#شعر
🌸يار دبستاني من
🌱بامن و همراه مني
🌸تو دست هم دستاي ما
🌱همسفر راه مني
🌸جبهه ي ما مدرسه شد
🌱معلم ما شهدا
🌸آمريکا شيطان بزرگ
🌱مي ترسه از وحدت ما
🌸دشمن ما منتظره
🌱تا من و تو خسته بشيم
🌸تو قفس دشمنياش
🌱مونده و پر بسته بشيم
🌸ما مي تونيم باهمدلي
🌱دشمن و نااميد کنيم
🌸ميون دنيا دوباره
🌱ايران و روسفيد کنيم
#مشارکت_حداکثری
#من_رای_میدهم
┄┅─✵🍃🌺🍃✵─┅┄
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2707947542Caaa2345229
سرباز حسینم.mp3
5.83M
#کلیپ_صوتی
#مشارکت_حداکثری
#من_رای_میدهم
💠سرباز حسینم...گروه سرود شهید فرجی
┄┅─✵🍃🌺🍃✵─┅┄
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2707947542Caaa2345229
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
✨شد هر جوان ایرانی یک قاسم سلیمانی...
#مشارکت_حداکثری
#من_رای_میدهم
#انتخاب_اصلح
┄┅─✵🍃🌺🍃✵─┅┄
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2707947542Caaa2345229
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعر خوانی زیبا و حماسی این کودک را حتما ببینید👌
🌸🌸منتظر جمعه طوفانیم...
https://eitaa.com/joinchat/131334214Cb07ecb871d
🇮🇷 به نیابت از حاج قاسم 🇮🇷
🗳 من به نیابت از حاج قاسم سلیمانی در انتخابات شرکت می کنم و با دست خودم برگه رای را به صندوق می اندازم
😍 بچه های عزیزم شما هم میتونید همراه پدر و مادرهای عزیزتون در انتخابات شرکت کنید و برگه رای اونها رو با دست خودتون توی صندوق رای بندازید و عکسهای زیبای خودتون رو برای ما ارسال کنید
4_5872774371713485536.mp3
13.55M
سرود انتخاباتی 🌸مرد میدان🌸
#انتخابات
ابری نمیشه هیچ وقت، این آسمونه آبی
همیشه با حسینه، جوون انقلابی
ما پای انتخابمون، انقلابمون میمونیم
ما پای اعتقادمون، اتحادمون میمونیم
ما پای یاحسینمون، با حسینمون میمونیم
من اهل کشوریام که، اسمش فخر عالمینه
هر شهرش بری یه گوشه، هر شب روضه حسینه
نهضت زنده است، با این شور و شین
ما رای میدهیم، با یاد حسین
ای جانم حسین
پر از غرور و شوریم، بصیر و باشعوریم
برای انتخابات، آماده حضوریم
تا آخر ما قدم قدم، پای این علم میمونیم
ما پای دولت جوان، پای امتحان میمونیم
ما پای ناجی جهان، صاحبالزمان میمونیم
نه اهل فتنه وتزویر، اهل کار و اهتمامیم
ما از نسل مرد میدان، پای کشور ونظامیم
نهضت زنده است، با این شور و شین
ما رای میدهیم ، با یاد حسین
ای جانم حسین
پر از امید ونوریم، بیدار و پر سروریم
صبور و باصلابت، آماده ظهوریم
ما پای اعتبارمون، اقتدارمون میمونیم
ما پای انسجاممون، انتقاممون میمونیم
ما پای کشور قوی، همره علی میمونیم
با نام ویاد شهیدان، باهمت ملت ایران
همراه و همدل و همسو برای عزت ایران
نهضت زنده است، با این شور و شین
ما رای میدهیم، با یاد حسین
ای جانم حسین
📣 ان شاءالله پست های امروز ویژه ولادت امام رضا علیه السلام خواهد بود👇👇👇
#کاربرگ_مذهبی
#نقاشی_مذهبی
🌺حرم قشنگِ امام رضا علیه السلام❤️
@zaminesazanezohoor313
┄┅─✵🍃🌺🍃✵─┅┄
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2707947542Caaa2345229
#شعر
🌸یه گنبد طلایی
🌱یه آسمون صداقت
🌸پنجره های فولاد
🌱دستای استجابت
🌸یه گنبد و یه بارگاه
🌱ستاره ها دور ماه
🌸شفا می ده به مردم
🌱یه مرد خوب و آگاه
🌸زیارتش که کردی
🌱با عشق و با طهارت
🌸نشون میده به دوستاش
🌱یه عالمه کرامت
🌸از راه دور با شادی
🌱با اون دل های کوچک
🌸همه می گیم رضا جان
🌱تولدت مبارک
┄┅─✵🍃🌺🍃✵─┅┄
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2707947542Caaa2345229
#ماز_مذهبی
🌺از روی #کارهای_خوب رد شو تا به حرم زیبای امام رضا علیه السلام برسی...
