🔥 *#تنها_میان_داعش*🔥
قسمت دوازدهم
💠 فرصت همصحبتیمان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر داد امشب همه برای نماز مغرب و عشاء به مقام امام حسن (علیهالسلام) میروند تا شیخ مصطفی سخنرانی کند.
به حیدر که گفتم خواست برایش دو رکعت نماز حاجت بخوانم و همین که قدم به حیاط مقام گذاشتم، با خاطره حیدر، خانه خیالم به هم ریخت.
💠 آخرین بار غروب روزی که عقد کردیم با هم به مقام آمده بودیم و دیدن این گنبد سفید نورانی در آسمان نیلی نزدیک اذان مغرب، بر جراحت جالی خالی حیدر نمک میپاشید.
💠نماز مغرب و عشاء در فضای غریبانه و عاشقانه مقام اقامه شد در حالی که میدانستیم داعش دور تا دور شهر اردو زده و اینک ما تنها در پناه امام حسن (علیهالسلام) هستیم.
💠 همین بود که بعد از نماز عشاء، قرائت دعای فرج با زمزمه گریه مردم یکی شده و به روشنی حس میکردیم صاحبی جز صاحب الزمان (روحیفداه) نداریم.
شیخ مصطفی با همان عمامهای که به سر داشت، لباس رزم پوشیده بود و بلافاصله شروع به سخنرانی کرد :«ما همیشه خطاب به امام حسین (علیهالسلام) میگفتیم ای کاش ما با شما بودیم و از شما دفاع میکردیم! اما امروز دیگه نیاز نیست این حرف رو بزنیم، چون ما امروز با اهل بیت (علیهمالسلام) هستیم و از حرم شون دفاع میکنیم! ما به اون چیزی که آرزو داشتیم رسیدیم، امروز این مقام و این شهر، حرم اهل بیت (علیهمالسلام) هست و ما باید از اون دفاع کنیم!»
💠 گریه جمعیت بهوضوح شنیده میشد و او بر فراز منبر برایمان عاشقانه میسرود :«جایی از اینجا به بهشت نزدیکتر نیست! دفاع از حرم اهل بیت (علیهمالسلام) عین بهشت است! ۱۴۰۰ سال پیش به خیمه امام حسن (علیهالسلام) حمله کردن، دیگه اجازه نمیدیم دوباره به مقام حضرت جسارت بشه! ما با خونمون از این شهر دفاع میکنیم!»
💠شور و حال شیعیان حاضر در مقام طوری بود که شیخ مصطفی مدام صدایش را بلندتر میکرد تا در هیاهوی جمعیت به گوش همه برسد :«داعش با چراغ سبز بعضی سیاسیون و فرماندهها وارد عراق شد، با خیانت همین خائنین موصل و تکریت رو اشغال کرد و دیروز ۱۵۰۰ دانشجوی شیعه رو در پادگان تکریت قتل عام کرد! حدود چهل روستای اطراف آمرلی رو اشغال کرده و الآن پشت دیوارهای آمرلی رسیده.»
💠 اخبار شیخ مصطفی، باید دلمان را خالی میکرد اما ما در پناه امام مجتبی (علیهالسلام) بودیم که قلبمان قرص بود و او همچنان میگفت :«یا باید مثل مردم موصل و تکریت و روستاهای اطراف تسلیم بشیم یا سلاح دست بگیریم و مثل سیدالشهدا (علیهالسلام) مقاومت کنیم! اگه مقاومت کنیم یا پیروز میشیم یا شهید میشیم! اما اگه تسلیم بشیم، داعش وارد شهر میشه؛ مقدساتمون رو تخریب میکنه، سر مردها رو میبُره و زنها رو به اسارت میبَره! حالا باید بین مقاومت و ذلت یکی رو انتخاب کنیم!»
و پیش از آنکه کلامش به آخر برسد فریاد هیهات من الذله در فضا پیچید و نه تنها دل من که در و دیوار مقام را به لرزه انداخت. دیگر این اشک شوق شهادت بود که از چشمه چشمها میجوشید و عهد نانوشتهای که با اشک مردم مُهر میشد تا از شهر و این مقام مقدس تا لحظه شهادت دفاع کنند.
