eitaa logo
نکات اخلاقی، تربیتی نوجوانان و جوانان🌸
1هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
8.1هزار ویدیو
247 فایل
عشق یعنی دعای خیر امام زمانت همراهت باشه 🌸شعر 💮داستان های مذهبی و کودکانه ⚘کلیپ های صوتی و تصویری 💐و کلی مطالب آموزنده و زیبا ارتباط با مدیر بصورت ناشناس❤ https://daigo.ir/secret/9432599130 التمـــــ🌸ـــــآس دعا
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 : 🔻خواهران جهاد شما، حجاب شماست. در جامعه امروزی ارزش زن به و اوست نه به بی بند باری و بی عفتی او، در جامعه ای که هر خیابان و کوچه اش چندین کشته و زخمی برای اسلام دارد بی حجابی و بی عفتی معنایی ندارد.
🦋مجتبی همیشه می‌گفت: 💚 حضرت زهرا در جوانی‌اش حافظ عفاف و خود بود و فدایی شد. شما هم سعی کنید هیچ‌گاه چادر را زمین نگذارید و با برپا کردن روضه‌ها، این مسیر را ادامه دهید.. 🦋 راوی: مادر شهید مجتبی ندیمی (از شهدای حادثه تروریستی حرم شاهچراغ (علیه‌السلام)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️دلبری از زن مردم ... 🎙 به مردان مؤمن بگو : چشمان خود را [از آنچه حرام است مانند دیدن زنان نامحرم] فرو بندند، و شرمگاه خود را حفظ کنند، این برای آنان پاکیزه تر است، قطعاً خدا به کارهایی که انجام می دهند، آگاه است . 📙سوره نور ، آیه ۳۰‌ ‎‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👇بخونید💞 💠 سخن عزراییل بسیار تکان دهنده... ✍مرحوم شهید (ره) در کتاب“داستانهای شگفت” حکایتی درباره اهمیت آورده اند که خلاصه آن 😊 چنین است:🍃 💞 یکی از علمای نجف حدود یکصد سال پیش، در خواب حضرت عزراییل را می بیند. پس از سلام می پرسد: از کجا می آیی؟☘ 💢ملک الموت می فرماید: از شیراز! روح مرحوم میرزا ابراهیم محلاتی را قبض کردم.💫 🌿شیخ می پرسد: روح او در چه حالی است⁉️ عرزاییل می فرماید: در بهترین حالات و بهترین باغهای عالم برزخ.🍁 خداوند هزار ملک را برای انجام دستورات شیخ قرار داده است.🌿 💕آن عالم پرسید: آیا برای مقام علمی و تدریس و تربیت شاگرد به چنین مقامی دست یافته است‼️☘ 💢فرمود: نه! گفتم: آیا برای نماز جماعت و بیان احکام! فرمود: نه! گفتم پس برای چه فرمود: برای خواندن زیارت عاشورا.🍃 🌟نقل است که مرحوم میرزا، سی سال آخر عمرش زیارت عاشورا را ترک نکرد و هر روز که به سبب بیماری یا امر دیگری نمی توانست بخواند، نایب می گرفت.😊
نکات اخلاقی، تربیتی نوجوانان و جوانان🌸
#خواص___جوشن__کبیر 🍃🍂دعــــــــــــــاے جـــــــــوشن کبیــ8⃣5⃣ــــر🍂🍃 💦بسم اللهِ
🍃🍂دعــــــــــــــاے جـــــــــوشن کبیــ9⃣5⃣ــــر🍂🍃 💦بسم اللهِ الرَحمنِ الرَحیم💦 🌸✨ یَا حَبِیبَ مَنْ لا حَبِیبَ لَهُ یَا طَبِیبَ مَنْ لا طَبِیبَ لَهُ یَا مُجِیبَ مَنْ لا مُجِیبَ لَهُ یَا شَفِیقَ مَنْ لا شَفِیقَ لَهُ یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ یَا مُغِیثَ مَنْ لا مُغِیثَ لَهُ یَا دَلِیلَ مَنْ لا دَلِیلَ لَهُ یَا أَنِیسَ مَنْ لا أَنِیسَ لَهُ یَا رَاحِمَ مَنْ لا رَاحِمَ لَهُ یَا صَاحِبَ مَنْ لا صَاحِبَ لَهُ ✨ 💦بنام خداوند بخشنده بخشایشگر💦 🌸✨ اى دوست آن كه دوستى ندارد، اى پزشك آن كه پزشكى ندارد، ای پاسخگوى آن كه پاسخگويى ندارد، اى يار مهربان آن كه مهربانى ندارد، اى همراه بی همرهان، اى فريادرس آن كه فريادرسى ندارد، اى رهنماى آن كه رهنمايى ندارد، اى همدم آن كه همدمى ندارد، اى رحم كننده آن كه رحم كننده اى ندارد اى همنشين آن كه همنشينى ندارد.✨ 〰🔱خـــــ💯ــــواص این بنــــد🔱〰 ▶️این بند برای رفع کمردرد است.▶️
مداحی آنلاین - وصال - مجتبی رمضانی.mp3
4.44M
