هدایت شده از کانال مداحی
☘انگشتر سرای بهشت☘
🥀انواع انگشترهای عقیق یمن ، خراسان ، فیروزه نیشابور و ...🥀
😎در مدل های جذاب و متنوع 😎
😌با قیمت های رقابتی 😌
😉 و 48 ساعت مهلت تست از لحظه تحویل به مشتری 🚛
https://eitaa.com/joinchat/4235002425C3642ee72bc
🔸️شعر کودکانه:
قرآن و نماز
🌸ما بندهی خداییم
🌱امت مصطفاییم
🌸امام و رهبر ما
🌱باشد علی والا
🌸کتاب ما قرآن است
🌱که رهنمای جان است
🌸قرآن کلام خداست
🌱راه سعادت ماست
🌸آیین ما اسلام است
🌱کامل است و تمام است
🌸این دین آسمانی
🌱دینی است جاودانی
🌸کعبه که معبد ماست
🌱قبله و مقصد ماست
🌸نماز چون گذاریم
🌱رو سوی قبله آریم
🌸نماز رکن دین است
🌱شیرین و دلنشین است
@kodakane
داستان کودکانه
📚✏️مداد نق نقو✏️📚
یک مداد بود نق نقو، هر وقت مشق می نوشت می گفت: « وای چه قدر بنویسم. خسته شدم. از بس نوشتم، کمرم درد گرفت. » یک وقت هم می گفت: « چرا بنویسم نوکم کوچولو می شود. » مداد هر روز برای نوشتن یک نقی می زد و از نوشتن فرار می کرد. یک روز از توی دهان خانم جامدادی پرید بیرون. قل خورد و رفت گوشه ی میز گفت: « آخیش راحت شدم من که دیگر نمی نویسم. حالا هر کاری که دلم بخواهد می کنم. » بعد هم رفت و قل خورد از این سر میز و تا آن سر میز و غش غش خندید. فکر کرد که با کی بازی کند، که یک دفعه صدای مداد رنگی را شنید. قل خورد و رفت جلو و گفت: « منم بازی، منم بازی. »
مداد رنگی ها با تعجب به مداد نق نقو نگاه کردند و گفتند: « ما که بازی نمی کنیم، ما فقط داریم توی دفتر نقاشی می کشیم. » مداد نق نقو گفت: « خب منم نقاشی کنم. » مداد رنگی ها گفتند: « تو که مداد رنگی نیستی زود برو ما کار داریم. » بعد هم خندیدند و نقاشی کردند. مداد نق نقو توی دلش ناراحت شد. اما به روی خودش نیاورد و قل خورد و از پیش آن ها رفت آن سر میز.
آن سر میز، پاک کن داشت با مداد تراش حرف می زد. پاک کن را که دید خوش حال شد و گفت: « آهای پاک کن می آیی با هم بازی کنیم؟ »
پاک کن گفت: « چی بازی؟ » مداد نق نقو گفت: « من خط می کشم، تو روی خط ها راه برو. » پاک کن گفت: « باشه اما اگر من روی خط راه بروم که همه را پاک می کنم. » مداد باز هم نارحت شد. هیچی نگفت. مدادتراش که ایستاده بود و به حرف آن ها گوش می کرد، بلند گفت: « مداد جان، وایستا خودم با تو بازی می کنم. »
مداد قل خورد پیش مداد تراش. گفت: « راست می گویی با من بازی می کنی؟ » مداد تراش کفت: « معلومه که بازی می کنم. اما اول بگذار یک کم تو را بتراشم تا نوکت تیز شود بعد هم می آیم و با تو بازی می کنم. » مداد نق نقو تا این را شنید جیغی کشید و قل خورد، فرار کرد و رفت پیش جا مدادی قایم شد. مداد نق نقو قلبش تند تند می زد خیلی ترسیده بود همان جا نشست و زار زار گریه کرد. خانم جامدادی که همه چیز را دیده بود گفت: « عزیزم گریه نکن. » مداد گفت: « منو ببخش، من بی اجازه رفتم بیرون. » خانم جامدادی لبحندی زد و گفت: « بدو که دفتر کوچولو منتظر تو است. »
مداد نق نقو از آن به بعد هیچ وقت نق نزد.
@kodakane
5.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بیاین_باهم_نقاشی_بکشیم😁🖌
با یه سکه میمون بکش🤩
@kodakane
#تربیتی
به نیاز های عاطفی کودکتان پاسخ مناسبی بدهید؛ به این معنی که در طول روز فارغ از لحظات معمول زندگی، چند ساعتی با آن ها صحبت کنید.
شما با این کار علاوه بر این که محبتتان را به آن ها نشان می دهید، صمیمیتی را بین آن ها حکم فرما می کنید و به مرور می آموزند که مشکلاتشان را از راه گفت و گو حل کنند.
@kodakane