eitaa logo
کلبه مهربانی
86 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
2.8هزار ویدیو
175 فایل
﷽ کانال کلبه مهربانی ✅اطلاعات عمومی ✅اخبار شهرستان ملارد و حومه ✅موضوعات فرهنگی،اجتماعی و... ارتباط با ادمین کانال: @Beyramii
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 آرزوی ما اینکه تا ظهور مهدی(عج) به پای کشور امام رضا(ع) بمانیم 🎥 نماهنگ «جان جهان» به‌مناسبت دههٔ کرامت 🆔 https://eitaa.com/Bidarb_a_s_h 🆔 https://rubika.ir/Bidarb_a_s_h
کلبه مهربانی
#بدون_تو_هرگز9️⃣3️⃣ #قسمت_سی_و_نهم : برمی گردم وجودم آتش گرفته بود ... می سوختم و ضجه می زدم ... م
قسمت1️⃣4️⃣ که عشق آسان نمود اول ... نه دلی برای برگشتن داشتم ... نه قدرتی ... همون جا توی منطقه موندم ... ده روز نشده بود، باهام تماس گرفتن ... - سریع برگردید ... موقعیت خاصی پیش اومده ... رفتم پایگاه نیرو هوایی و با پرواز انتقال مجروحین برگشتم تهران ... دل توی دلم نبود ... نغمه و اسماعیل بیرون فرودگاه... با چهره های داغون و پریشان منتظرم بودن ... انگار یکی خاک غم و درد روی صورت شون پاشیده بود ... سکوت مطلق توی ماشین حاکم بود ... دست های اسماعیل می لرزید ... لب ها و چشم های نغمه ... هر چیصبر کردم، احدی چیزی نمی گفت ... - به سلامتی ماشین خریدی آقا اسماعیل؟ - نه زن داداش ... صداش لرزید ... امانته ... با شنیدن "زن داداش" نفسم بند اومد و چشم هام گر گرفت... بغضم رو به زحمت کنترل کردم ... - چی شده؟ ... این خبر فوری چیه که ماشین امانت گرفتید و اینطوری دو تایی اومدید دنبالم؟ ... صورت اسماعیل شروع کرد به پریدن ... زیرچشمی به نغمه نگاه می کرد ... چشم هاش پر از التماس بود ... فهمیدم هر خبری شده ... اسماعیل دیگه قدرت حرف زدن نداره ... دوباره سکوت، ماشین رو پر کرد ... - حال زینب اصلا خوب نیست ... بغض نغمه شکست ... خبر شهادت علی آقا رو که شنید تب کرد ... به خدا نمی خواستیم بهش بگیم ... گفتیم تا تو برنگردی بهش خبر نمیدیم ... باور کن نمی دونیم چطوری فهمید ... جملات آخرش توی سرم می پیچید ... نفسم آتیش گرفته بود ... و صدای گریه ی نغمه حالم رو بدتر می کرد ... چشم دوختم به اسماعیل ... گریه امان حرف زدن به نغمه نمی داد... - یعنی چقدر حالش بده؟ ... بغض اسماعیل هم شکست ... - تبش از 40 پایین تر نمیاد ... سه روزه بیمارستانه ... صداش بریده بریده شد ... ازش قطع امید کردن ... گفتن با این وضع... دنیا روی سرم خراب شد ... اول علی ... حالا هم زینبم ... ✍ ادامه دارد .... 2⃣4⃣ بیا زینبت را ببر تا بیمارستان، هزار بار مردم و زنده شدم ... چشم هام رو بسته بودم و فقط صلوات می فرستادم ... از در اتاق که رفتم تو ... مادر علی داشت بالای سر زینب دعا می خوند ... مادرم هم اون طرفش، صلوات می فرستاد ... چشم شون که بهم افتاد حال شون منقلب شد ... بی امان، گریه می کردن ... مثل مرده ها شده بودم ... بی توجه بهشون رفتم سمت زینب ... صورتش گر گرفته بود ... چشم هاش کاسه خون بود ... از شدت تب، من رو تشخیص نمی داد ... حتی زبانش درست کار نمی کرد ... اشک مثل سیل از چشمم فرو ریخت ... دست کشیدم روی سرش ... - زینبم ... دخترم ... هیچ واکنشی نداشت ... - تو رو قرآن نگام کن ... ببین مامان اومده پیشت ... زینب مامان ... تو رو قرآن ... دکترش، من رو کشید