eitaa logo
نکات اخلاقی، تربیتی نوجوانان و جوانان🌸
1.3هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
9.5هزار ویدیو
258 فایل
عشق یعنی دعای خیر امام زمانت همراهت باشه 🌸شعر 💮داستان های مذهبی و کودکانه ⚘کلیپ های صوتی و تصویری 💐و کلی مطالب آموزنده و زیبا ارتباط با مدیر بصورت ناشناس❤ https://daigo.ir/secret/9432599130 التمـــــ🌸ـــــآس دعا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 شعر کودکانه سرباز دین 🌹 🇮🇷 بابای من زرنگه 🇮🇷 قوی مثه پلنگه 🇮🇷 سرباز دین خداست 🇮🇷 روی دوشش تفنگه 🇮🇷 چند وقته بابا رفته 🇮🇷 دلم براش چه تنگه 🇮🇷 دنیام بدون بابا 🇮🇷 تاریک ، بی آب و رنگه 🇮🇷 مامان میگه عزیزم 🇮🇷 اون رفته که بجنگه 🇮🇷 با دشمنای خدا 🇮🇷 که دلشون از سنگه 🇮🇷 دنیا باید قشنگ شه 🇮🇷 رنگ خدا ، قشنگه 🇮🇷 روزی که مهدی بیاد 🇮🇷 دنیا همه اش یه رنگه 🌹 شاعر : الهام نجمی @kodak_novjavan1399 🕌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 آموزش انگلیسی مذهبی 🌹 🌷 سوره فیل ، آیه چهارم 🌷 🇮🇷 تَرْمِيهِمْ بِحِجَارَةٍ مِنْ سِجِّيل 🇮🇷 که بر آنان ، سنگهایی از گِلِ سخت ، می انداختند. striking them with stones of hard clay 🇮🇷 اِسترایکینگ ذِم وِیذ اِستُن آف هارد کِلِی @kodak_novjavan1399 ⏪با عرض پوزش آیه چهارم سوره مبارکه فیل که فراموش شده بود تقدیم شما عزیزان و سروران میگردد از همراهی شما سپاسگزارم🌺
🌷🌷ا🌷🌷🌷ا🌷🌷🌷ا🌷🌷 🌷 🌷 🌷 ماجراهای نوّاب 🌷 🌷 قسمت ۱۰ 🌷 🇮🇷 شاهنشاه ، با دیدن نواب ، 🇮🇷 مات و مبهوت شده بود . 🇮🇷 چشمان و دهانش ، باز مانده . 🇮🇷 و تعجب ، از تمام وجودش می بارید . 🇮🇷 نواب با صدای بلند ، به شاه گفت : 🌸 آقای شاه ظالم ، 🌸 در این بدترین وضعیتی که شما ، 🌸 با حماقت و بی فکری‌تون ، 👈 برای مردم درست کردید ؛ 🌸 و با این همه فقر و نداری ، 🌸 و این همه گرانی و بیچارگی مردم ، 🌸 چطور جرأت کردید 🌸 زن و دختران خودتون رو ، با این وضعیت ، 👈 از قصر بیرون بیارید ؟! 🇮🇷 شاه ، از ماشین پیاده شد . 🇮🇷 و در حالی که با تعجب ، 👈 به نواب نگاه می کرد ، گفت : ♨️ تو چطور زنده شدی ؟! ♨️ ما تو رو کشته بودیم . 🇮🇷 نواب گفت : 🌸 مرگ و زندگی من ، دست خداست 🌸 خداست که ما رو می میراند و زنده می کند 🌸 و امروز ، خدا منو زنده کرده ؛ 👈 تا مایه عذاب تو و دربارت باشم . 🇮🇷 شاه با عصبانیت به نگهبانان دستور داد ؛ 🇮🇷 که نواب را ، دوباره دستگیر کنند . 🇮🇷 نگهبانان ، با چهره های وحشتناکشان ، 🇮🇷 نواب را تعقیب کردند . 🇮🇷 نواب ، از قبل با کمک دوستانش ، 🇮🇷 برای افراد شاه ، تله درست کرده بود . 🇮🇷 نواب ، پا به فرار گذاشت ؛ 🇮🇷 و ماموران را به دنبال خود کشاند . 