💠 شیخ مصطفی هم گریهاش گرفته بود، اما باید صلابتش را حفظ میکرد که بغضش را فروخورد و صدا رساند :«ما اسلحه زیادی نداریم! میدونید که بعد از اشغال عراق، آمریکاییها دست ما رو از اسلحه خالی کردن! کل سلاحی که الان داریم سه تا خمپاره، چندتا کلاشینکف و چندتا آرپیجی.» و مردم عزم مقاومت کرده بودند که پیرمردی پاسخ داد :«من تفنگ شکاری دارم، میارم!» و جوانی صدا بلند کرد :«من لودر دارم، میتونم یکی دو روزه دور شهر خاکریز و خندق درست کنم تا داعش نتونه وارد بشه.»
مردم با هر وسیلهای اعلام آمادگی میکردند و دل من پیش حیدرم بود که اگر امشب در آمرلی بود فرمانده رشید مدافعان شهر میشد و حالا دلش پیش من و جسمش دهها کیلومتر دورتر جا مانده بود.
💠 شیخ مصطفی خیالش که از بابت مقاومت مردم راحت شد، لبخندی زد و با آرامش ادامه داد :«تمام راهها بسته شده، دیگه آذوقه به شهر نمیرسه. باید هرچی غذا و دارو داریم جیرهبندی کنیم تا بتونیم در شرایط محاصره دووم بیاریم.» صحبتهای شیخ مصطفی تمام نشده بود که گوشی در دستم لرزید و پیام جدیدی آمد.
💠عدنان بود که با شمارهای دیگر تهدیدم کرده و اینبار نه فقط برای من که خنجرش را روی حنجره حیدرم گذاشته بود :«خبر دارم امشب عروسیات عزا شده! قسم میخورم فردا وارد آمرلی بشیم! یه نفر از مرداتون رو زنده نمیذاریم! همه دخترای آمرلی غنیمت ما هستن و شک نکن سهم من تویی! قول میدم به زودی سر پسرعموت رو برات بیارم! تو فقط عروس خودمی!»...
ادامه دارد...
✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
کلبه مهربانی
♡••
تصـوࢪ ڪن خُــــدا
بااون عظمتش دوسِٺ داࢪھ...
༻
#پس_زمینه 🍂
༺🦋@kolbemehrabani501
🔴 آزادی غربی
🔶 بارها گفته ایم آزادی در غرب به معنای آزادی انسان برای شکستن ارزش های انسانی است. که در واقع آزادی نیست، بلکه نوعی از اسارت وبردگی برای نفس است.
ودر مقابل حجاب و زندگی ارزشی،همان ازادی زن از نفس و دام های گمراه کننده شیطان است.
ما ادعا نداریم هرکس محجبه باشد دیگر خطا و گناه و لغزش ندارد اما یقینا از خیلی از آسیب های فردی و اجتماعی در امان خواهد بود.
#اسارت_غربی
✍🏼عالیه سادات
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✅ کانال برتــر حجاب
✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی👇🏻
🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
🌸🍃
🍃
🔖 خرما
در طب سنتی، در خصوص خواص و مزاج خرما این گونه آمده است که :
طبع،خرما گرم و تر است اما طبع، طبیعت یا مزاج خرمای خشک که تمر گویند گرم و خشک در درجه دوم است.
خرما غذاییت زیادی دارد، چاق کننده است.
باعث رفع خستگی و تقویت قوای جنسی، شنوایی، بینایی و هاضمه میشود.
خرما سبب تحریک قوای جنسی، استحکام کمر و تقویت آن میشود.
خرما تقویت کننده قوای جنسی (در سرد مزاجان) است و برای تشدید این خاصیت میتوان تعدادی خرما را در شیر تازه خیساند و قدری دارچین نیز به آن افزود. این کار همچنین باعث از بین رفتن عوارض احتمالی شیر برای افرادی که دارای سردی و رطوبتهای مزاجی هستند، میشود.
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
کلبه مهربانی
🔥 *#تنها_میان_داعش*🔥 قسمت دوازدهم 💠 فرصت همصحبتیمان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر
🔥#تنها_میان_داعش🔥
قسمت سیزدهم
💠 شاید اگر این پیام را جایی غیر از مقام امام حسن (علیهالسلام) خوانده بودم، قالب تهی میکردم و تنها پناه امام مهربانم (علیهالسلام) جانم را به کالبدم برگرداند.
💠هرچند برای دل کوچک این دختر جوان، تهدید ترسناکی بود و تا لحظهای که خوابم برد، در بیداری هر لحظه کابووسش را میدیدم که از صدای وحشتناکی از خواب پریدم. 😰
💠 رگبار گلوله و جیغ چند زن پرده گوشم را پاره کرد و تاریکی اتاق کافی بود تا همه بدنم از ترس لمس شود. احساس میکردم روانداز و ملحفه تشک به دست و پایم پیچیده و نمیتوانم از جا بلند شوم.
