🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈
🐈 🐈 🐈 قسمت دهم 🐈 🐈 🐈
🇮🇷 نزدیک اذان صبح بود .
🇮🇷 فرامرز ، با صدای باز شدن در هال ،
🇮🇷 و بیرون آمدن مادرش ،
🇮🇷 از خواب پرید و بیدار شد .
🇮🇷 و با نگاهش ، مادرش را تعقیب می کرد .
🇮🇷 مادر فرامرز ، در حیاط خانه نشست ؛
🇮🇷 و مشغول خواندن قرآن شد .
🇮🇷 آیات را با ترجمه ، تلاوت می کرد .
🇮🇷 و پس از خواندن هر آیه ، کمی مکث می کرد
🇮🇷 تا در مورد آن آیه ، فکر کند .
🇮🇷 فرامرز ، دوباره ،
🇮🇷 یاد ماجرای سه شب پیش افتاد .
🇮🇷 آن شبی که ، قرآن را از دست مادرش گرفت
🇮🇷 و آنرا به یک طرف پرتاب کرد .
🇮🇷 سپس با خودش گفت :
🐈 نکنه به خاطر اینکه به قرآن بی احترامی کردم
🐈 این بلا ، سرم اومد .
🇮🇷 تا اینکه مادرش به این آیه رسید :
🌹 به یقین ، بسیاری از جن ها و انسانها را ،
🌹 برای دوزخ و جهنم آفریدیم ؛
🌹 چون آنها ، دلها و عقلهایی دارند ؛
🌹 که با آن ، فکر و اندیشه و فهم نمی کنند .
🌹 و چشمانی دارند ، که با آن نمی بینند ؛
🌹 و گوشهایی که با آن نمی شنوند ؛
🌹 آنها مثل حیوان و چهارپایان هستند ؛
🌹 بلکه پست تر و گمراه تر از حیوان اند ؛
🌹 اینان همه غافلند .
🇮🇷 فرامرز ، از شنیدن این آیه ،
🇮🇷 ناگهان ، دلش لرزید .
🇮🇷 و با خودش گفت :
🐈 پست تر از حیوان ؟
🐈 آنها مثل حیوان اند ؟
🐈 و حتی پست تر از حیوان ؟!
🐈 یعنی من حیوانم ؟
🐈 یعنی من بدتر از حیوانم ؟
🐈 یعنی من غافلم ؟
🐈 وای خدایا من چقدر بدبختم .
🐈 خدایا من چقدر غافل بودم .
🐈 تو راست میگی
🐈 تو به من چشم دادی ، گوش دادی ،
🐈 قلب دادی ، مغز و فکر دادی ، سلامتی دادی
🐈 ولی من باهاشون ، گناه کردم .
🐈 می دونم خیلی آدم بدی بودم .
🐈 دوباره انسانم کن تا جبران کنم .
🐈 خدایا کمکم کن تا خودمو پیدا کنم .
فرامرز به گریه افتاد .
ناگهان اذان گفت ،
و مادر فرامرز نیز ، گریه اش گرفت .
و برای پسرش و عاقبت به خیری اش ،
خیلی دعا کرد .
فرامرز گربه ای ، از دیوار ، پایین آمد .
و گریه کنان در خیابان قدم می زد .
گرسنگی به او فشار آورد .
مجبور شد پا روی غرورش بگذارد .
و از سطل آشغال به دنبال غذا بگردد .
در حال خوردن غذا بود .
که ناگهان صدای دختری را شنید .
که درخواست کمک می کرد .
🐈 ادامه دارد ... 🐈
@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای پند پارسی
🇮🇷 قسمت دهم : حرف مردم
@kodak_novjavan1399
🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈
🐈 🐈 🐈 قسمت ۱۱ 🐈 🐈 🐈
🇮🇷 فرامرز ، از خوردن دست کشید
🇮🇷 به اطرافش نگاه کرد ؛
🇮🇷 اما کسی را ندید .
🇮🇷 برگشت تا ادامه غذایش را بخورد .
🇮🇷 که باز صدای کمک خواهی آن دختر آمد .
🇮🇷 به سر کوچه رفت .
اما هیچ دختری را آن اطراف ندید .
🇮🇷 ناگهان یک گربه را دید
که از کوچه بغلی بیرون آمد .