🇮🇷 دوستان نواب ، 🇮🇷 همه ماموران را در تله انداختند و کشتند . ماشین شاه نیز ، در بازار ، در حال حرکت بود . می خواست به طرف خروجی بازار برود ؛ تا به قصر برگردد . ناگهان دوباره نواب جلوی ماشین شاه ایستاد و با صدایی بلند و رسا ، به شاه گفت : 🌸 به پایان حکومت کثیف و فاسد تو ، 👈 چیزی نمونده ؛ 🌸 از امشب من کابوس تو هستم . شاه با عصبانیت ، به راننده گفت : منتظر چی هستی ؛ با ماشین زیرش کن . راننده ، ماشینش را گاز داد ؛ و به سرعت به طرف نواب رفت . نواب از جلوی ماشین ، کنار رفت و ماشین شاه ، به طرف قصر رفت . 🌟 ادامه دارد ...🌟 📚 نویسنده : حامد طرفی @kodak_novjavan1399
22.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 شهیدی که آمریکایی‌ها پیکرش را میخکوب کردند 😔 تا آخر ببینید و نشر دهید... نادر مهدوی @kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🌷ا🌷🌷🌷ا🌷🌷🌷ا🌷🌷 🌷 🌷 🌷 ماجراهای نوّاب 🌷 🌷 قسمت ۱۱ 🌷 🇮🇷 شاه ، همه مشاورین و درباریان خود را ، 🇮🇷 برای یک جلسه اضطراری دعوت نمود . 🇮🇷 نماینده های فضائیان ، اجنه و شیاطین نیز ، 🇮🇷 در آن جلسه حضور داشتند . 🇮🇷 موضوع جلسه ، 👈 در مورد خلاص شدن از شر نواب بود . 🇮🇷 به نواب خبر رسید . 🇮🇷 که قرار است ماموران ساواک ، 👈 به یکی از محله ها ، حمله کنند . 🇮🇷 نواب و دوستانش نیز ، 🇮🇷 برای آنان تله گذاشتند . 🇮🇷 ماموران را در دام انداخته ، 🇮🇷 و آنان را دستگیر کردند . 🇮🇷 که ناگهان ، 🇮🇷 ماموران زیادی از ساواکیان ، 👈 از زمین و آسمان ، ظاهر شدند . 🇮🇷 نواب به دوستانش گفت : 🌹 این یک تله است ؛ فرار کنید . 🇮🇷 مردم ، داخل خانه های خود شدند 🇮🇷 حسن و مرتضی ، پشت دیوار ، 👈 پناه گرفتند ؛ 🇮🇷 و نواب ، وسط خیابان ، می دوید . 🇮🇷 موجودات وحشتناکی ، 🇮🇷 از زمین و آسمان ، نوّاب را تعقیب می کردند 🇮🇷 بعضی از آن موجودات ، 🇮🇷 بدنی انسانی داشتند و سری حیوانی ؛ 🇮🇷 بعضی هم ، بدنی حیوانی داشتند و سر انسانی 🇮🇷 بعضی ها که از فضا آمده بودند 🇮🇷 به رنگ سبز و آبی بودند 🇮🇷 بعضی ها هم ، از اجنه شرور بودند 🇮🇷 و بعضی ها از شیاطین و ارواح سرگردان 🇮🇷 برخی تک چشم و برخی سه چشم ... 🇮🇷 نواب ، نفس زنان ، خسته و بی رمق می دوید 🇮🇷 که ناگهان ، آن موجودات خبیث ، نزدیک او شده ، و در حال دویدن ،با ضربه شمشیری بزرگ ، 👈 سر نوّاب را از تنش جدا کردند .حسن و مرتضی ، که از دور شاهد این صحنه بودند ،با دیدن جدا شدن سر نواب ، پا به فرار گذاشتند . 👈 تا در چنگ آن موجودات نیفتند .سر نوّاب ، به زمین افتاد .و بدن او ، پس از چند قدم ، ایستاد . بعد از لحظاتی ،آرام روی زانو نشست و سپس به زمین افتاد موجودات وحشتناک ، به اطراف و چپ و راست نگاه کردند چون کسی را ندیدند ، متفرق شدند . 🌟 ادامه دارد ...🌟 📚 نویسنده : حامد طرفی @kodak_novjavan1399