💠زمان زیادی طول کشید تا توانستم از رختخواب جدا شوم و نمیدانم با چه حالی خودم را به در اتاق رساندم. در را که باز کردم، آتش تیراندازی در تاریکی شب چشمم را کور کرد. 😭
💠 تنها چیزی که میدیدم ورود وحشیانه داعشیها به حیاط خانه بود و عباس که تنها با یک میله آهنی میخواست از ما دفاع کند. زنعمو و دخترعموها پایین پلههای ایوان پشت عمو پناه گرفته و کار دیگری از دستشان برنمیآمد که فقط جیغ میکشیدند.😫😰
💠از شدت وحشت احساس میکردم جانم به گلویم رسیده که حتی نمیتوانستم جیغ بزنم و با قدمهایی که به زمین قفل شده بود، عقب عقب میرفتم.
💠 چند نفری عباس را دوره کرده و یکی با اسلحه به سر عمو میکوبید تا نقش زمین شد و دیگر دستشان را از روی ماشه برداشتند که عباس به دام افتاده بود. 😔
دستش را از پشت بستند، با لگدی به کمرش او را با صورت به زمین کوبیدند و برای بریدن سرش، چاقو را به سمت گلویش بردند. بدنم طوری لمس شده بود که حتی زبانم نمیچرخید تا التماسشان کنم دست از سر برادرم بردارند. 💔
💠 گاهی اوقات مرگ تنها راه نجات است و آنچه من میدیدم چارهای جز مردن نداشت که با چشمان وحشتزدهام دیدم سر عباسم را بریدند، فریادهای عمو را با شلیک گلولهای به سرش ساکت کردند و دیگر مانعی بین آنها و ما زنها نبود.😭
💠زنعمو تلاش میکرد زینب و زهرا را در آغوشش پنهان کند و همگی ضجه میزدند و رحمی به دل این حیوانات نبود که یکی دست زهرا را گرفت و دیگری بازوی زینب را با همه قدرت میکشید تا از آغوش زنعمو جدایشان کند. 😱
💠 زنعمو دخترها را رها نمیکرد و دنبالشان روی زمین کشیده میشد که نالههای او را هم با رگباری از گلوله پاسخ دادند. با آخرین نوری که به نگاهم مانده بود دیدم زینب و زهرا را با خودشان بردند که زیر پایم خالی شد و زمین خوردم. 😥
💠همانطور که نقش زمین بودم خودم را عقب میکشیدم و با نفسهای بریدهام جان میکَندم که هیولای داعشی بالای سرم ظاهر شد. در تاریکی اتاق تنها سایه وحشتناکی را میدیدم که به سمتم میآمد و اینجا دیگر آخر دنیا بود. 😭
💠 پشتم به دیوار اتاق رسیده بود، دیگر راه فراری نداشتم و او درست بالای سرم رسیده بود. به سمت صورتم خم شد طوری که گرمای نفسهای جهنمیاش را حس کردم و میخواست بازویم را بگیرد که فریادی مانعش شد. 😠
💠نور چراغ قوهاش را به داخل اتاق تاباند و بر سر داعشی فریاد زد :«گمشو کنار!» داعشی به سمتش چرخید و با عصبانیت اعتراض کرد :«این سهم منه!»
💠 چراغ قوه را مستقیم به سمت داعشی گرفت و قاطعانه حکم کرد :«از اون دوتایی که تو حیاط هستن هر کدوم رو میخوای ببر، ولی این مال منه!» و بلافاصله نور را به صورتم انداخت تا چشمانم را کور کند و مقابلم روی زمین نشست.
💠دستش را جلو آورد و طوری موهایم را کشید که نالهام بلند شد.😭 با کشیدن موهایم سرم را تا نزدیک صورتش بُرد و زیر گوشم زمزمه کرد :«بهت گفته بودم تو فقط سهم خودمی!»😥 صدای نحس عدنان بود و نگاه نجسش را در نور چراغ قوه دیدم که باورم شد آخر اسیر هوس این بعثی شدهام.
💠 لحظاتی خیره تماشایم کرد، سپس با قدرت از جا بلند شد و هنوز موهایم در چنگش بود که مرا هم از جا کَند. همه وزن بدنم را با موهایم بلند کرد و من احساس کردم سرم آتش گرفته که از اعماق جانم جیغ کشیدم. 😣
💠همانطور مرا دنبال خودش میکشید و من از درد ضجه میزدم تا لحظهای که روی پلههای ایوان با صورت زمین خوردم.