🇮🇷 سپس یک گربه دیگر به رنگ سیاه را دید
🇮🇷 که به دنبال گربه اولی می دوید .
🇮🇷 فرامرز ، با دقت نگاه کرد .
🇮🇷 متوجه شد که صدای کمک خواهی دختر ،
🇮🇷 صدای آن گربه جلویی است .
🇮🇷 که گربه سیاه ، او را تعقیب می کند .
🇮🇷 فرامرز ، مردد بود
🇮🇷 که به طرف آنها برود یا نه .
🇮🇷 پس از کمی مکث ، تصمیم گرفت
🇮🇷 که برای نجات آن دختر گربه ای برود .
🇮🇷 فرامرز دوید و جلوی گربه دختر ایستاد
🇮🇷 و از گربه سیاه خواست
🇮🇷 تا به گربه دختر ، آسیبی نرساند .
🇮🇷 اما گربه سیاه گفت :
♨️ تو دخالت نکن بچه ، برو پی کارت .
🇮🇷 فرامرز گفت :
🐈 بچه دیگه بزرگ شده
🐈 این تویی که باید بری پیِ کارِت .
🇮🇷 گربه سیاه ، که اهل کنایه و شوخی نبود
🇮🇷 با جدیّت گفت :
♨️ کدوم بچه بزرگ شده ؟!
♨️ اصلاً تو کی هستی ؟!
🇮🇷 فرامرز گفت :
🐈 به من میگن فرامرز
🐈 یعنی فراتر از مرز
🐈 هر جا دلم بخواد می رم
🐈 و هر چه دلم خواست انجام میدم
🇮🇷 فرامرز یاد وضع خودش افتاد .
🇮🇷 که خدا اونو به گربه تبدیل کرد .
🇮🇷 و آرام زیر لب گفت :
🐈 البته این خداست که فراتر از مرزه نه من
🐈 این خداست که هر کاری می تونه بکنه نه من
🇮🇷 فرامرز ، اشکش سرازیر شد و گفت :
🐈 از تو می خوام ،
🐈 که دست از سر این دختر برداری
گربه سیاه گفت :
♨️ اگر برندارم چی ؟!
فرامرز گفت :
🐈 اونوقت اون روی سگم بالا میاد
گربه سیاه گفت :
♨️ سگت ؟! کدوم سگ ؟ کجاست ؟
♨️ مگه تو سگ داری ؟!
🐈 فرامرز گفت : آره ، خیلی هم خطرناکه
گربه سیاه با ترس گفت :
♨️ خب ... من فعلا میرم ، کار دارم
♨️ ولی بعداً می بینمت .
🐈 ادامه دارد ... 🐈
📚 نویسنده : حامد طرفی
@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قدرت_ذهن یعنی اینکه هر مقدار خواستی بتوانی درباره یك موضوع فکر کنی..🧠
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@kodak_novjavan1399
📢 هر کجا قدمی کج به بیراهه میگذاریم، پای غفلت از آخرت و فراموشی قبر و قیامت در میان است!
🌸👇باهم ببینیم:
🌴 آیه 3 تا 7 سوره ماعون 🌴
🕋 أَ رَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ
فَذلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ
🕋 وَ لا يَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ
🕋 فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ
🕋 الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ
🕋 الَّذِينَ هُمْ يُراؤُنَ
🕋 وَ يَمْنَعُونَ الْماعُونَ
🤔 آيا كسى كه قيامت را انكار مىكند ديدهاى
❌ او همان كسى است كه يتيم را با خشونت مىراند.
❌ و ديگران را بر اطعام مسكين تشويق نمىكند.
❌ پس واى به حال نمازگزاران.
❌ آنان كه از نمازشان غافلند.
❌ آنان كه پيوسته ريا مىكنند.
❌ و از دادن زكات (و وسايل ضرورى زندگى) باز مىدارند.
➖➖🚥➖➖🚥➖➖
🔹 یاد قیامت را که از زندگی کنار بگذاری، نه به فکر خلق خدایی و نه لایق عبادت خدا!
🔹 نه حق مساکین را از مال و منالت کنار میگذاری و نه حق خدا را از عبادت و نماز و روزه اش!
📛 ظاهری صالح و مثبت هم اگر به هم زده ای، از باب ریا و خودنمایی و تظاهر است نه بندگی خدا و یوم الحساب!