احساسی 🍃دنیای منی حسین 🍃از دنیا تورو میخوام 🎙 👌بسیار دلنشین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مراقب‌نگاهت‌باش ؛چشم‌پیغام‌رسان‌دل است ... _شهیداحمدمشلب
چراباید نماز بخونیم.mp3
12.84M
چرا باید نماز بخونیم تا بیشتر خدارو بیشتر درک کنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتی پلیس به شما میگه لطفاً ! شمااگه پاسپورت,شناسنامه,کارت ملے یاحتے کارت نمایندگے مجلس رو هم نشون بدے بازم میگه گواهینامه...! وقتی اون دنیا گفتن ؛ هرچے دم از انسانیت ,معرفت و...بزنی بهت میگن همه اینها خوبه شما اصل کارے رو نشون بده.... نمــاز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنان گرانبهای 📚 قبل از انجام هرکاری یک صلوات برای امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بفرستیم، ته دلمان بگوییم آقا دستمان را بگیر ...❤️‍🩹🌿
نکات اخلاقی، تربیتی نوجوانان و جوانان🌸
داستان قرآنی✨ حضرت موسی🌹 قسمت اول🍀 ظلم و ستم و نژاد پرستی در کشور مصر و اطراف حکمفرما بود فرعون که
داستان قرآنی✨ حضرت موسی🌹 قسمت دوم🍀 وقتی آسیه همسر فرعون کودک را دید به او علاقه مند شد.او از نیکوکاران بود خداوند علاقه کودک را در دل او قرار داد تا جایی که به فرعون پیشنهاد داد تا او را به فرزندی بپذیرند فرعون نیز موافقت کرد طولی نکشید که احساس کردند که کودک گرسنه است و نیاز به شیر دارد زنان زیادی را از شهر دعوت کردند تا به او شیر بدهند اما او شیر هیچ یک از زنی را قبول نکرد ماموران همچنان در جستجوی دایه بودند که در نزدیکی کاخ به دختری برخوردند او به آن ها گفت من زنی را می شناسم که می تواند به این کودک شیر بدهد آن دختر خواهر موسی بود ماموران او را نمی شناختند  با راهنمایی او نزد مادر موسی رفتند و او را به کاخ فرعون آوردند تا به نوزاد شیر دهد. موسی را به او دادند نوزاد با اشتیاق تمام پستان او را گرفت و شیر خورد تمام حاضران خوش حال شدند مادر موسی دو سال فرزندش را شیر داد تا زمان شیرخوارگی او تمام شد سال ها گذشت موسی به سن جوانی رسید چندین سال از عمر خود را خارج از سرزمین مصر در مدین زندگی کرد او در آن جا با دختر حضرت شعیب ازدواج کرد و نزد شعیب ماند در آخرین سال سکونتش به شعیب گفت من باید به سرزمینم برگردم و با مادر و خویشانم دیدار کتم در این مدت که پیش شما بودم چیزی دارم یا نه شغیب گفت امسال هر گوسفندی که زایید و بچه اش ابلخ بود مال تو باشد اتفاقا آن سال همه گوسفندان ابلخ زاییدند بعد حضرت شعیب عصایی را هم به او هدیه داد موسی اساسیه زندگی،گوسفندان و عصای اهدای شعیب را برداشت و به همراه خانواده اش مدین را به مصر ترک کرد در راه بازگشت به مصر خداوند موسی را به پیامبری برگزید و او را مامور کرد بنی اسرائیل را از ظلم فرعون نجات دهد موسی به مصر نزدیک شد خداوند به هارون که در مصر زندگی می کرد آمدن موسی به مصر را الهام کرد هارون به اسقبال برادرش رفت و نزدیکی دروازه مصر با او ملاقات کرد همدیگر را در آغوش گرفتند و با هم وارد شهر شدند و به دیدن مادرشان رفتند حضرت موسی برادرش هارون را از نبوت خود آگاه ساخت و بعد با بنی اسرائیل دیدار کرد و به آن ها فرمود من از طرف خدا به سوی شما آمده ام تا شما را به پرستش خداوند یکتا دعوت کنم آن ها هم دعوت موسی را پذیرفتند چندی بعد موسی و برادرش هارون به پیش فرعون رفت و او را به سوی خدا دعوت کرد اما فرعون نپذیرفت موسی فرمود اگر من معجزه آشکاری بیاورم فرعون گفت بیاور اگر راست می گویی فرعون جادوگران را خواست تا موسی را بترسانند آن ها که تعدادشان هم زیاد بود و در شعبده بازی نیز بسیار ماهر بودند چیزهایی را به صورت مار و اژدها در آوردند و تمام تماشاچیان را مات و مبهوت کردند در این هنگام موسی عصای خود را به زمین انداخت به قدرت خداوند چوب دستی خداوند به صورت اژدهایی بزرگ در آمد و همه اژدها و مار های ساحران را بلعید. 📚داستانهای قرآن ✍🏻ادامه داستان در قسمت بعدی...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نکات اخلاقی، تربیتی نوجوانان و جوانان🌸
