامگاه امروز (شنبه) و در آستانه‌ی چهلمین سالگرد آغاز دفاع مقدس در گلزار شهدای بهشت زهرای تهران برگزار شد، تقریظ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای بر کتاب «مربع‌های قرمز» منتشر شد. https://eitaa.com/joinchat/3789946883C77b387e979
نهاد خرمشهر 🌺🌺
هم زمان با شروع هفته دفاع مقدس مراسم تجدید بیعت با شهدا بعد زیارت عاشورا برگزار می گردد
هفته دفاع مقدس به همه ی بزرگواران تبریک باد
مراسم بزرگداشت هفته دفاع مقدس با قرائت زیارت عاشورا و سخنرانی مسئول نهاد در مسجد داانشگاه برگزار گردید و همچنین بعد از سخنرانی حجت السلام حزبه زاده، هیئت ریسه دانشگاه , به همراه کارکنان و اساتید بزرگوار برای ادای احترام و تجدید بیعت باشهدا بر سر مزار شهدای گمنام دانشگاه حضور یافتند جهت دریافت تصاویر به لینک زیر مراجعه بفرمایید https://nahad.kmsu.ac.ir/fa/news/715/%D9%85%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D9%85-%D9%87%D9%81%D8%AA%D9%87-%D8%AF%D9%81%D8%A7%D8%B9-%D9%85%D9%82%D8%AF%D8%B3
مداحی فارسی و عربی آقای عسکراوی در مسجد دانشگاه در مناسبت شهادت امام سجاد (ع)👇 https://aparat.com/v/iMNhG
👈 پیش امام حسین شکوه کنید تا یک نظری بکنند 🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز در آئین تجلیل از پیشکسوتان دفاع مقدس: 🔹 حالا بحث اربعین پیش آمده بعضیها خوب عاشق امام حسین‌اند عاشق اربعین‌اند. حالا شماها خودتان رفتید، بنده که محروم هم بودم و مشتاق هم بودم: گرچه دوریم، به یاد تو سخن می گوییم 🔹 اما رفتن برای راهپیمایی اربعین فقط متوقف به صلاحدید مسئولان ستاد ملی مبارزه با کروناست. اگر گفتند نه، که تا الان گفتند نه، باید همه تابع باشند. اینی که ما بلند شویم برویم دم مرز. مثلا اظهار ارادت به حضرت بکنیم. نه، از توی خانه اظهار ارادت بکنیم. 🔹 روز همه بنشینند، دو سه تا زیارت مهم روز اربعین وارد است. زیارت اربعین را بشینید مردم بخوانند با حال و با توجه، و پیش امام حسین (ع) شکوه کنند بگویند یا سیدالشهدا ما دلمان میخواست بیاییم، نشد، وضع این جوری است تایک نظری بکنند یک کمکی بکنند. ۹۹/۶/۳۱ @kmsunahad
مسابقه ویژه اساتید و کارکنان دانشگاه 🌹رمان خوانی 🌹 بخش های از رمان کتاب "دا" به مناسبت بزرگداشت چهلمین سالگرد هفته دفاع مقدس 👌در چهار روز ، هر روز یک کارت هدیه👉 در این مسابقه بخش هایی از رمان "دا " توسط شما خوانده می شود و فایل صوتی برای ما ارسال می نماید ضوابط تعیین شده مسابقه 🔴.مسابقه به صورت فردی برگزار می شود و هر نفر مجاز به ارسال یک اثر روزانه و اثر ارسالی باید در قالب فرمت MP3 باشد. 🔴.اثر در مدت از 3 الی 5 دقیقه تنظیم شده باشد و شرکت کنندگان می توانند در تولید اثر صوتی خود از افکت های صوتی استفاده کنند. 🔵.اثر ارسالی حتما باید بخش ار کتاب دا که روزانه مشخص شده دفتر باشد ارسال نمایید . 🔵.بر اساس ضوابط تعیین شده پس از داوری برای نظر سنجی در کانال پیام رسان سروش دفتر نهاد قرار می گیرد و بیشترین امتیاز به آثار هدیه ای اهدا می گردد. علاقه مندان برای شرکت در این مسابقه حتما اثر خود را در پیام رسان های سروش و یا ایتا برای ما ارسال نمایند .. جهت اطلاع بیشتر و ارتباط با ما 09394971668 کانال ما در سروش https://sapp.ir/kmsunahad کانال ما درایتا https://eitaa.com/kmsunahad دفتر نهاد رهبری دانشگاه علوم و فنون خرمشهر