@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝 حسابرسی اول سال
👤 حجت الاسلام لقمانی
⚡️ فوق العاده مهم و شنیدنی
🎥 #کلیپ_تصویری
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای گولوبولا
@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 کارتون بچه های ساختمان گلها
🇮🇷 این قسمت : سینای بازیگوش
@kodak_novjavan1399
🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈
🐈 🐈 🐈 قسمت ۱۲ 🐈 🐈 🐈
🇮🇷 گربه دختر ، از فرامرز تشکر کرد و رفت .
🇮🇷 فرامرز نیز ، به طرف غذایش رفت .
🇮🇷 و دوباره مشغول غذا خوردن شد .
🇮🇷 که ناگهان توری کلفت روی سرش افتاد .
🇮🇷 شکارچی گربه ها ، فرامرز را برداشت .
🇮🇷 و او را در قفس گذاشت .
🇮🇷 سپس به سراغ گربه های دیگر رفت .
🇮🇷 فرامرز ، با گربه هایی که در قفس بودند ،
🇮🇷 سلام و احوالپرسی نمود .
🇮🇷 و در مورد شکارچی ، سوالهایی کرد .
🇮🇷 بعد از یک ساعت ،
🇮🇷 شکارچی با چند گربه دیگر آمد
🇮🇷 یکی از آن گربه ها ،
🇮🇷 گربه دختری بود که فرامرز آن را ،
🇮🇷 نجات داده بود .
🇮🇷 گربه دختر ، فرامرز را شناخت و گفت :
🎀 تویی ؟! تو رو هم گرفت ؟!
🐈 فرامرز گفت : از دیدنتون خوشبختم
🇮🇷 گربه دختر گفت :
🎀 واااای ، چه با ادب ، چه با نزاکت ،
🎀 تو مطمئنی گربه خیابونی هستی ؟!
🇮🇷 فرامرز گفت :
🐈 من گربه نیستم ، انسانم .
🇮🇷 گربه دختر خندید و گفت :
🎀 شوخی خوبی بود
🎀 به هر حال بازم ممنونم
🎀 ممنون که منو از دست گربه سیاه نجات دادی
🇮🇷 فرامرز گفت :
🐈 چه فایده ، یه جای بدتر گیر افتادیم .
🐈 ادامه دارد ... 🐈
📚 نویسنده : حامد طرفی
@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 توصیه رهبر انقلاب به مردم برای انتخابات ۱۴۰۰:
🔺هرکس به دنبال سعادت کشور است، رئیس جمهوری با این شاخصهها انتخاب کند
▫️اولا دارای مدیریت و کفایت مدیریت باشد.
▪️ثانیا با ایمان باشد؛ آدم بیایمان کشور را، منافع کشور را یک وقتی میفروشد.
▫️عدالت خواه و ضد فساد باشد. این یکی از مهمترین خصوصیاتی است که بایست در رئیس جمهور وجود داشته باشد.
▪️دارای عملکرد انقلابی و جهادی باشد یعنی با عملکرد اتوکشیده و اینها نمیشود کار کرد برای یک کشوری با این همه مسائل اساسی که در کشور وجود دارد.
▫️به توانمندیهای داخلی معتقد باشد.
▪️به جوانان معتقد باشند؛ جوانها را به عنوان حرکت عمومی کشور بشناسد و به آنها اعتماد کند.
▫️مردمی باشد، امیدوار باشد، آدم مایوس و بدبین و با نگاه تلخ به آینده و تاریک به آینده نباشد.
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@kodak_novjavan1399
#زندگینامه #شهدا
🔆 شهید حسین خلعتبری مکرم 🔆
💢 بخش اول 💢
🔸 حسین خلعتبری مکرم در سال 1328 در روستای بصل کوه شهرستان رامسر، دیده به جهان گشود. وی دوران کودکی و جوانی را در رامسر سپری نمود و بعد از گذراندن دوران تحصیلات ابتدایی و دبیرستان در سال 1349 به خدمت مقدس سربازی اعزام شد. پس از گذراندن دوران سربازی، در سال 1351 به دلیل علاقه وافری که به فن خلبانی داشت وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی شد و بعد از گذراندن دوره مقدماتی، پرواز جهت طی نمودن دوره پیشرفته به کشور آمریکا اعزام شد.