کنار ... توی وجودم قیامت بود ... با زبان بی زبانی بهم فهموند ... کار زینبم به امروز و فرداست ... دو روز دیگه هم توی اون شرایط بود ... من با همون لباس منطقه ... بدون اینکه لحظه ای چشم روی هم بزارم یا استراحت کنم ... پرستار زینبم شدم ... اون تشنج می کرد ... من باهاش جون می دادم ... دیگه طاقت نداشتم ... زنگ زدم به نغمه بیاد جای من ... اون که رسید از بیمارستان زدم بیرون ... رفتم خونه ... وضو گرفتم و ایستادم به نماز ... دو رکعت نماز خوندم ... سلام که دادم ... همون طور نشسته ... اشک بی اختیار از چشم هام فرو می ریخت ... - علی جان .. هیچ وقت توی زندگی نگفتم خسته شدم ... هیچ وقت ازت چیزی نخواستم ... هیچ وقت، حتی زیر شکنجه شکایت نکردم ... اما دیگه طاقت ندارم ... زجرکش شدن بچه ام رو نمی تونم ببینم ... یا تا امروز ظهر، میای زینب رو با خودت می بری ... یا کامل شفاش میدی ... و الا به ولای علی ... شکایتت رو به جدت، پسر فاطمه زهرا می کنم ... زینب، از اول هم فقط بچه تو بود ... روز و شبش تو بودی ... نفس و شاهرگش تو بودی ... چه ببریش، چه بزاریش ... دیگه مسئولیتش با من نیست ... اشکم دیگه اشک نبود ... ناله و درد از چشم هام پایین می اومد ... تمام سجاده و لباسم خیس شده بود.. ✍ ادامه دارد ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ @kolbemehrabani501
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُستَقِيم خدایا بہ راہ راسٺ هدایٺمان کن .. 🌹روزے ڪہ بہ چشمان تو، ﭼﺸﻤﻢ بشود باز اے جان دﻟﻢ ،صبح من آن روز ﺑﻪ خیر است السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ🦋💐🦋 ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ @kolbemehrabani501
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺آیت الله مصباح یزدی رضوان الله علیه : قطعی‌ترین دعایی که مستجاب می‌شود، است. بهترین ذکر است؛ دعایی است که هر کس بخواهد، قطعا مستجاب می‌شود... بالاترین توفیقی که نصیب ما می‌شود، همین است... 🌼💛🌻🌼💛 💛بر کهف و پناه بی پناهان صلوات 🌼بر شاه غریب در خراسان صلوات 💛بر قبله جان ما رضا جلوهٔ حُسن 🌼هر لحظه نثار او چو باران صلوات ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ @kolbemehrabani501
🔻 پیام تسلیت رهبر انقلاب در پی درگذشت آیت‌الله محمد تقی مجلسی از علمای اصفهان 🔹 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر انقلاب اسلامی در پیامی، رحلت عالم جلیل القدر مرحوم آیت‌الله حاج شیخ محمدتقی مجلسی را تسلیت گفتند. متن پیام رهبر انقلاب اسلامی به این شرح است: بسم الله الرّحمن الرّحیم درگذشت عالم جلیل القدر مرحوم آیةالله آقای حاج شیخ محمدتقی مجلسی رحمةالله‌علیه را به علمای اعلام و حوزه‌ی علمیه و عموم مردم عزیز اصفهان و بالخصوص به خاندان مکرّم و شاگردان و ارادتمندان آن مرحوم تسلیت عرض میکنم و رحمت و مغفرت الهی را برای ایشان مسألت میکنم. سیدعلی خامنه‌ای ۱۴۰۲/۳/۷ ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ @kolbemehrabani501
📸آنچه باید درباره لایحه حجاب و عفاف بدانید ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ @kolbemehrabani501
