35.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 پویانمایی زیبای شهر راز
🇮🇷 قسمت هفتم
@kodak_novjavan1399
🌹 شعر کودکانه سرباز دین 🌹
🇮🇷 بابای من زرنگه
🇮🇷 قوی مثه پلنگه
🇮🇷 سرباز دین خداست
🇮🇷 روی دوشش تفنگه
🇮🇷 چند وقته بابا رفته
🇮🇷 دلم براش چه تنگه
🇮🇷 دنیام بدون بابا
🇮🇷 تاریک ، بی آب و رنگه
🇮🇷 مامان میگه عزیزم
🇮🇷 اون رفته که بجنگه
🇮🇷 با دشمنای خدا
🇮🇷 که دلشون از سنگه
🇮🇷 دنیا باید قشنگ شه
🇮🇷 رنگ خدا ، قشنگه
🇮🇷 روزی که مهدی بیاد
🇮🇷 دنیا همه اش یه رنگه
🌹 شاعر : الهام نجمی
@kodak_novjavan1399
🕌 #دفاع_مقدس #مدافعان_حرم
21.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 پویانمایی #مهارت_های_زندگی
🇮🇷 این قسمت : هفت روز بی آبی
@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 آموزش انگلیسی مذهبی 🌹
🌷 سوره فیل ، آیه چهارم 🌷
🇮🇷 تَرْمِيهِمْ بِحِجَارَةٍ مِنْ سِجِّيل
🇮🇷 که بر آنان ، سنگهایی از گِلِ سخت ، می انداختند.
striking them with stones of hard clay
🇮🇷 اِسترایکینگ ذِم وِیذ اِستُن آف هارد کِلِی
@kodak_novjavan1399
⏪با عرض پوزش آیه چهارم سوره مبارکه فیل که فراموش شده بود تقدیم شما عزیزان و سروران میگردد
از همراهی شما سپاسگزارم🌺
🌷🌷ا🌷🌷🌷ا🌷🌷🌷ا🌷🌷
🌷 #داستان_تخیلی_کودکانه 🌷
🌷 ماجراهای نوّاب 🌷
🌷 قسمت ۱۰ 🌷
🇮🇷 شاهنشاه ، با دیدن نواب ،
🇮🇷 مات و مبهوت شده بود .
🇮🇷 چشمان و دهانش ، باز مانده .
🇮🇷 و تعجب ، از تمام وجودش می بارید .
🇮🇷 نواب با صدای بلند ، به شاه گفت :
🌸 آقای شاه ظالم ،
🌸 در این بدترین وضعیتی که شما ،
🌸 با حماقت و بی فکریتون ،
👈 برای مردم درست کردید ؛
🌸 و با این همه فقر و نداری ،
🌸 و این همه گرانی و بیچارگی مردم ،
🌸 چطور جرأت کردید
🌸 زن و دختران خودتون رو ، با این وضعیت ،
👈 از قصر بیرون بیارید ؟!
🇮🇷 شاه ، از ماشین پیاده شد .
🇮🇷 و در حالی که با تعجب ،
👈 به نواب نگاه می کرد ، گفت :
♨️ تو چطور زنده شدی ؟!
♨️ ما تو رو کشته بودیم .
🇮🇷 نواب گفت :
🌸 مرگ و زندگی من ، دست خداست
🌸 خداست که ما رو می میراند و زنده می کند
🌸 و امروز ، خدا منو زنده کرده ؛
👈 تا مایه عذاب تو و دربارت باشم .
🇮🇷 شاه با عصبانیت به نگهبانان دستور داد ؛
🇮🇷 که نواب را ، دوباره دستگیر کنند .
🇮🇷 نگهبانان ، با چهره های وحشتناکشان ،
🇮🇷 نواب را تعقیب کردند .
🇮🇷 نواب ، از قبل با کمک دوستانش ،
🇮🇷 برای افراد شاه ، تله درست کرده بود .
🇮🇷 نواب ، پا به فرار گذاشت ؛
🇮🇷 و ماموران را به دنبال خود کشاند .
🇮🇷 دوستان نواب ،
🇮🇷 همه ماموران را در تله انداختند و کشتند .
ماشین شاه نیز ، در بازار ، در حال حرکت بود .
می خواست به طرف خروجی بازار برود ؛
تا به قصر برگردد .
