eitaa logo
دنیای شاد کودکان
2.9هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
4.2هزار ویدیو
75 فایل
🌸 کمک یار مربیان و پدرومادرهای عزیز 🌸 ◀️ کارتون ◀️ قصه ◀️لالایی های شبانه ◀️ کلّی کلیپ شاد ◀️ یادداشت های تربیتی 😍✌️😍✌️😍✌️ ارتباط با ادمین 👇👇 @zendegiiii تبلیغات: @tabligh_ita
مشاهده در ایتا
دانلود
🐑آرزوی بره کوچولو🐑 💭در یک روز زیبای بهاری، چند تا کبوتر سفید در آسمان پرواز می کردند. بره کوچولویی با پشم های سیاه و سفید فرفری وسط مزرعه ایستاده بود و به آسمان نگاه می کرد. او کبوترها را می دید و آرزو می کرد می توانست مثل آنها پرواز کند. یکی از کبوترها چشمش به بره افتاد. پایین آمد و روی علف ها، نزدیک او نشست. بره کوچولو به کبوتر سلام کرد. کبوتر با مهربانی گفت: سلام بره کوچولو، تو خیلی ناز و قشنگی، چه پشم های سیاه و سفید و خوشگلی داری! بره کوچولو بع بع کرد و گفت: تو هم خیلی قشنگی کبوتر سفید! خیلی دلم می خواهد من هم مثل تو، توی آسمان آبی پرواز کنم، اما نمی توانم. راستی تو چطور می توانی پرواز کنی؟ کبوتر بغ بغویی کرد و جواب داد: بدن ما پرنده ها خیلی سبک است. ما وزن زیادی نداریم. بیشتر استخوان های پرنده ها تو خالی است و از هوا پرشده، ساختمان بدن پرنده ها به شکلی است که می توانند راحت پرواز کنند. ما پرنده های می توانیم با سرعت کافی، بال هایمان را به هم بزنیم و خودمان را از زمین بلند کنیم و در هوا به پرواز در آییم. البته پرندگانی مثل پنگوئن، شترمرغ، مرغ و خروس قدرت پرواز ندارند. حالا فهمیدی چرا می توانم پرواز کنم، اما تو نمی توانی؟ بره کوچولو جواب داد: بله، من پرنده نیستم و بال ندارم. ساختمان بدنم هم به شکلی نیست که بتوانم پرواز کنم، اما آرزو دارم مثل تو توی آسمان آبی پرواز کنم و از آن بالا زمین را ببینم. کبوتر گفت: من با تو دوست می شوم و هر چه از این بالا می بینم برایت تعریف می کنم تا بدانی جاهای دیگر چه خبر است. بره کوچولو خوشحال شد و گفت: ممنونم کبوتر مهربان، من روزها توی این مزرعه میان علف ها می گردم و بازی می کنم، تو هر روز به دیدنم بیا تا با هم دوست باشیم، باشد؟ کبوتر به او قول داد که هر روز به سربزند. از آن روز به بعد کبوتر سفید و بره کوچولو هر روز یکدیگر را می دیدند و کبوتر برای او از چیزهایی که دیده بود، حرف می زد. قصه ما به سر رسید، کلاغه به خونه ش نرسید @kodakane
زمانی که فرزند شما کار اشتباه انجام می دهد، اشتباهش را به شخصیتش پیوند نزنید. 🔸اگر از کلمات و عبارات نامناسب استفاده کرد؛ - نگویید: تو بی‌ادبی - بگویید: حرفِ بد زدن ممنوع 🔸اگر بدون اجازه سرکیف کسی رفت؛ - نگویید: دزد - بگویید: باید اجازه بگیریم. رفتن سر کیف دیگران بدون اجازه اشتباه است. 🔸اگر خیال پردازی کرد؛ نگویید: دروغگو 🔸اگر گاز گرفت؛ نگویید: وحشی بگوئید: گاز گرفتن ممنوع. زیر سوال بردن شخصیت فرزندتان، از بین رفتن اعتماد به نفس و جسارت تکرار خطا را به دنبال خواهد داشت. @kodakane
تفاوت دو دختر سوارکار را پیدا کنید! @kodakane
کاکتوس و جوجه تیغی - @mer30tv.mp3
3.87M
کاکتوس و جوجه تیغی 😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴 @kodakane
🔸️شعر کودکانه: بچه شیعه من بچه شیعه هستم پُر از نشاط و شورم پُر از امیده قلبم منتظر ظهورم یه روز همه می‌فهمن که دنیا دست کیه روزی که دنیا پر از صداقت و پاکیه یه روز میاد که دنیا خیلی شلوغ پُلوغه ولی همه می‌فهمن چی راسته چی دروغه اون روز همه می‌فهمن حق با کی بود با علی ع یه روز تموم دنیا با هم می‌گن یا علی ع @kodakane
🔥دخترك كبريت فروش🔥 💭هوا خيلي سرد بود و برف مي باريد . آخرين شب سال بود . دختري كوچك و فقير در سرما راه مي رفت . دمپايي هايش خيلي بزرگ بودند و براي همين وقتي خواست با عجله از خيابان رد شود دمپايي هايش از پايش درآمدند . ولي تنوانست يك لنگه از دمپايي ها را پيدا كند .. پاهايش از سرما ورم كرده بود . مقداري كبريت براي فروش داشت ولي در طول روز كسي كبريت نخريده بود . سال نو بود و بوي خوش غذا در خيابان پيجيده بود ..جرات نداشت به خانه برود چون نتوانسته بود حتي بك كبريت بفروشد و مي ترسيد پدرش كتكش بزند . 💭دستان كوچكش از سرما كرخ شده بود شايد شعله آتش بتواند آنها را گرم كند. يك چوب كبريت برداشت و آن را روشن كرد ، دختر كوچولو احساس كرد جلوي شومينه اي بزرگ نشسته است پاهايش را هم دراز كرد تا گرم شود اما شعله خاموش شد و ديد ته مانده كبريت سوخته در دستش است . كبريت ديگري روشن كرد خود را دراتاقي ديد با ميزي پر از غذا . خواست بطرف غذا برود ولي كبريت خاموش شد . سومين كبريت را روشن كرد ، ديد زير درخت كريسمس نشسته ، دختر كوچولو مي خواست درخت را بگيد ولي كبريت خاموش شد . 💫ستاره دنباله داري رد شد و دنباله آن در آسمان ماند . دختر كوچولو به ياد مادربزرگش افتاد . مادربزرگش هميشه مي گفت : اگر ستاره دنباله داري بيافتد يعني روحي به سوي خدا مي رود . مادر بزرگش كه حالا مرده بود تنها كسي بود كه به او مهرباني مي كرد . دخترك كبريت ديگري را روشن كرد . در نور آن مادر بزرگ پيرش را ديد . دختر كوچولو فرياد زد :‌مادر بزرگ مرا هم با خودت ببر . او با عجله بقيه كبريتها را روشن كرد زيرا مي دانست اگر كبريت خاموش شود مادر بزرگ هم مي رود .همانطور كه اجاق گرم و عذا و درخت كريسمس رفت . مادر بزرگ دختر كوچولو را در آغوش گرفت و با لذت و شادي پرواز كردند به جايي كه سرما ندارد. 💭فردا صبح مردم دختر كوچولو را پيدا كردند . در حاليكه يخ زده بود و اطراف او پر از كبريتهاي سوخته بودند . همه فكر كردند كه او سعي كرده خود را گرم كند ،‌ولي نمي دانستند كه او چه چيزهاي جالبي را ديده و در سال جديد با چه لذتي نزد مادر بزرگش رفته است . @kodakane
افرایش مسئولیت پذیری در کودکان بچه‌ای که دائم به مادر می گوید "اینو بیار اونو بده" یعنی نمی خواهد مسئولیت بپذیرد. حال اگر مادر هر چه او می خواهد بدهد، باعث مسؤولیت ناپذیر بار آمدن فرزندش می شود. ️والدین فداکار هیچ مسؤولیتی به فرزندشان نمی دهند و یک دفعه در ۲۵ سالگی میگویند دیگر مسؤولیت زندگی و ازدواج با خود... کودک باید مسؤولیت پذیری را در طول زندگی تمرین کند. اگر می خواهید که کودکتان مسؤولیت پذیر شود؛ فرصت دهید که کارهایی که در عهده‌ی توانش است را خودش انجام دهد... @kodakane