💠 اینبار یقه پیراهنم را کشید تا بلندم کند و من دیگر دردی حس نمیکردم که تازه پیکر بیسر عباس را میان دریای خون دیدم و نمیدانستم سرش را کجا بردهاند؟😭
یقه پیراهنم در چنگ عدنان بود و پایین پیراهنم در خون عباس کشیده میشد تا از در حیاط بیرون رفتم و هنوز چشمم سرگردان سر بریده عباس بود که دیدم در کوچه کربلا شده است...
ادامه دارد....
✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد
#حاج_قاسم #جان_فدا
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
🔥 *#تنها_میان_داعش* 🔥
قسمت چهاردهم
💠 بدن بیسر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زنان جوان را کنار دیوار جمع کرده بودند. اما عدنان مرا برای خودش میخواست که جسم تقریباً بیجانم را تا کنار اتومبیلش کشید و همین که یقهام را رها کرد، روی زمین افتادم.
💠گونهام به خاک گرم کوچه بود و از همان روی زمین به پیکرهای بیسر مدافعان شهر ناامیدانه نگاه میکردم که دوباره سرم آتش گرفت.
💠 دوباره به موهایم چنگ انداخت و از روی زمین بلندم کرد و دیگر نفسی برای ناله نداشتم که از شدت درد، چشمانم در هم کشیده شد و او بر سرم فریاد زد :«چشماتو وا کن! ببین! بهت قول داده بودم سر پسرعموت رو برات بیارم!»
پلکهایم را به سختی از هم گشودم و صورت حیدر را مقابل صورتم دیدم در حالی که رگهای گردنش بریده و چشمانش برای همیشه بسته بود که تمام تنم رعشه گرفت.😭😫
💠 عدنان با یک دست موهای مرا میکشید تا سرم را بالا نگه دارد و پنجههای دست دیگرش به موهای حیدر بود تا سر بریدهاش را مقابل نگاهم نگه دارد و زجرم دهد و من همه بدنم میلرزید.
💠در لحظاتی که روح از بدنم رفته بود، فقط عشق حیدر میتوانست قفل قلعه قلبم را باز کند که بلاخره از چشمه خشک چشمم قطره اشکی چکید و با آخرین نفسم با صورت زیبایش نجوا کردم :«گفتی مگه مرده باشی که دست داعش به من برسه! تو سر حرفت بودی، تا زنده بودی نذاشتی دست داعش به من برسه!» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، آوای اذان صبح در گوش جانم نشست.
💠 عدنان وحشتزده دنبال صدا میگشت و با اینکه خانه ما از مقام امام حسن (علیهالسلام) فاصله زیادی داشت، میشنیدم بانگ اذان از مأذنههای آنجا پخش میشود.
💠هیچگاه صدای اذان مقام تا خانه ما نمیرسید و حالا حس میکردم همه شهر مقام حضرت شده و بهخدا صدای اذان را نه تنها از آنجا که از در و دیوار شهر میشنیدم.
💠 در تاریکی هنگام سحر، گنبد سفید مقام مثل ماه میدرخشید که چلچراغ اشکم در هم شکست و همین که موهایم در چنگ عدنان بود، رو به گنبد ضجه زدم و به حضرت التماس میکردم تا نجاتم دهد که صدای مردانهای در گوشم شکست.
💠با دستهایش بازوهایم را گرفته و با تمام قدرت تکانم میداد تا مرا از کابوس وحشتناکم بیرون بکشد و من همچنان میان هق هق گریه نفس نفس میزدم. 😭
💠 چشمانم نیمه باز بود و همین که فضا روشن شد، نور زرد لامپ اتاق چشمم را زد. هنوز فشار انگشتان قدرتمندی را روی بازویم حس میکردم که چشمانم را با ترس و تردید باز کردم.
💠عباس بود که بیدارم کرده و حلیه کنار اتاق مضطرّ ایستاده بود و من همین که دیدم سر عباس سالم است، جانم به تنم بازگشت.
💠 حلیه و عباس شاهد دست و پا زدنم در عالم خواب بودند که هر دو با غصه نگاهم میکردند و عباس رو به حلیه خواهش کرد :«یه لیوان آب براش میاری؟» و چه آبی میتوانست حرارت اینهمه وحشت را خنک کند که دوباره در بستر افتادم و به خنکای بالشت خیس از اشکم پناه بردم.
💠صدای اذان همچنان از بیرون اتاق به گوشم میرسید، دل من برای حیدرم در قفس سینه بال بال میزد و مثل همیشه حرف دلم را حتی از راه دور شنید که تماس گرفت.