ناگهان دوباره نواب جلوی ماشین شاه ایستاد
و با صدایی بلند و رسا ، به شاه گفت :
🌸 به پایان حکومت کثیف و فاسد تو ،
👈 چیزی نمونده ؛
🌸 از امشب من کابوس تو هستم .
شاه با عصبانیت ، به راننده گفت :
منتظر چی هستی ؛ با ماشین زیرش کن .
راننده ، ماشینش را گاز داد ؛
و به سرعت به طرف نواب رفت .
نواب از جلوی ماشین ، کنار رفت
و ماشین شاه ، به طرف قصر رفت .
🌟 ادامه دارد ...🌟
📚 نویسنده : حامد طرفی
@kodak_novjavan1399
22.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#انیمیشن_شهید
🎥 شهیدی که آمریکاییها پیکرش را میخکوب کردند
😔 تا آخر ببینید و نشر دهید...
#شهید نادر مهدوی
@kodak_novjavan1399
6.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون خاکریزهای نمکی
🇮🇷 این داستان : پهلوان پنبه ۱
@kodak_novjavan1399
#کارتون_دفاع_مقدس #انیمیشن #خاکریزهای_نمکی
🌷🌷ا🌷🌷🌷ا🌷🌷🌷ا🌷🌷
🌷 #داستان_تخیلی_کودکانه 🌷
🌷 ماجراهای نوّاب 🌷
🌷 قسمت ۱۱ 🌷
🇮🇷 شاه ، همه مشاورین و درباریان خود را ،
🇮🇷 برای یک جلسه اضطراری دعوت نمود .
🇮🇷 نماینده های فضائیان ، اجنه و شیاطین نیز ،
🇮🇷 در آن جلسه حضور داشتند .
🇮🇷 موضوع جلسه ،
👈 در مورد خلاص شدن از شر نواب بود .
🇮🇷 به نواب خبر رسید .
🇮🇷 که قرار است ماموران ساواک ،
👈 به یکی از محله ها ، حمله کنند .
🇮🇷 نواب و دوستانش نیز ،
🇮🇷 برای آنان تله گذاشتند .
🇮🇷 ماموران را در دام انداخته ،
🇮🇷 و آنان را دستگیر کردند .
🇮🇷 که ناگهان ،
🇮🇷 ماموران زیادی از ساواکیان ،
👈 از زمین و آسمان ، ظاهر شدند .
🇮🇷 نواب به دوستانش گفت :
🌹 این یک تله است ؛ فرار کنید .
🇮🇷 مردم ، داخل خانه های خود شدند
🇮🇷 حسن و مرتضی ، پشت دیوار ،
👈 پناه گرفتند ؛
🇮🇷 و نواب ، وسط خیابان ، می دوید .
🇮🇷 موجودات وحشتناکی ،
🇮🇷 از زمین و آسمان ، نوّاب را تعقیب می کردند
🇮🇷 بعضی از آن موجودات ،
🇮🇷 بدنی انسانی داشتند و سری حیوانی ؛
🇮🇷 بعضی هم ، بدنی حیوانی داشتند و سر انسانی
🇮🇷 بعضی ها که از فضا آمده بودند
🇮🇷 به رنگ سبز و آبی بودند
🇮🇷 بعضی ها هم ، از اجنه شرور بودند
🇮🇷 و بعضی ها از شیاطین و ارواح سرگردان
🇮🇷 برخی تک چشم و برخی سه چشم ...
🇮🇷 نواب ، نفس زنان ، خسته و بی رمق می دوید
🇮🇷 که ناگهان ، آن موجودات خبیث ،
نزدیک او شده ، و در حال دویدن ،با ضربه شمشیری بزرگ ،
👈 سر نوّاب را از تنش جدا کردند .حسن و مرتضی ،
که از دور شاهد این صحنه بودند ،با دیدن جدا شدن سر نواب ، پا به فرار گذاشتند .
👈 تا در چنگ آن موجودات نیفتند .سر نوّاب ، به زمین افتاد .و بدن او ، پس از چند قدم ، ایستاد .
بعد از لحظاتی ،آرام روی زانو نشست و سپس به زمین افتاد
موجودات وحشتناک ،
به اطراف و چپ و راست نگاه کردند چون کسی را ندیدند ، متفرق شدند .
🌟 ادامه دارد ...🌟
📚 نویسنده : حامد طرفی
@kodak_novjavan1399