اعترافات یک زن از جهاد نکاح #قسمت_یازدهم سه نفری از در اتاق پریدیم بیرون... اوه... اوه....چه وضعیت
اعترافات یک زن از جهاد نکاح گفتم ولش کن فرزانه این حرفها رو بگو ببینم از کجا اسپری گاز فلفل آوردی؟ یکدفعه زد پشت دستش گفت وااای اینقد هول کرده بودم یادم رفت برشون دارم بذارمشون تو کیف!!! گفتم جدی داری میگی فرزانه ؟ عه... عه ...چقدر زشت حالا نمیگن این دخترا اسپریه گاز فلفل برا چی همراشون بوده ؟ فرزانه چپ چپ یه نگاه بهم انداخت و گفت ببخشیدا یادت رفته زنهای داعشی کمربند انتحاری می ساختن و جا به جا میکردن خوب این خانمه هم یکی از همونا! جرات داره یه چیزی راجع به اسپریه گاز فلفل بگه والا!!! گفتم: باشه قبول حالا کجا انداختیش؟ گفت: همون جایی که رفتم پای این آقا رسولشون رو ببینم... اَه... بیاو خوبی کن...گفتم در هر صورت چاره ایی نیست باید بی خیالش بشیم... فرزانه گفت نمیشه دوباره بریم خونشون مصاحبه؟! گفتم: فرزانه نگاه اسپریه گاز فلفل که هیچ! اسلحه ژ۳ هم جا میزاشتی! من دیگه تحت هیچ شرایطی پامو تو این خونه نمیذارم... فرزانه اخماشو کرد تو هم گفت نمی دونی که چقدر التماس داداشم کردم تا برام جور کرد بفهمه خیلی بد میشه... گفتم در هر صورت تو که توقع نداری بخاطر یه اسپریه فلفل برگردیم تو اون خراب شده ! فرزانه عینکش رو جالبه جا کرد و گفت: باش بعدشم شروع کرد با خودش غرغر کردن... گفتم: خانم امجد عزیز غر نزن فعلا هم نمی‌خواد چیزی به داداشت بگی تا ببینیم خانم مائده هیچی میگه یا نه.... حالا هم راه بیفت سمت دفتر که الان باید بریم گزارش کار بدیم به جلالی... رسیدیم دفتر آقای جلالی توی اتاقش نشسته بود و یه عالمه کاغذ هم جلوش، در زدیم رفتیم داخل ... با دیدن ما از جایش بلند شد و گفت : چه خبر ؟! مصاحبه خوب بود؟ اتفاقاتی رو که افتاده بود و گفتم البته با سانسور استرسی که خودمون کشیدیم.... گفت خوب پس باید یه بار دیگه برید برا مصاحبه همین فردا خوبه! گفتم فرداخوبه ولی بگید ایشون بیان اینجا، ما تو خونشون معذب بودیم... آقای جلالی گفت معذب! چرا چیزی شده؟ گفتم نه! نه! چیزی نشده ولی اینجوری مسلط تر می تونیم مصاحبه بگیریم ... گفت باشه پس بذارید هماهنگ کنم باهاشون... با فرزانه رفتیم تو اتاق و شروع کردیم به بررسی دوران نوجوانی خانم مائده... یک ساعتی گذشت آقای جلالی در زد و اومد داخل اتاق گفت: هماهنگ کردم برای فردا ولی ظاهراً چون پای داداششون آسیب دیده نمی تونن بیان دیگه ناچارا شما باید مجدد برید پیششون... گفتم آقای جلالی ما نمی ریم صبر می کنیم پای داداششون خوب شد بعد بیان برا مصاحبه! یه نگاه با جدیت کرد گفت: خانم نمی تونید کار کنید بگید من یه فکر دیگه بکنم... فرزانه گفت: نه آقای جلالی مشکلی نیست میریم... من یه نگاه با حرص به فرزانه کردم اونم یه چشمک که آقای جلالی متوجه نشه زد... آقای جلالی یه نگاه به من کرد و گفت: بالاخره چکار می کنید ؟؟؟ گفتم: ساعت چند هماهنگ کردید؟ با تایید سرش رو تکون دادو گفت: همون ساعت ده....
aac_Mobina - Edison.mp3
8.41M
🎙 📓 ؟! 👈 دوازدهم 📌این داستان؛ ادیسون بهشتیه یا جهنمی ⁉️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا