فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥رزمنده قمی داشته میرفته دستشویی که با دست خالی فرمانده عراقی رو اسیر میکنه!
🔹ببینید چقدر شیرین داره تعریف میکنه
@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پُشت کردند به دنیا !
و همانجا شد
آغازِ جهادشان ...✌️🏻
#یادشهداباصلوات🩶
#هفته_دفاع_مقدس
@kodak_novjavan1399
- میپرسه: مگه جنگ چیز خوبیه، که براش هفته دفاع مقدس گرفتین؟! جنگطلبین مگه؟!
میگم: ما جنگ نکردیم داداش، دفاع کردیم
اسمشم روشه، #هفته_دفاع_مقدس
#هفته_دفاع_مقدس
@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌هشدار به نوجوانان !
❌هشدار به پدرو مادرها!
❌هشدار به مربیان و معلمان و مسئولان !
🚨شیطانپرستی در ایران
مروجین شیطانپرستی ، مروجین فساد جنسی و فحشاء .... بین نوجوانان ۱۶ تا ۱۸ ساله⚠️
از نشر بعضی تصاویر از شما عذرخواهی می کنیم
@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 سرود زیبای دفاع مقدس
🎼 تلفیقی از چند آهنگ معروف
#پیشنهاد_دانلود
@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شـب مانند پردہ سیاهی
کل شهر را گرفته است
قلمی بردار و فردایت را
با ستارههای درخشان به تصویر بکش
این تو هستی که فردایت را میسازی
خدایا تا ابد محتاج یاری تو
رحمت تو، توجه تو، عشق تو
گذشت تو، عفو تو مهربانى تو
و در یک کلام محتاج توأم
شبتـ🌙ـون پـر از عطـر خـدا🌟
@kodak_novjavan1399
📌 پنجشنبه
☀️ ۵ مهر ۱۴۰۳ هجری شمسی
🌙 ۲۲ ربیعالاول ۱۴۴۶ هجری قمری
🎄 26 سپتامبر 2024 میلادی
📎 #تقویم
🔸@kodak_novjavan1399
﷽
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
⇠هَـــــمہ رٰا ...
⇠⇠غِیـــــر تـُـــــو ....
⇠⇠⇠ یـِــــک¹ روز ...
⇠⇠⇠⇠ رَهـــٰــا خـــــوٰاهم کــَـــرد ...!!!
↶﴿سَـــــلٰام حَضـــــرت دِلبـــــــر....𔘓⇉﴾↷
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
امروز پنجشنبه5مهرماه1403
حُبُّ الحُسَین أجَنَّنِی
عشقت مرا دیوانه کرد حسین..
#امام_حسین
#حسینجانم
@kodak_novjavan1399
انگشتر حدید در دستان رهبری
انگشتر حدید رهبر انقلاب در دیدار با پیشکسوتان دفاع مقدس
امیرالمومنین (علیهالسلام) در زمان جنگ با خوارج چنین انگشتری را استفاده می کردند.
@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️بازی با اعتقادات درسایه ولنگاری فضای مجازی
🔸ذکر فروشی
🔹عدم نظارت مسئولین
🔸اثرات مخرب این ذکر فروشی ها
🎙حجة الاسلام محمد شجاعی
#نه_به_ولنگاری_مجازی
#نه_به_جنگ_افزارهای_آمریکایی
@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استفاده ابزاری از زنان در تبلیغات
خانم چادری توسط کارفرما مجبور میشه خیلی چیزها از جمله حجاب رو کنار بذاره و در غیر این صورت باید قید اون شغل رو بزنه
اما برخی زمینه رو برای اینکه ازشون استفاده ابزار بشه رو فراهم میکنن با اینکه میدونن تبدیل به ابزار فروش شدن یا کارفرما چند برابر اون حقوق میگیره
@kodak_novjavan1399☘🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥شراب خوار باش اما بی حجاب نباش
آهای بدحجاب!
دم به دم گرفتار حقالناس میشوید!
