بسم الله الرحمن الرحیم
عرض سلام و احترام دارم خدمت اعضای محترم
این کانال برای فرزندان عزیزتان ایجاد شده و امیدوارم نهایت استفاده رو ببرین و ان شا الله مثمر ثمر واقع بشه😊
لطفاً دیگر دوستانتان را هم به این کانال دعوت کنید😍
چووووون کلی شعر و قصه و کلیپ آموزشی قرآن و نقاشی و بازی.. داریم☺️☺️
با سپاس فراوان
@kodak_novjavan1399
🏴شهادت امام جواد(ع)
#شهادت #امام_جواد_علیه_السلام
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
حیف و حیف و حیف
آه و آه و آه
کشته شد به سم
حضرت جواد(ع)
از امام من
مانده گفته ها
مانده مهر او
مانده نام و یاد
کشته شد امام
روزگار زشت
داغ دیگری
بر دلم نهاد
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
بعد از او دگر
باغ شعر من
در عزای او
غنچه ای نداد
حیف و حیف و حیف
آه و آه و آه
کشته شد به سم
حضرت جواد(ع)
از امام من
مانده گفته ها
مانده مهر او
مانده نام و یاد
کشته شد امام
روزگار زشت
داغ دیگری
بر دلم نهاد
بعد از او دگر
باغ شعر من
در عزای او
غنچه ای نداد
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
حیف و حیف و حیف
آه و آه و آه
کشته شد به سم
حضرت جواد(ع)
از امام من
مانده گفته ها
مانده مهر او
مانده نام و یاد
کشته شد امام
روزگار زشت
داغ دیگری
بر دلم نهاد
بعد از او دگر
باغ شعر من
در عزای او
غنچه ای نداد
@kodak_novjavan1399
امام نهم ما
فرزند مولا رضاست
امام جواد،
معدن جود و صفاست
مثل همه امامان
با علم وبا سواد است
با حیوونا مهربون و
جوان ترین امام
آخ که چه خوب و
مهربونه آقا
دوستش داریم
دوستش داریم یه دنیا
@kodak_novjavan1399
#داستان_
#فرشته_نگهبان
#خدا
یکی بود یکی نبود یه دختر کوچولویی بود به نام صبا. صبا کیف مدرسه اش را برداشت و از مامان خداحافظی کرد تا به سمت مدرسه حرکت کنه.
صبا بسم الله گفت و از خانه بیرون رفت.
باد می آمد. باد در را محکم به هم زد صبا دستش را عقب کشید و گفت: وای نزدیک بود انگشتم لای در بماند؟
به خیابان رسید. موتورسواری با سرعت آمد، صبا خودش را عقب کشید.
گفت: اگر موتور را نمی دیدم چه می شد؟
به مدرسه رسید. به آب خوری رفت. قمقمه اش را پر از آب کرد. دهانش را با زکرد و سرش را زیر قمقمه گرفت. چند قطره آب تو راه نفسش رفت و به سرفه افتاد.
صبا با خودش گفت: وای… نزدیک بود خفه بشم.
صبا به کلاس آمد خانم یک جمله رو تابلو نوشت: خدانگهدار.
بچه ها با تعجب پرسیدند: خانم! دارید خداحافظی می کنید؟
خانم گفت: نه.
سمیه گفت: پس پرای رو تابلو نوشتید خدانگهدار؟
خانم خندید و گفت: می خواستم یه حرف خیلی قشنگ یادتان بدهم. می دانید آن حرف قشنگ چیست؟
خداوند مهربان همیشه نگهدار ماست و ما را از خطرات حفظ می کند. پس دو تا جمله یادتان نره.
یکی سلام و یکی خداحافظ.
سلام یعنی: دعا برای سلامتی.
و خداحافظی یعنی: دعا می کنم خداوند تو را از خطرات حفظ کند.