🔸 حسین خلعتبری در آمریکا ابتدا دوره خود را در دانشگاه شپارد آغاز کرد و سپس به دانشگاه تگزاس منتقل شد. استعداد خیره کننده او در یادگیری و در پی آن هدایت هواپیما، باعث شده بود به عنوان دانشجوی ممتاز شناخته شود و نام او را تمامی اساتید به عنوان یک دانشجوی برجسته بر زبان آورند. حسین خلعتبری مکرم در همین حین وی به خاطر مهارت خاصی که در خلبانی داشت، دوره شلیک موشک ماوریک که یک موشک هوا به سطح است و به وسیله آن میتوان انواع شناورها را هدف قرار داد، را با موفقیت طی کرد.
🔸 سرانجام دوره خلبانی حسین خلعتبری پایان مییابد و او با دریافت گواهینامه خلبانی در هواپیمای اف 4 به ایران بازمیگردد و در پایگاه ششم شکاری بوشهر با درجه ستوان دومی مشغول به خدمت میشود. در 31 شهریور سال 1359 کشور بعثی عراق با تهاجمی همه جانبه به ایران حمله میکند. نیروی هوایی عراق در اولین ساعات بعد از ظهر همین روز 10 مرکز مهم نظامی از جمله پایگاههای هوایی ایران را به شدت بمباران میکند و در خیال خود این گونه میپندارد که نیروی هوایی ایران را به طور کامل از بین برده است.
👈🏻 ادامه دارد...
╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╮
@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 نماهنگ | #نیمه_شعبان
🔸 ان شا الله یک روز جشن ظهورت را در کربلا می گیریم یا صاحب الزمان (عج)🌸
💐 ۷ روز تا میلاد با سعادت آقا صاحب الزمان عج الله تعالی فرجه الشریف
📆 #روز_شمار نیمه شعبان
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بر چهره دلربای مهدی صلوات
#گیف 🎬
༺🦋 @kodak_novjavan1399
#زندگینامه #شهدا
🔆 شهید حسین خلعتبری مکرم 🔆
💢 بخش دوم 💢
🔸وی در خلال جنگ تحمیلی در بین بعثیون به حسین ماوریک شکارچی ناوهای اوزای عراقی معروف شده بود و برای او و یا پیکرش، جایزه تعیین کرده بودند. شخصی که مهارت او در خلبانی و شلیک موشک ماوریک (نوعی موشک هوا به سطح) در نیروی هوایی شهره بود. بلافاصله بعد از حمله عراقیها، نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران دست بکار شده و ترتیب انجام دو عملیات را در همان روز می دهد که بر اساس آن یکی از عملیاتها با رمز البرز به پایگاه هوایی بوشهر میرسد.
🔸 تعدادی از بهترین ها انتخاب میشوند که حسین یکی از آنهاست. 4 فروند فانتوم مسلح به خلبانی تعدادی از بهترینهای نیروی هوایی از جمله شهیدان: شهید سرلشکر خلبان حسین خلعتبری، شهید سرلشکر خلبان سید علیرضا یاسینی، شهید سرلشکر خلبان داوود اکردای، شهید سرگرد خلبان حسن طالب مهر و تعدادی دیگر از تیزپروزان نیروی هوایی به پرواز درمیآین. حسین خلعتبری مکرم هدف پایگاه شعیبیه در استان بصره بود. با رسیدن به هدف، حسین با مهارت خاصی که در شیرجه زدن با هواپیما دارا بود تمامی اهداف از پیش تعیین شده را بمباران می کند و سالم بازمی گردد.
🔸 در روز یکم مهر ماه سال 1359 عملیات گستردهای از سوی نیروی هوایی با نام کمان - 99 آغاز می شود که طی آن 200 فروند هواپیما به پرواز درمی آیند و 140 فروند از مرز عبور کرده و به عراق حمله می کنند. در این عملیات باز هم حسین نقش عمده ای دارد. او از پایگاه ششم شکاری به پرواز درآمده و به عنوان فرمانده یک دسته 8 فروند به بغداد حمله می کند. مانورهای عالی از میان ساختمان ها و پرواز با ارتفاع بسیار پایین او و تعدادی دیگر از خلبانان در شهر بغداد، باعث می شود خبرگزاری ها لب به تحسین از مهارت خلبانان ایرانی باز کنند.
👈🏻 ادامه دارد...
╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╮
@kodak_novjavan1399
#داستانک
در اولین شب ازدواج ولید ، به همسر زیبایش نگاه کرد ، احساس کرد که خوشبخت ترین مرد دنیاست و برای اولین بار زندگی به روی او لبخند زده است....
نزد هدی رفت ، اما هدی گریه می کرد و داد زد به من نزدیک نشو !!
ولید گفت : چرا ؟
گریه کنان گفت : من آن کسی نیستم که تو می خواهی ، من قبلا بی عفت شده ام و خطا کرده ام با کسی ..
این سخن مانند صاعقه ای بر سر ولید فرود آمد ، واحساس کرد که دنیا برسرش خراب شده ، وقلبش تند تند می زد ، اما زود جلوی خشمش را گرفت وبه اتاق دیگری رفت و خوابید .
صبح هنگام به نزد هدی آمد و گفت :
اگر من اکنون تو را طلاق دهم روی زبان مردم می افتی و آبرویت می رود ، و خانواده ات معلوم نیست باتو چکار کنند ، پس من تو را یک سال کامل نزد خود نگه می دارم ، و بعد تو را طلاق خواهم داد ، تو در اتاقی می خوابی و من در اتاق دیگر ..
روزها می گذشتند و ولید چنانکه گفته بود هدی را به حال خود رها کرده بود ، هر کدام در اتاقی جداگانه می خوابیدند ، و حتی با هدی حرف نمیزد ..
وقتی هدی به ولید نگاه می کرد او را مرد کاملی می یافت که تمام صفات یک مرد خوب را دارد و به حال خودش تأسف می خورد که با خود چه کرده است ...
ولید در کودکی مادرش را از دست داده بود ، و نامادری اش با او مهربان نبود ، اما ولید با همه سختی ها ساخته بود و به نامادری اش پشت نکرده بود ..
و این مشکلات از او مردی با اخلاق ساخته بود ..
اما هدی همیشه ترسی از آخرین برگهٔ سال داشت ، با آمدن آن طلاقش حتمی می شد .
وقتی ولید را در حال بازی با کودکان فامیل می دید ، می دانست که او به بچه ها علاقه دارد ، با خود می اندیشید که به ولید ظلم کرده است و خوشیها را از او گرفته است
روزی از روزها باران شدیدی می بارید و ولید ماشین خریده بود ، آن را روشن کرد اما از شدت بارش آن را متوقف کرد وخودش نیز سرمای شدیدی احساس می کرد بنابراین به داخل منزل برگشت ، وقتی هدیٰ در را باز کرد ولید بیهوش به داخل افتاد .
هُدیٰ بالا تنه او را گرفت و کشان کشان به اتاقش برد و مثل یکمادر تمام شب را بر بالین او منتظر ماند ، ولید تب زیادی داشت ، وهدی تب او را با دستمال خیس کم کم پایین آورد ، بالاخره تبش رفع شد و چشمانش را باز کرد ، هدی را با چشمان خیس در انتظار خود دید ، احساس کرد که هدی را در احساساتش به خوبی درک کرده و با او صادق بوده است ...
ولید شفا یافت ، چند روزی سپری شد و به آخر سال رسیدند ، مدت ماندن هدی به اتمام رسیده بود ..
افکار پریشان به هدی هجوم آورده بودند ..به خانواده اش چه بگوید ؟
وسایل خود را جمع نمود ، آماده برای طلاق شد ..
ولید گفت : قبل از رفتن نزد خانواده ات به سالن برو چیزی هست که باید ببینی .
هدی نمی دانست برای چه باید به آنجا برود ؟
اما آنجا چیزی را دید که توقعش را نداشت !!
ولید روی کاغذی برایش چنین نوشته بود :
همسر عزیزم ؛
سالی گذشت ، و من مراقب تو بودم ،تو را در نماز و روزه دیدم ، تو را در حال دعا یافتم ، ومن تو را بخشیدم ، و از امروز شوهرت هستم و تو همسر من هستی ...
رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید :
هرکس عیب مسلمانی را بپوشاند ، خداوند در روز قیامت عیب او را می پوشاند .
@kodak_novjavan1399
🍁بسم الله الرحمن الرحیم 🍁
💫نام با #عظمت تو
زبان #قلم را میگشايد🍂
💫تو آغاز هركلمهای
و #صبح كلمهای است🍂
💫لبريز از نام تو …
💫 #صبح تنها
با نـام تـو آغاز میگردد..🍂
#الهی به امید تو 🍁
💜💥اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
💚⭐️وآلِ مُحَمَّدٍ
♥️🌙وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
سلام صبحتون بخیر و مهدوی
🍃
🌺🍃 @kodak_novjavan1399
🌿🌺خیلی از نگرانی های ما ناشی از اینه که فکر میکنیم تو این دنیا تنهاییم آنچه که خدا به ما میگوید👇👇
🦋وَمَا تَكُونُ فِي شَأْنٍ وَمَا تَتْلُو مِنْهُ مِن قُرْآنٍ وَلَا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلَّا كُنَّا عَلَيْكُمْ شُهُودًا إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ وَمَا يَعْزُبُ عَن رَّبِّكَ مِن مِّثْقَالِ ذَرَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي السَّمَاءِ وَلَا أَصْغَرَ مِن ذَٰلِكَ وَلَا أَكْبَرَ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ(61)
🌺🌿و (تو) در هيچ حال (و انديشهاى) نيستى و هيچ بخشى از قرآن را نمىخوانى و (شما مردم) هيچ عملى را انجام نمىدهيد، مگر هنگامىكه وارد آن (كار) مىشويد، ما بر شما گواهيم و هيچ چيزى در زمين و آسمان از پروردگار مخفى نمىماند، حتى به اندازه سنگينى ذرهاى و نه كوچكتر از آن و نه بزرگتر، جز آنكه در كتاب روشن ثبت است
🌱سوره یونس ایه 61
و به قول سهراب
❤️🌿به چه می اندیشی؟
نگرانی بیجاست
عشق اینجا و خداهم اینجاست.
@kodak_novjavan1399
🦋امام علی عليه السلام :
كسی كه با كتاب آرامش يابد ، هيچ آرامشی را از دست نداده است.
غررالحكم، ح 8126
@kodak_novjavan1399
#زندگینامه #شهدا
🔆 شهید حسین خلعتبری مکرم 🔆
💢 بخش سوم 💢
🔸شهید حسین خلعتبری مکرم خود درباره این عملیات گفته است: اولین ماموریت برون مرزی من به عنوان خلبان، اول مهرماه سال 59 بود. (شهید خلعتبری در عملیات روز 31 شهریور به عنوان کمک یا همان افسر ناوبری شرکت کردند)، پس از بمباران مهرآباد توسط عراق به ما دستور داده شد بلافاصله با هشت فروند هواپیما به بغداد حمله کنیم. در طول مسیر در هر پنج مایل ما را هدف قرار می دادند و به طرف ما موشک می زدند ولی ما همچنان در دل آسمان پیش می رفتیم تا سرانجام به هدف رسیدیم و پایگاه «الرشید» و «المثنی» را در قلب بغداد در هم کوبیدیم. خاطره جالب من در این ماموریت دیدن یک گنبد طلائی در بخش جنوبی بغداد بود. از طریق رادیو به هواپیماهای همراه گفتم من یک گنبد طلائی می بینم. جناب سرهنگ ""محققی"" در جوابم گفتند: زیارتتان قبول، آنجا مقبره امام موسی کاظم علیه السلام است. در روزهای ابتدایی آذر ماه سال 1359 طبق هماهنگی های به عمل آمده از سوی نیروهای هوایی و دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، قرار می شود در روز هفتم آذر ماه، نیروی دریای و هوایی به دو اسکله البکر والامیه حمله کنند.
🔸 روز عملیات فرامی رسد و حسین این دلاور مازنی، سوار بر اسب آهنین خود می شود و به همراه تعدادی دیگر از خلبانان شجاع نیروی هوایی همچون شهید سرلشکر خلبان عباس دوران و شهید سرلشکر خلبان سید علیرضا یاسینی در دل آسمان جای میگیرند. این جاست که حسین کاری می کند که تا مدتها حتی بعد از شهادتش افسران نیروی هوایی و دریایی عراق از شنیدن نام او لرزه به اندامشان می افتاد. پرواز آغاز شده و حسین با مانورهای دیدنی، خود را در بهترین موقعیت ها قرار می دهد و یکی پس از دیگری ناوچه های عراقی را غرق می کند.
👈🏻 ادامه دارد...
╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╮
@kodak_novjavan1399