🎙حاج آقا مؤیّدی سنقری
#حجاب #حیا
@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷✌️ این فرمانده دلیر و شجاع لشکر ایران عزیز را که فقط کمتر از ۴۰ سال از شهادتش میگذره، هیچکسی نمیشناسه
درود بر قهرمانان ۸ سال جنگ تحمیلی
🦋روحشان شاد و نامویادشان گرامی
#هفته_دفاع_مقدس
@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه تعبیر قشنگی داره از مهربونی شهدا🥀
#هفته_دفاع_مقدس
@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مسلمانان دو قبله دارند
کعبه برای عبادت
قدس برای شهادت✋🏻
شهیدعبدالصمدامام پناه
شهدا را باذکر صلوات یادکنیم
@kodak_novjavan1399☘🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨
آقا، با مهریه ۱۴ سکه چه قشنگ صیغه عقد را جاری کردند
کلیپ را ببینیم یه ذره حالمون خوب بشه 😊
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ 🤲🌷
🤝 ازدواج آسان در محضر آقاجانمان😊
@kodak_novjavan1399
#اين_متن_عاليه 👇🏻
به شیطان گفتم: «لعنت بر شیطان!»
شیطان لبخند زد.
پرسیدم: «چرا میخندی؟»
پاسخ داد: «از حماقت تو خندهام میگیرد.»
پرسیدم: «مگر چه کردهام؟»
گفت: «مرا لعنت میکنی در حالی که هیچ بدی در حق تو نکردهام.»
با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین میخورم؟!»
جواب داد: «نفس تو مانند اسبی است که آن را رام نکردهای. نفس تو هنوز وحشی است. او تو را زمین میزند.»
پرسیدم: «پس تو چه کارهای؟!»
پاسخ داد: «هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواری بیاموز.»👌🏻👏🏻
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»🥀
@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کوه غیرتی که هرگز نلرزید
🔸 گزیدهای از زندگی شهید ستوان یکم وظیفه عبدالحمید انشایی.
#جهاد_تبیین
#دفاع_مقدس
@kodak_novjavan1399
🌹یاد شهدا کمتر از شهادت نیست🌹
عجب حکایتی دارد این شهید والامقام:
در ۷ تیر متولد می شود
در ۷ تیر اسمش برای حج در می آید
در ۷ تیر به عضویت سپاه در می آید
در ۷ تیر عازم جبهه می شود
در ۷ تیر ازدواج می کند
در ۷ تیر تنها دخترش بدنیا می آید
در ۷ تیر هم به شهادت می رسد...
💐شادی روحش صلوات 💐
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»🥀
@kodak_novjavan1399
حزبالله لبنان که به خاطر غزه سینه خودش را سپر میکند و در معرض این حوادث تلخ قرار میگیرد او دارد جهاد فی سبیل الله میکند.
سیدعلیخامنهای
۱۴۰۳٫۷٫۴
@kodak_novjavan1399
به همه دوستان عزیز انقلابی پیشنهاد میدهمـ....
@kodak_novjavan1399
#رمان
#قسمت_بیست_و_ششم
#از_سیم_خاردار_نفست_عبور_کن
قبلا طرز حرف زدن آدم ها وطرز لباس پوشیدنشان، به خصوص خانم های اطرافم برایم اهمیتی نداشت، ولی حالا انگاربه ذهنم یه برنامه داده باشم خودش ناخوداگاه کنکاش می کند.
شیرین خانم یک ریز حرف می زد از مسافرت چند روزه اش به ترکیه با دوست هایش، این که جت اسکی سوار شدند و چقدر بهشان خوش گذشته.چقدر آنجا آزادیه و راحت می توانستند هر جور دلشان می خواهد لباس بپوشند.
"حالا خوب است از کارو دانشگاه من پرسید، اصلا مهلت حرف زدن به من نمیدهد."
مامان هم مدام با لبخند سرش را به علامت تایید تکان می داد."ای بابا حداقل یه نظری، یه مخافتی می کردی مامان جان. مثل این که مجبورم خودم وارد عمل بشوم."
پوفی کردم و از جایم بلند شدم، شیرین خانم با تعجب نگاهی به سرتاپای من انداخت و گفت:
–کجا میری؟
ــ میام.
از آب ریز یخچال آب برای خودم آب ریختم و شروع کردم به خوردن.
نگاهش را از من گرفت و رو به مامان گفت:
– من حرف زدم این گلوش خشک شد.راستی،
روشنک جون، دفعه ی بعد توهم با ما بیا، خوش می گذره.
گره ایی به ابروهایم انداختم و گفتم:
–نه شیرین خانم، مامان من اینجور جاها نمیاد.
ــ وا؟؟یعنی چی؟کدوم جور؟
ــ کلا گفتم.