💠 حلیه آب آورده بود و عباس فهمید میخواهم با حیدر خلوت کنم که از کنارم بلند شد و او را هم با خودش برد.
💠صدایم هنوز از ترس میتپید و با همین تپش پاسخ دادم :«سلام!» جای پای گریه در صدایم مانده بود که آرامشش از هم پاشید، برای چند لحظه ساکت شد، سپس نفس بلندی کشید و زمزمه کرد :«پس درست حس کردم!»
💠 منظورش را نفهمیدم و خودش با لحنی لبریز غم ادامه داد :«از صدای اذان که بیدار شدم حس کردم حالت خوب نیس، برای همین زنگ زدم.»😔
دل حیدر در سینه من میتپید و به روشنی احساسم را میفهمید و من هم میخواستم با همین دست لرزانم باری از دلش بردارم که همه غمهایم را پشت یک عاشقانه پنهان کردم :«حالم خوبه، فقط دلم برای تو تنگ شده!»
💠 به گمانم دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمیشد که به تلخی خندید و پاسخ داد :«دل من که دیگه سر به کوه و بیابون گذاشته!»
💠اشکی که تا زیر چانهام رسیده بود پاک کردم و با همین چانهای که هنوز از ترس میلرزید، پرسیدم :«حیدر کِی میای؟» 😭
💠 آهی کشید که از حرارتش سوختم و کلماتی که آتشم زد :«اگه به من باشه، همین الان! از دیروز که حکم جهاد اومده مردم دارن ثبت نام میکنن، نمیدونم عملیات کِی شروع میشه.»
💠و من میترسیدم تا آغاز عملیات کابوسم تعبیر شود که صحنه سر بریده حیدر از مقابل چشمانم کنار نمیرفت...😔
ادامه دارد
✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد
#حاج_قاسم #جان_فدا
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
جنگ شناختی و استعمار پلتفرمی
✍سید علیرضا آلداود
⭕️جنگ شناختی به عنوان سلاح افکار عمومی با هدف دستکاری گفتمان عمومی توسط عناصر خارجی تعریف میشود که به دنبال تضعیف وحدت اجتماعی یا آسیب رساندن به اعتماد عمومی به نظام سیاسی، بی ثبات سازی و عادی سازی موضوعات متضاد با ارزشها و هنجارهای یک کشور هستند، در این جنگ پاشیدن بذر بی اعتمادی بر روی افکار عمومی از اهداف اصلی به حساب می آید.
⭕️ جنگ شناختی تلاش می کند ادراکات و سپس رفتار مردم را تغییر دهد، ادراک محصول شناخت است که «مکانیسمی» است که تلاش می شود در این جنگ از آن بهره ببریم.
⭕️برای درک جنگ شناختی، شروع با مفهوم شناخت مفید است، که احتمالاً به عنوان «فرایند ذهنی کسب و درک دانش، که متضمن مصرف، تفسیر و درک اطلاعات است» تعریف میشود (اتول، 2020). در نتیجه، یک درک ممکن این است که حوزه شناختی شامل «ادراک و استدلالی است که در آن مانور با بهرهبرداری از محیط اطلاعاتی برای تأثیرگذاری بر باورها، ارزشها و فرهنگ افراد، گروهها و/یا جمعیت به هم پیوسته حاصل میشود».
⭕️ بر اساس تفسیر حوزه شناختی ارائه شده در بالا، پل اوتول (2020) جنگ شناختی را به عنوان "مانورهایی در حوزه شناختی برای ایجاد یک ادراک از پیش تعیین شده در بین مخاطبان هدف به منظور کسب مزیت نسبت به طرف دیگر" تعریف می کند.
⭕️ با توجه به تعاریف بالا بستر این جنگ در حال حاضر در سطح کشور ما که دشمن می تواند بر روی ادراک و رفتار سرمایه اجتماعی کشور تاثیرگذاری حداکثری داشته باشد سرویسهای فضای مجازی عمدتا خارجی است که متاسفانه کاملا رهاشده و بدون هیچ گونه ضابطهای مجری این جنگ شدهاند.
⭕️ در شرایط کنونی اتفاق دیگری که در کشور ما رخ داده و بسیار آزاردهنده است تجربه عجیب #استعمار_پلتفرمی در سال ۲۰۲۲ است که تقریبا در هیچ کدام از کشور های پیشرفته آنرا در این سطح نمیبینیم.