@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترانه کودکانه دعا، شب که می شه ستارهها/ راهی آسمون میشن/ دور و بر ماه میشینن/ هم دل و هم زبون میشن/ شبها بیایید کنار هم/ به آسمون نگاه کنیم ...
@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آموزش قرآن به کودکان و نوجوانان
سوره شماره 114 #الناس
👌صوت استاد #منشاوی_و_تکرار_کودک
#کلیپ_تصویری
@kodak_novjavan1399
#شعر زیبا و کودکانه درباره خدا
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
به نام خداوند رنگین کمان
خداوند بخشنده ی مهربان
خداوند سنجاقک رنگ رنگ
خداوند پروانه های قشنگ
خدایی که آب و هوا آفرید
درخت و گل و سبزه را آفرید
خدایی که از بوی گل بهتر است
صمیمی تر از خنده ی مادر است
خدایا به ما مهربانی بده
دلی ساده و آسمانی بده
دلی صاف و بی کینه مانند آب
دلی روشن و گرم چون آفتاب
@kodak_novjavan1399
سه پروانه به رنگ های سفید و قرمز و زرد در باغی زندگی می کردند. آن ها با هم برادر بودند و همدیگر را بسیار دوست داشتند. آن ها هر روز با روشن شدن هوا به باغ می رفتند و در میان گل های باغ بازی می کردند و می رقصیدند. این سه برادر هیچ وقت خسته نمی شدند چون شاد و سرحال بودند.
یک روز باران شدیدی گرفت و بال های آن ها را خیس کرد. آن ها سریع به سمت خانه شان پرواز کردند، اما وقتی به آنجا رسیدند متوجه شدند در قفل است و آن ها کلیدش را ندارند. به خاطر همین پشت در ماندند و خیس و خیس تر شدند.
آن ها کمی فکر کردند و بعد تصمیم گرفتند پیش گل لاله ی زرد و قرمز بروند. آن ها گفتند: لاله ی عزیز غنچه هایت را باز می کنی و ما را در خود پناه می دهی تا ما سه برادر از طوفان نجات پیدا کنیم؟
لاله جواب داد: فقط پروانه ی قرمز و زرد می توانند بیایند داخل، چون آن ها شبیه من هستند. اما پروانه ی سفید نمی تواند و باید برای خود جایی دیگر پیدا کند.
پروانه ی زرد و قرمز گفتند: اگر به پروانه ی سفید اجازه ندهی ما هم قبول نمی کنیم و با هم زیر باران می مانیم.
باران شدید و شدیدتر شد و پروانه های بیچاره خیس و خیس تر شدند. به خاطر همین پیش زنبق سفید رفتند و گفتند: زنبق جون، اجازه می دهی ما درون غنچه ی تو بیاییم تا باران تمام شود.
زنبق سفید گفت: پروانه ی سفید اجازه دارد اما قرمز و زرد نه!
پروانه کوچولوی سفید گفت: اگر به برادرهای من اجازه ندهی من هم قبول نمی کنم. بهتر است هر سه زیر باران خیس شویم تا از هم جدا شویم.
سه پروانه کوچولو باز پرواز کردند و به سمتی دیگر رفتند.
خورشید که پشت ابر بود صدای آن ها را شنید و از همه ی ماجرا باخبر شد او فهمیدکه این سه برادر چقدر همدیگر را دوست دارند و حاضرند خیس شوند اما از هم جدا نشوند. پس خورشید خانم ابرها را هل داد و از پشت آن بیرون آمد و شروع به تابیدن کرد.
بال های پروانه های کوچولو خشک شد و بدنشان گرم و گرم تر شد. آن ها دیگر غصه نمی خوردند و در میان گل ها تا شب بازی کردند. شب وقتی آن ها به خانه شان برگشتند دیدند در خانه باز است. آن ها به خانه شان رفتند و تا صبح استراحت کردند.
@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آموزش قرآن به کودکان و نوجوانان
سوره شماره 1 #الفاتحة #حمد
👌صوت استاد #منشاوی_و_تکرار_کودک
#کلیپ_تصویری
@kodak_novjavan1399
✨﷽✨
💢مختصری از زندگینامه امام جواد علیه السلام
✍امام نهم علیه السّلام در سال 195 هـ. ق در مدینه به دنیا آمدند ؛ نام شریفشان محمّد مشهور به "ابو جعفر" و القاب معروف ایشان " تقی" و "جواد" است . پدرشان حضرت رضا علیه السّلام مادرشان سبیکه ( خیزران ، ریحانه ) نام دارد . چون حضرت امام رضا علیه السّلام شهید شدند ، امام محمّد تقی علیه السّلام هفت سال و چند ماه داشتند که به "امامت" رسیدند . با آنکه خردسال بوده ، چون از طرف خداوند به امامت برگزیده شدند صغر سن در امامت ایشان مدخلیّت ندارد ، زیرا کوچک و بزرگ در مکتب پروردگار یکسان هستند . امام جواد علیه السّلام از همان سنین کودکی نمونه وقار و صاحب عزّت و اقتدار بوده و هیچ وقت کارهای کودکانه و عبث نمی کردند . در ترویج دین و حفظ شعائر اسلام همان وظیفه ای را داشتند که دیگر ائمّه معصومین علیهم السّلام داشتند و از نظر امامت و ولایت با آنها در یک صف قرار گرفته و مسئولیّت حراست از دین اسلام و تبلیغ احکام و تشریح مسائل اسلامی و تعلیم و تربیت دینی را عهده دار بودند .
💥مأمون چون فضایل امام نهم را شنید و به شخصیّت و عظمت آن امام جوان پی برد ، شوق زیارت او را یافت ، ضمن اینکه می خواست سادات علوی در حیطه قدرت او باشند . پس دستور داد حضرت جواد علیه السّلام را به خراسان دعوت کردند و چون دید این جوان هاشمی با همه خردسالی در علوم و فنون و حکمت و ادب و کمال عقل مثل بزرگان و مشایخ علماست ، به او زیاد احترام می کرد و دختر خود اُمّ الفضل را به تزویج او در آورد و وی را با احترام خاصّی به مدینه فرستاد . عبّاسیان که از علاقه زیاد مأمون به امام جواد علیه السّلام و تزویج دخترش و شخصیّت والای این جوان بیمناک بودند و از برگشتن خلافت به علویان بعد از مأمون احساس خطر می کردند ، به دسیسه و توطئه چینی دست زده و آن قدر سعایت کردند تا سرانجام اُمّ الفضل همسر امام را تحت تأثیر قرار دادند و او امام جواد علیه السّلام را مسموم ساخت .مدّت عمر امام جواد علیه السّلام بیست و پنج سال و مدّت امامتش هفده سال بود و سرانجام در سال 220 هـ. ق به شهادت رسیدند .
📚 کتاب حدیث اهل بیت (ع) ص۳۱۰
✨شهادت امام جواد (ع) تسلیت✨
@kodak_novjavan1399
#شعر
#چراغراهنمایی
دویدم و دویدم
سر چهارراه رسیدم
رفتم سمت خیابون
سه تا چراغ و دیدم
خواستم که ردبشم من
آقا پلیس ودیدم
زودی به من گفت بایست
از جا یهو پریدم
کجا میری کوچولو
باید که با آرامش
نگاه کنی به چراغ
داره از تو یه خواهش
هرکدوم ازاین رنگا
برات دارن نشونی
تاکه خطر رفع بشه
باید اینجا بمونی
چراغ راهنمایی
تاکه میشه رنگش زرد
باید کنی احتیاط
بهتره که نشی رد
چراغ راهنمایی
وقتی که میشه قرمز
خیلی خطرناک میشه
نباید رد شی هرگز
رنگ چراغ که سبزه
یعنی میتونی رد شی
باید عزیز دلم
رنگارو تو بلد شی