┄┅─✵🍃🌺🍃✵─┅┄
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2707947542Caaa2345229
#کاربرگ_مذهبی
#نقاشی_مذهبی
🌺 تصاویر مربوط به قصه ی ضامن آهو
@zaminesazanezohoor313
┄┅─✵🍃🌺🍃✵─┅┄
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2707947542Caaa2345229
#قصه
#مهدوی
#ضامن_آهو
🌺قصه ضامن آهو با #رویکرد_مهدوی
🔷روزی روزگاری یه مامان آهوی مهربون با دو تا بچه آهوی کوچیک و دوست داشتنیش، در یه دشت سرسبز🖼 زندگی می کردند. مامان آهو هر روز به دشت می رفت تا برای بچه هاش غذا آماده کنه. یکی از روزهایی که مامان آهو می خواست از لونه بره بیرون و غذا بیاره، به بچه هاش مثل همیشه گفت: کوچولوهای قشنگم، مواظب هم باشید و از لونه بیرون نیایید تا من برگردم. آهو کوچولوها گفتند: چشم مامان جون.
مامان آهو برای جمع کردن غذا رفت و رفت تا به چمن زار سرسبزی🖼 رسید که پر از غذا بود و شروع کرد به جمع کردن غذا که یک دفعه پاهایش در دامی که یک شکارچی🏹 در آنجا گذاشته بود، گیر می کنه. مامان آهو که خیلی ترسیده بود، تلاش کرد تا از دام نجات پیدا کنه. ولی فایده نداشت؛ چون دام خیلی محکم بود. مامان آهو که خیلی نگران بود، سرش رو به آسمون بلند کرد و گفت: خدایا کمکم کن. اگر من اسیر شکارچی بشم، معلوم نیست چه بلایی به سر بچه های کوچیکم میاد؛ خدایا نجاتم بده...🙏🙏
مامان آهو همین طور داشت با خدا صحبت می کرد که یه گنجشک کوچولو🐦 صدای اون رو شنید و متوجه ماجرا شد و سریع خودشو به مامان آهو رسوند و جیک جیک کنان گفت: من ضعیف و کوچولو هستم و نمی دونم چطور می تونم به تو کمک کنم. گنجشک همین طور که داشت با مامان آهو صحبت می کرد، متوجه شد که شکارچی🏹 از دور داره نزدیک میشه تا مامان آهو رو بگیره. گنجشک که خیلی نگران بود توی دلش گفت: خدایا کمکم کن که بتونم به مامان آهو کمک کنم تا نجات پیدا کنه.
گنجشک کوچولو در همین فکرها بود که یادش اومد امروز یه آقای خوب و مهربون، به این دشت🖼 اومده بود. اون آقا وقتی می خواستند غذا بخورند؛ به پرنده ها و حیوانات هم غذا می دادند. اما چیزی که خیلی برای گنجشک کوچولو عجیب بود؛ این بود که اون آقای مهربون زبان حیوانات رو هم بلد بودند و با حیوانات صحبت می کردند.
گنجشک کوچولو🐦 یه فکری به ذهنش رسید و با خودش گفت: اگر اون آقا رو بتونم پیدا کنم و ماجرا رو براش تعریف بکنم؛ می تونم مامان آهو رو نجات بدم. برای همین به مامان آهو گفت: نگران نباش یه فکر خوبی به ذهنم رسیده و زود برمی گردم و با سرعت به جایی که اون آقای مهربون اونجا بود، پرواز کرد. اون با تمام قدرتش بال می زد و دعا می کرد که اون آقا هنوز اونجا باشه.
گنجشک کوچولو رفت و رفت تا اینکه از دور اون آقا رو دید و جیک جیک کنان همه ماجرا رو برای اون آقای مهربون تعریف کرد. اون آقا گفت: نگران نباش گنجشک کوچولو و به همراه هم با سرعت به سمت مامان آهو به راه افتادند. وقتی رسیدند، دیدن که شکارچی مامان آهو رو اسیر کرده و می خواد با خودش ببره.
