🍃🌸
✅روش های آموزش تکنيک های جرأت مندی به کودکان:
1. بازي چشم تو چشم
به اينگونه که کودک با يکی از والدين مقابل هم بوده و به چشمهای هم خيره نگاه ميکنند، و نبايد بخندند، اين تمرين برای کودکانی با اعتماد به نفس پايين، خجالتی و ضعيف بسيار توصيه ميشود چون اين افراد قدرت نگاه کردن در چشمان طرف مقابل را ندارند و اين موجب ضعفشان ميشود.
2- کشتی گرفتن:
با کودک خود کشتی بگيريد و بگذاريد هر از گاهی او برنده شود و هر بار که برنده ميشود با ذوق و شوق فراوان او را تشويق کنيد.
3- نقش بازی کنيد:
در مقابل رفتار کودکان ديگر چه رفتاری از کودک خود انتظار داريد؟ شما نقش کودک خود و کودکتان نقش کودک مقابل را بازی کند، رفتاری که انتظار داريد کودکتان در مقابل کودکان ديگر داشته باشد را با ايفای نقش کودکتان اجرا کنيد، تا کودکتان ياد بگيرد، حال کودک نقش خود را و شما نقش کودک مقابل را بازی کند، از کودکتان بخواهيد همانگونه بازی کند که چندی پيش شما نقش آن را بازی کرده بوديد، و آنقدر اين بازی را تمرين کنيد تا رفتار دلخواهی که انتظار داريد نهادينه شود.
@kodak_novjavan1399
#علے_ولے_اللہ💚
🌟با رحمت و لطفِ خویش درگیرم کن
💐از باده ی نابِ ازلی سیرم کن
🌟یاربّ قَسَمَت به نامِ حیدر دادم
💐با عشق و محبتِ علی پیرم کن
#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است🌺✨
#2_روز_تا_عید_بزرگ_غدیر🌸✨
پیشایش #عید_غدیر مبارکباد🌺✨
@kodak_novjavan1399
یه #کاردستی کاربردی و قشنگ🎀 فقط با یه ظرف رب گوجه فرنگی🍅 و سه تا ظرف تن ماهی🥓😍
@kodak_novjavan1399
🍃🌸
خواص #کنجد برای کودکان 👇
✅ کنجد یکی از بهترین مواد مغذی برای کودکان بخصوص در سالهای اولیه ی زندگیست . کنجد سرشار از ویتامینها و املاح مورد نیاز کودکان است . پودر کنجد برای کودکان در سن 1 تا 2 سال میتواند چاشنی سوپ ها و آش ها و پوره های غذایی باشد . کنجد به دلیل کلسیم بالایی که دارد در رشد قدی کودکان نیز تاثیر بسزایی دارد .با استفاده از پودر جوانه ها و غلات و حبوبات میتوان غذای كودك را مقوی ومغذی كرد. زیرا این مواد علاوه بر اینكه سرشار از ویتامین های B و C هستند به هضم غذا هم كمك میكنند. غلات صبحانه یکی از بهترین گزینه برای صبحانه ی کودکان هستند چون بسیاری از کودکان از آن استقبال می کنند.
@kodak_novjavan1399
#شعر
#نجار
نجارم و نجارم
با میخ و چوبه کارم🔨
میخ و چکش،کمی رنگ🎨
میشه یه میز قشنگ⛩
با چوب خشک درخت🌴
من میسازم تاج و تخت🚢
اره و رنده دارم
خیلی دقیقه کارم📏
نرده،کمد با ویترین🚪
از هرچیزی بهترین☕
میسازم هر چی بخوام🏠
من با میخ و تخته هام
💕💕💕💕💕💕💕💕💕
@kodak_novjavan1399
#قصه
#آرزوی_سلیمه
قاصدک آمد و روی دامن سلیمه نشست. سلیمه خندید و آرام قاصدک را برداشت. سعید گفت:« یک آرزو کن و قاصدک را رها کن» سلیمه چشمانش را بست و مشتش را باز کرد و بالا گرفت، قاصدک را فوت کرد.
پدر در حالی که بار شتر را مرتب میکرد گفت:« بیایید بچه ها! چرا معطلید؟ راه بیفتید»
سلیمه بلند شد و دوید، سعید دنبالش رفت و گفت :«چه آرزویی کردی؟»
سلیمه قدم زنان گفت :« بگذار برآورده شود می گویم.» سعید نفس زنان گفت:« الان بگو شاید اصلاً برآورده نشد.»
سلیمه اخم هایش را در هم کرد و گفت:« میشود »
سعید با لب و لوچه آویزان گفت:« حالا بگو من برادرت هستم، به کسی نمیگویم» سلیمه کمی فکر کرد و گفت :«آرزو کردم امروز یک اتفاق خوب بیفتد، یک اتفاق خیلی خوب»
سعید دستش را زیر چانه اش گذاشت و گفت :«مثلا چه اتفاقی؟»
سلیمه قاصدک را در آسمان دید، به دنبال قاصدک دوید. سعید هم به دنبالش رفت.
قاصدک از آنها دور شد، شترها ایستادند؛ سعید گفت :«چرا همه ایستادند؟»
پدر، سلیمه و سعید را صدا کرد و گفت:« رسول خدا فرمودند این جا بمانیم باید صبر کنیم تا همه مسافران خانه خدا اینجا جمع شوند، ایشان میخواهند با مردم صحبت کنند.»
همه فکر و حواس سلیمه درپی قاصدک بود. کمی جلوتر مردانی را دید که وسایل سفر را روی هم می چینند. سعید در حالی که با دست خودش را باد میزد گفت:« قرار است رسول خدا آن بالا سخنرانی کنند»
سلیمه از بین جمعیت سرک کشید و گفت:« قاصدکم کو؟ قاصدکم را ندیدی؟» سعید گفت:« غصه نخور پیدایش میکنیم» دست سلیمه را گرفت و او را به کنار برکه غدیر برد. برکه آرام بود، سعید مشتی آب به صورت سلیمه پاشید، سلیمه خندید. مشتش را پر از آب کرد و روی سعید ریخت. صدای خنده بچه ها دشت غدیر را پر کرده بود.
سلیمه بالا و پایین پرید و گفت :« قاصدکم آنجاست»
بچه ها به دنبال قاصدک دویدند.
سلیمه با سختی از لابه لای جمعیت گذشت. رسول خدا را دید که همراه علی (علیه السلام) از سکوی آماده شده بالا میرفت.
سلیمه ایستاد و به چهره مهربان و خنده روی رسول خدا خیره شد.
سعید در حالی که دستش را می مالید گفت:«لِه شدم» به سختی جلو آمد، دست برشانه سلیمه گذاشت و گفت:« او بهترین دوست ماست.»
سلیمه گفت:« من خیلی رسول خدا را دوست دارم» جمعیت زیادی برای شنیدن صحبت های رسول خدا آمدند.
رسول خدا شروع کردند به صحبت کردن. سلیمه و سعید با دهان باز به حرف های رسول خدا گوش میدادند؛ در آخر پیامبر دست علی (علیه السلام) را بالا بردند و فرمودند :«هرکس من مولای اوهستم از این به بعد علی مولای اوست»
سلیمه قاصدکش را دید که بالای دستان رسول خدا و امیر مومنان پرواز می کرد،خندید و رو به سعید گفت:« دیدی به آرزویم رسیدم؟»
🍃🌸🌼🍃🌸
@kodak_novjavan1399