⭕️ تجربه اتحادیه اروپا مخصوصا از سال ۲۰۱۲ و پس از افشاگریهای اسنودن که بخشی از مقابله این اتحادیه ضد جنگ شناختی-ترکیبی آمریکاییهاست اکنون در برابر ماست: راه اندازی شبکه اروپایی با هدف جلوگیری از سرقت دادههای اروپاییها توسط پلتفرمهای آمریکایی(جلوگیری از شنود NSA و جاسوسی GCHQ(مصاحبه مرکل))، تصویب قوانین GDPR، آنتی تراست و اخیرا DMA برای جلوگیری از این استعمار پلتفرمی و...
⭕️ نکته آخر اینجاست که پلتفرمهای پرمخاطب خارجی حاضر در کشور ما یعنی همان بستر جنگ شناختی در حال اجرای طرح صیانت خودشان در کشور بدون هیچ مانعی هستند و حال این سوال از مخالفان قانونمند شدن فضای مجازی در داخل مطرح است که در برابر این میزان خسارت به سرمایه اجتماعی کشور بخصوص کودکان و نوجوانان، ولنگاری، بی قانونی، سانسور ارزشهای مردم ایران در این پلتفرمها پیشنهادشان غیر از تخریب دلسوزان و برچسب زنی و حملات کور به آنان چیست؟
ادامه دارد...
#استعمار_پلتفرمی
#جهاد_تبیین
#روشنگری
#بصیرت
#ثامن
🇮🇷 ۳۰ هزار شهید , شاهدِ جشنِ بیعت !
🎈 همزمان با ایام پیروزی انقلاب اسلامی ، تجمع کودکان به منظور همخوانی نماهنگ بیعت در بزرگترین گلزار شهدای جهان با حضور عبدالرضا هلالی و سجاد محمدی , پنجشنبه ۱۳ بهمن ماه از ساعت ۱۸ در خلال پنجمین هفته از رویداد پلاک ۷۲ در مزار شهدای هفت تیر واقع در قطعه ۲۴ گلزار شهدای بهشت زهرا برگزار می گردد.
🎼 از تمامی کودکان دعوت میشود که جهت بیعت با امام زمان(عج) این نماهنگ را حفظ نموده و با والدین خود به این ویژه برنامه مشرف شوند.
#پلاک۷۲
@pelakee72
🔴44 سال پیش با میلیاردها دلار سرمایه و اشیای قیمتی متعلق به همین مردم، ایران را با حقارت تمام ترک کردند. خانوادهای که از ایران فقط سرمایههایش را به غارت بردند و با کمال رذالت خود را خانواده ایران ساز پهلوی نامیدند، یا ملیت ندارند، یا آمریکایی اند یا مصری! تازه این اجنبی ها همان هایی هستند که شعار می دهند: "ما آریایی هستیم، عرب نمی پرستیم ..."
#چاپید_شاه
مسابقه کتابخوانی #یک_ون_شبهه
به مناسبت ایام الله دهه فجر
🔹جهت ثبت نام و دریافت فایل روی لینک زیر کلیک نمایید.
https://digiform.ir/web152ee5
🔹بعد از تکمیل اطلاعات روی لینک زیر کلیک نمایید و فایل کتاب را دانلود نمایید
https://b2n.ir/z91732
نفر اول یک میلیون تومان
نفر دوم ۷۰۰ هزارتومان
نفر سوم ۵۰۰ هزارتومان
و ده جایزه ۲۰۰ هزارتومانی
نهضت سواد رسانه انقلاب اسلامی استان تهران
کانال روبیکای نسرا استان تهران
https://rubika.ir/nasra_tehran
پیچ روبینو نسرا استان تهران
https://rubika.ir/nasraa_tehran
کلبه مهربانی
🌸🍃 🍃 🔖 خرما در طب سنتی، در خصوص خواص و مزاج خرما این گونه آمده است که : طبع،خرما گرم و تر است اما
🌸🍃
🍃
🔖 خرما
خرما بواسطه گرمی طبع آن، رطوبت بدن (مخصوصا بلغم معده) را از بین میبرد.
خرما تقویت کننده کلیه است.
اگر خرما همراه مقداری شنبلیله دم کرده و صاف شده میل شود، میتواند برای دفع سنگ کلیه و مثانه موثر باشد.
خرما به درمان بیماریهای سرد بلغمی کمک میکند.
بهترین نوع خرما در طب سنتی برای کسانی که دچار سرماخوردگی مکرر در فصول سرد میشوند، مفید است.
باعث رفع رطوبت زائد ناشی از عفونت و تب میشود.
به تقویت سیستم ایمنی و بهبود سرماخوردگی کمک مینماید.