مامان پشت چشمی نازک کردو گفت:
–خوبه حالا، اصلا من پول این جور مسافرت ها رو ندارم.
ــ ولی موضوع اصلا پول نیست.لیوان راروی کانتر آشپزخانه گذاشتم و به طرف اتاقم رفتم.
وقتی از سالن رد شدم شنیدم که مامان به شیرین می گفت:
–حالا توام نشستی سیر تا پیازو تعریف می کنی، جلو پسر جوون.
لباس هایم را عوض کردم و خواستم گوشی ام را به شارژ بزنم که دیدم از راحیل پیام امده، بی معطلی بازش کردم، نوشته بود:
–هر چیزی آدابی دارد.
لبهایم کش امد، پس بدش هم نیامده، ولی با تصور عکس العمل خانواده ام لبخندم محو شد.
همین شیرین خانم اگه راحیل را ببیند فکر کنم کلا دوستیش را با مامان کات کند.
مادر خودم هم هر وقت حرف از همسر آینده ی من میشد می گفت:
–دلم می خواد عروسم تحصیلات عالیه داشته باشه ویه شغل خوب. اصلا بقیه ی مسائل برایش مهم نبود. البته زیباییم برایش مهم بود که خداروشکرراحیل زیادیم این گزینه را دارد. تحصیلات هم که مشغولش است.
اوه اوه، مژگان رابگو، چه حالی می شود یه جاری این مدلی پیدا کند.
با صدای مامان از افکارم بیرون امدم.
برای شام صدایم میزد.
گوشی ام را برداشتم و برای راحیل پیام فرستادم:
– خب اگر اجازه بدید حداقل یک جلسه دیگر با هم صحبت کنیم و قرارو خواستگاری رو بزاریم.
وقتی داشتم تایپ می کردم قلبم خودش را محکم به دیواره ی قفسه ی سینه ام می کوبید، خیلی هیجان داشتم.
منتظرنشستم. نمی توانستم چشم از این دستگاه ارتباطی کوچک بردارم، که حالا دیگر حکم زندگی را برایم پیدا کرده بود.
اصلا حالا این موضوع راچطور با مامان مطرح کنم. صدای مامان دوباره بلند شد.
سر میز نشستم و گوشی را هم کنار بشقابم گذاشتم. شیرین خانم نگاه معنی داری به گوشی ام انداخت و گفت:
–سرت شلوغه ها انگار.
همانطور که اخم داشتم گفتم:
–نه بابا خواستم مزاحم شما نباشم که راحت باشید.
ابروهایش رابالا داد وگفت:
–حالا چی شده امروز گیر دادی که ما راحت باشیم.
خیلی خب بابا مامانت رو با خودمون جایی نمی بریم اخمات رو باز کن.
لبخند زورکی زدم و گفتم:
–مامان من اختیارش دست خودشه، ولی خب، به نظر بچه هاش هم احترام میزاره.
نچ نچی کردو رو به مامانم گفت:
–سیاست رو می بینی، دست چرچیل رو از پشت بسته.
مامانم خنده ی بلندی کردو گفت:
–به باباش رفته اونم با پنبه سر می برید.
"الان این تعریف بودیاله کردن خدابیامرز بابای ما."
شیرین خانم آهی کشیدو گفت:
–مرد جماعت همه سیاست مدارن.
زهر خندی زدم و گفتم:
–با خانم ها باید با سیاست برخورد کرد.
مشتی حواله بازیم کردو گفت:
–منظور؟
"اگه الان راحیل اینجا بود عمرا دیگه جواب سلامم را می داد."
نگاهم را بین شیرین خانم و جای مشتش روی بازویم چرخواندم و گفتم:
–بی منظور.
انگار از نگاهم کمی خجالت کشید و گفت:
تو جای پسرمی اینقدر واسه من قیافه نگیرا.
تو دلم گفتم:
–کاش الان راحیل اینجا بود قشنگ روشنت می کرد.
بعد از رفتن شیرین خانم.
به اتاقم رفتم و روی تختم دراز کشیدم، خیلی خسته بودم ولی انتظار نمی گذاشت بخوابم.
چشمم خشک شد به گوشی ولی خبری از جواب پیامم نبود.
آنقدر این پهلو و آن پهلو شدم تا بالاخره خوابم برد.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
@kodak_novjavan1399