شکارچی🏹 وقتی آقای مهربون رو دید آهو رو زمین گذاشت و مامان آهو سریع بسمت آقای مهربون فرار کرد و پشت سرش مخفی شد. آقای مهربون به شکارچی گفت: این آهو رو به من بفروش. من پول زیادی💰💰 به تو میدم، اگر آزادش کنی. اما شکارچی گفت: این آهو مال منه و نمی فروشمش. مامان آهو که دید شکارچی🏹 حاضر نیست اون رو آزاد کنه به آقای مهربون گفت: من بچه های کوچیکی دارم که گرسنه اند و هنوز غذا نخوردن. اگر میشه از شکارچی بخواهید حداقل اجازه بده من برم و به بچه هام غذا بدم. قول میدم سریع برگردم.
ادامه دارد...
🔹نویسنده: ن. علی پور
┄┅─✵🍃🌺🍃✵─┅┄
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2707947542Caaa2345229
#قصه
#مهدوی
#ضامن_آهو
🌺 #ادامه ی قصه ضامن آهو با #رویکرد_مهدوی
🔷🔹آقای مهربون گفت باشه و به شکارچی گفت: من ضامن این آهو میشم. و از تو خواهش می کنم اجازه بده تا این آهو بره و به بچه های کوچیکش غذا بده و برگرده. شکارچی که از حرف زدن آقای مهربون با آهو خیلی تعجب کرده بودگفت: مگه میشه یه آهو بره و دوباره برگرده؟! ولی باشه من شما رو بعنوان ضامن قبول می کنم تا زمانی که آهو برگرده.
مامان آهو با سرعت به لونه اش برگشت و به بچه هاش که خیلی گرسنه بودند، غذا داد و اونها رو بوسید و در حالی که چشمانش پر از اشک شده بود، برگشت. چون به آقای مهربون قول داده بود که برگرده. وقتی شکارچی دید آهو برگشته، خیلی تعجب کرد و خودش رو به پای اون آقای مهربون انداخت و گفت: آقا من این آهو را آزاد می کنم. ولی فقط شما بگید کی هستید؟ آقای مهربون که دید شکارچی🏹 خیلی اصرار می کنه؛ خودش رو معرفی کرد و گفت: من امام رضا(ع) هستم.🌹🌷🌹
شکارچی تا این اسم رو شنید، ایشون رو شناخت. بله این آقای خوب و مهربون، حضرت امام رضا(علیه السلام) بودند❤️ که همه مردم اسمشون رو شنیده بودند و می دونستند که قراره ایشون به شهر اونها🏘 بیایند. شکارچی با خوشحالی گفت: باید مردم شهر رو خبر کنم و با سرعت به سمت شهر🏘 حرکت کرد.
مامان آهو هم وقتی این اسم رو شنید؛ خوشحالی آزاد شدنش رو فراموش کرد و به فکر فرو رفت. چون این اسم رو کاملا می شناخت. آخه مامان آهو وقتی کوچیک بود از پدرش خیلی چیزها درباره ی دوازده امام شنیده بود و می دونست پیامبر خدا حضرت محمد(صل الله علیه و آله و سلم) اسم اونها رو به عنوان جانشینان بعد از خودشون به همه مردم معرفی کرده بودند.🌺🌸🌺
ادامه دارد...
🔹نویسنده: ن. علی پور
┄┅─✵🍃🌺🍃✵─┅┄
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2707947542Caaa2345229
#شعر
🌸رضا (ع) که نور خداست
🌱امام هشتم ماست
🌸رئوف و مهربونه
🌱دردامونو می دونه
🌸می کنه مارو دعوت
🌱می ریم مشهد زیارت
🌸اونجا مثل بهشته
🌱پر شده از فرشته
🌸با پدر و مادرم
🌱وقتی که می ریم حرم
🌸کنار درمی مونیم
🌱اذن دخول می خونیم
🌸دست میذاریم رو سینه
🌱به اون ماه مدینه
🌸با ادب و احترام
🌱می گیم به آقا سلام
🌸قربون قبر پاکت
🌱چه عطری داره خاکت
🌸کاشکی می شد که من هم
🌱اینجا کبوتر بشم
🌸پر بکشم تا خدا
🌱توی حریم رضا (علیه السلام)
┄┅─✵🍃🌺🍃✵─┅┄
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2707947542Caaa2345229