مصرف خرما به منظور پیشگیری مفید است ولی در زمان سرماخوردگی و تب مضر است و بیماری را تشدید میکند.
خرما سبب لینت مزاج هم میشود.
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یعنی میشه ایرانی ها دوباره عزت و جایگاه آریایی قبل از انقلاب رو به دست بیارن؟ کاش شاهزاده برگرده و دوباره عزیز بشیم :)
بدبخت حقیر میگه البته سگ هم بدچیزی نیست 😉
#تاریخ_پهلوی
عضو کانال شوید 🔻
https://eitaa.com/joinchat/1844903939C0e8d01846b
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
༻﷽༺
وَالفَجر وَ لَیالِِ عَشر
🇮🇷همزمان با طلیعهی فجر چهل و چهارم انقلاب اسلامی ، بخشداری ملارد با همکاری اداره اوقاف و امور خیریه ملارد ، بسیج حضرت زینب سلام الله علیها برگزار مینماید:
#روستادرعصرانقلاب
#پویشپیشرفت
#پویشپیشرفتوآبادانی
در حوزههای:
✅روستایی
🖇جهت شرکت در این پویش کافیست پیشرفتهایِ مدّنظر خودتان در زمینههای:
🔹️امکانات
🔹️ابزار آلات
🔹️کیفیت کشت و برداشت
🔹️سطح زندگیِ روستایی
🔹مقایسهی اماکن مثل مساجد و مدارسِ روستاها را در ۴۴ سال گذشته، برای ما ارسال کنید.
✍جهت ارسال آثار هنری خود، لازم است به مقایسهی وضعیت سالهای گذشته با زمان حال بپردازید. به عنوان مثال، عکسی از سالهای قبل (با ذکر عدد سال) و یک عکس از زمان حال برای ما بفرستید و مواردی که زندگی کشاورزی و روستایی شما در این سالها در آن پیشرفت داشته را، مشخص نمایید.
🖼قالب محتوایی و چگونگی ارسال آثار: شما میتوانید محتوای پیشرفتهای مدّنظر خود را در قالب 📸عکس یا 🎥فیلمِ کوتاه ۱ الی ۲ دقیقهای را در پیام رسان های: ایتا به شماره تماس ۰۹۳۳۶۰۸۶۸۶۹ ارسال بفرمائید.
🎁جوایز:
۲۰کارت هدیه نقدی
⏰مهلت ارسال آثار : تا۲۲بهمن ماه ۱۴۰۱
_______
بخشداری شهرستان ملارد
اداره اوقاف و امور خیریه شهرستان ملارد
بسیج حضرت زینب سلام الله علیها
https://eitaa.com/joinchat/1752826053Cdf15877f85
کلبه مهربانی
🔥 *#تنها_میان_داعش* 🔥 قسمت چهاردهم 💠 بدن بیسر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زنان جوان را کن
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_پانزدهم
💠 در انتظار آغاز عملیات ۱۵ روز گذشت و خبری جز خمپارههای #داعش نبود که هرازگاهی اطراف شهر را میکوبیدند. خانه و باغ عمو نزدیک به خطوط درگیری شمال شهر بود و رگبار گلولههای داعش را بهوضوح میشنیدیم.
دیگر حیدر هم کمتر تماس میگرفت که درگیر آموزشهای نظامی برای مبارزه بود و من تنها با رؤیای شکستن #محاصره و دیدار دوبارهاش دلخوش بودم.
💠 تا اولین افطار #ماه_رمضان چند دقیقه بیشتر نمانده بود و وقتی خواستم چای دم کنم دیدم دیگر آب زیادی در دبه کنار آشپزخانه نمانده است.
تأسیسات آب #آمرلی در سلیمانبیک بود و از روزی که داعش این منطقه را اشغال کرد، در لولهها نفت و روغن ریخت تا آب را به روی مردم آمرلی ببندد. در این چند روز همه ذخیره آب خانه همین چند دبه بود و حالا به اندازه یک لیوان آب باقی مانده بود که دلم نیامد برای چای استفاده کنم.
💠 شرایط سخت محاصره و جیرهبندی آب و غذا، شیر حلیه را کم کرده و برای سیر کردن یوسف مجبور بود شیرخشک درست کند. باید برای #افطار به نان و شیره توت قناعت میکردیم و آب را برای طفل #شیرخواره خانه نگه میداشتم که کتری را سر جایش گذاشتم و ساکت از آشپزخانه بیرون آمدم.
اما با این آب هم نهایتاً میتوانستیم امشب گریههای یوسف را ساکت کنیم و از فردا که دیگر شیر حلیه خشک میشد، باید چه میکردیم؟
💠 زنعمو هم از ذخیره آب خانه خبر داشت و از نگاه غمگینم حرف دلم را خواند که ساکت سر به زیر انداخت. عمو #قرآن میخواند و زیرچشمی حواسش به ما بود که امشب برای چیدن سفره افطار معطل ماندهایم و دیدم اشک از چشمانش روی صفحه قرآن چکید.
در گرمای ۴۵ درجه تابستان، زینب از ضعف روزهداری و تشنگی دراز کشیده بود و زهرا با سینی بادش میزد که چند روزی میشد با انفجار دکلهای برق، از کولر و پنکه هم خبری نبود. شارژ موبایلم هم رو به اتمام بود و اگر خاموش میشد دیگر از حال حیدرم هم بیخبر میماندم.
💠 یوسف از شدت گرما بیتاب شده و حلیه نمیتوانست آرامَش کند که خودش هم به گریه افتاد. خوب میفهمیدم گریه حلیه فقط از بیقراری یوسف نیست؛ چهار روز بود عباس به خانه نیامده و در #سنگرهای شمالی شهر در برابر داعشیها میجنگید و احتمالاً دلشوره عباس طاقتش را تمام کرده بود.
زنعمو اشاره کرد یوسف را به او بدهد تا آرمَش کند و هنوز حلیه از جا بلنده نشده، خانه طوری لرزید که حلیه سر جایش کوبیده شد.
💠 زنعمو نیمخیز شد و زهرا تا پشت پنجره دوید که فریاد عمو میخکوبش کرد :«نرو پشت پنجره! دارن با #خمپاره میزنن!» کلام عمو تمام نشده، مثل اینکه آسمان به زمین کوبیده شده باشد، همه جا سیاه شد و شیشههای در و پنجره در هم شکست.
من همانجا در پاشنه در آشپزخانه زمین خوردم و عمو به سمت دخترها دوید که خردههای شیشه روی سر و صورتشان پاشیده بود.
💠 زنعمو سر جایش خشکش زده بود و حلیه را دیدم که روی یوسف خیمه زده تا آسیبی نبیند. زینب و زهرا از ترس به فرش چسبیده و عمو هر چه میکرد نمیتوانست از پنجره دورشان کند.
حلیه از ترس میلرزید، یوسف یک نفس جیغ میکشید و تا خواستم به کمکشان بروم غرّش #انفجار بعدی، پرده گوشم را پاره کرد. خمپاره سوم درست در حیاط فرود آمد و از پنجرههای بدون شیشه، طوفانی از خاک خانه را پُر کرد.
💠 در تاریکی لحظات نزدیک #اذان مغرب، چشمانم جز خاک و خاکستر چیزی نمیدید و تنها گریههای وحشتزده یوسف را میشنیدم.
هر دو دستم را کف زمین عصا کردم و به سختی از جا بلند شدم، به چشمانم دست میکشیدم اما حتی با نشستن گرد و خاک در تاریکی اتاقی که چراغی روشن نبود، چیزی نمیدیدم که نجوای نگران عمو را شنیدم :«حالتون خوبه؟»
💠 به گمانم چشمان او هم چیزی نمیدید و با دلواپسی دنبال ما میگشت. روی کابینت دست کشیدم تا گوشی را پیدا کردم و همین که نور انداختم، دیدم زینب و زهرا همانجا پای پنجره در آغوش هم پنهان شده و هنوز از ترس میلرزند.
پیش از آنکه نور را سمت زنعمو بگیرم، با لحنی لرزان زمزمه کرد :«من خوبم، ببین حلیه چطوره!»
💠 ضجههای یوسف و سکوت محض حلیه در این تاریکی همه را جان به لب کرده بود؛ میترسیدم #امانت عباس از دستمان رفته باشد که حتی جرأت نمیکردم نور را سمتش بگیرم.
عمو پشت سر هم صدایش میکرد و من در شعاع نور دنبالش میگشتم که خمپاره بعدی در کوچه منفجر شد. وحشت بیخبری از حال حلیه با این انفجار، در و دیوار دلم را در هم کوبید و شیشه جیغم در گلو شکست...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
4_5877278418017454415.mp3
6.35M
♡••
#سیدمجیدبنۍفاطمہ
گلپسرِثاراللہاومد..🍃
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
♡••
و جَـواد؛آنڪسۍاست
ڪہ خود بھ دنبالِ گدامۍگردد
تا بھ او عطا ڪند...🍃
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501