بخش اول مسابقه رمان خوانی 🎤🎧زمان ارسال اثر صوتی تا روز پنجشنبه ساعت 12 ظهر 📢نحوه ارسال اثر در پیام رسان سروش و یا ایتا به شماره 09394971668 ✍️وقتی جنگ شروع شد من سال اول هنرستان درس می‌خواندم. خانه‌مان توی محله‌ی منازل شهرداری بود. چند ماه جلوتر از شروع رسمی جنگ، ما خرمشهری‌ها همه منتظرش بودیم. بس که رادیو عراق صحبت‌های صدام را پخش می‌کرد. می‌گفت: مردم! خرمشهر، آبادان و اهواز را خالی کنید. ما می‌خواهیم حمله کنیم خوزستان را بگیریم. این مناطق متعلق به کشور عراق است و باید برگردانده شود با این اخبار ما آمادگی یک حادثه را داشتیم ولی نه در حد این کشتار عظیم و اینقدر طولانی. وقتی روز سی و یکم شهریور عراق حمله کرد، همه دستپاچه شدیم ولی امید داشتیم مرز‌ها محافظت می‌شود. هر چند که طبق دیده‌های‌مان ـ نه شنیده‌های‌مان ـ از چندین ماه قبل مزدوران و خائنینی که با رژیم بعث همکاری کرده بودند توی خانه‌های‌شان تجهیزات دشمن را پنهان کرده بودند، در حالی که جوانان ما دست خالی بودند. روز اول چند تا از پسر‌های همسایه رفته بودند مرز. وقتی برگشتند مادرم را صدا زدند و گفتند: مادر زینب، تو شلمچه کشتار شده. روستایی‌ها را کشتند. هیچ جان‌پناهی نبود ما پنهان بشیم. همان شب همین پسر‌ها به مادرم اطلاع دادند که توی جنت‌آباد نیاز به کمک هست. زن‌دایی‌ام که او هم به سیده زینب معروف بود رفت مسجد جامع، کمک زخمی‌ها و مادرم زینب روانه جنت‌آباد شد. من هم رفتم. قیامتی به پا بود. جسدی نمی‌دیدیم. همه مثله شده و تکه پاره‌هایی باقیمانده از بدن‌ها را آورده بودند. امکان غسل و کفن در این توده‌های در‌هم نبود. روحانی‌ها گفتند برای اینکه سگ‌ها حمله نکنند و این جنازه‌ها بو نگیرند گودال بکنید و همه را یک‌جا دفن کنید. همین کار انجام شد. فقط اگر جنازه سالمی می‌آوردند توی قبر مجزا خاک می‌شد. آب قطع بود. مردم وحشت‌زده از شهر می‌رفتند. آن‌هایی که می‌خواستند بمانند به هر طریقی می‌توانستند کمک می‌کردند. مادرم ماشین سپاه را آورد، آذوقه‌هایی که توی خانه داشتیم بار کرد. گفت ما که توی جنت‌آبادیم، تو را هم فردا با دایی‌ات می‌فرستم من تا روز چهارم مهر شبانه روز پیش مادرم در جنت‌آباد بودم. غیر ما یک پیر‌مرد و پیر‌زن به اسم ننه امر‌الله و آقا امر‌الله قطرانی‌نژاد که زن و شوهر بودند، با خانمی که زیاد سیگار می‌کشید به اسم نصرت توانایی غسال‌های جنت‌آباد بودند از آن روز من توی جنت‌آباد بودم. مادرم اجازه نمی‌داد وارد غسالخانه بشوم یا قسمتی بروم که خیلی شلوغ باشد. من بیرون کنار اجساد می‌ایستادم. اگر کسی می‌آمد جسدی را شناسایی می‌کرد ما روی تکه کاغذ اسم را می‌نوشتیم و روی جسد یا تکه باقیمانده از بدن می‌گذاشتیم. روی یک برگه دیگر می‌نوشتیم که فلان شخص از فلان خانواده یا آشنا به این اسم در این ساعت آمد و جسدش را شناسایی کرد. در این سه روز کارم این بود. در حالی که مادرم را می‌دیدم در یک حالت بهت و شوک قرار داشت. باور کردن و دیدن و از بین رفتن جوانانی که پر‌پر می‌شدند آسان نبود. با این حال مدیریت عجیبی داشت. به همه رسیدگی می‌کرد. به همه دلداری می‌داد. گاهی با صدای بلند صحبت می‌کرد: خانم چته؟ چرا گریه می‌کنی؟ الآن که وقت گریه نیست. فقط تو که نیستی. بلند شو، بلند شو. خودم دیدم در حالی که تمام بدنش می‌لرزید زنی که بچه‌اش را از دست داده بود بلند کرد و گفت: بلند شو، الآن وقت گریه کردن نیست، وقت کمک کردنه. طوری برخورد کرد که او بچه‌اش را فراموش کرد و بلند شو، بلند شو. خودم دیدم در حالی که تمام بدنش می‌لرزید زنی که بچه‌اش را از دست داده بود بلند کرد و گفت: بلند شو، الآن وقت گریه کردن نیست، وقت کمک کردنه. طوری برخورد کرد که او بچه‌اش را فراموش کرد و شروع کرد به کمک کردن. انگار ما جمع شده بودیم نه به خاطر اجساد، برای اینکه همدیگر را دلداری بدهیم.