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴نایب رئیس مجلس: اجاره‌نشینم و هر بار موقع عوض کردن خانه لرزه به تنم می‌افتد! ♦️حجت‌الاسلام مجتبی ذوالنوری (نایب رئیس مجلس شورای اسلامی):بیست و نهمین اثاث‌کشی خانه را انجام دادم و به خانواده‌ام گفتم بعد از این همه مدت اجاره‌نشینی، هر بار موقع عوض کردن خانه، لرزه به تنم می‌افتد. ♦️امسال صاحبخانه 40 درصد روی اجاره‌ام گذاشت و من نماینده مجلس هم نمی‌توانم چیزی بگویم. ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ @kolbemehrabani501
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمازخون‌هایی که یهودی از دنیا می‌روند استاد فاطمی‌نیا ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ @kolbemehrabani501
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سایه کعبه ناپدید شد 🔹پدیده نجومی عمود شدن خورشید بر کعبه مشرفه رخ داد و سایه کعبه و تمام اجسام پنهان شد. ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ @kolbemehrabani501
🔴وزیر سابق و پسرش ۲۰ خرداد به اتهام رشوه و اخلال در نظام مالی محاکمه می‌شوند ♦️یکی از وزرای دولت قبل و پسرش به اتهام دریافت رشوه و اخلال در نظام مالی در شعبه ۵ دادگاه کیفری استان تهران پای میز محاکمه می‌روند ♦️خبر بازداشت فرزند وزیر سابق سال ۹۸ منتشر شد و براساس آنچه در آن زمان خبرگزاری فارس منتشر کرد، وی به اتهام موضوعات مالی بازداشت شده بودند. ♦️هرچند این اتهامات از سوی فرزند وزیر رد و مدتی بعد او با قرار وثیقه آزاد شد اما حالا شنیده شده، نه تنها وی بلکه پدر او هم در این پرونده به عنوان متهم شناخته شده است. متهمان ۱۴ نفر هستند که بر اساس شنیده‌های خبرنگار اعتمادآنلاین، به اتهام ارتشاء و اخلال در نظام مالی ۲۰ خرداد ماه در شعبه ۵ دادگاه کیفری استان تهران محاکمه خواهد شد ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ @kolbemehrabani501
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😅جوانان اسرائیلی دارن رجزخوانی میکنن و میگن ما از موشک‌ های حماس نمی‌ترسیم و توی خونه‌ هامون می‌مونیم که یکدفعه صدای آژیر بلند میشه ... ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ @kolbemehrabani501
☀️ أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰآ أَلمُرتَضٰی به نام قبله ایرانیان، به نام حرم به نام خادم و جاروکش و غلام حرم به نام پنجره فولاد و لطف بسیارش به نام این همه خیر علی الدوام حرم تو بیمه کرده‌ای آقا تمام ایران را خدا نگیرد از این مملکت خراسان را محمدحسین رحیمیان شاعر آیینی ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ @kolbemehrabani501
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 تقدیم با بهترین آرزوها 🗓 روزتون زیبا 💖 پر از دلخوشی 🌟 همراه با بهترینها 🌤 امروز و هر روزتون شاد و سلامت 🌺 و پراز خيرو برکت ⏳ ايام به كامتون 🌼 روز تون زیباتر از هر روز ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ @kolbemehrabani501
بفرمایید صبحونه😂🥰 ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ @kolbemehrabani501
💎 دومین جشنواره سواد رسانه ای 💎 💎محورهای رویداد ⭐️تربیت رسانه ای ⭐️هوش مصنوعی ⭐️ بازی های رایانه ای ⭐️ اقتصاد رسانه ای ⭐️ فناوری نوین ارتباطی 💎قالب های ارائه آثار ⭐️سخنرانی (بدون تدوین) ⭐️موشن گرافیک ⭐️ پوستر و اینفوگرافی ⭐️نرم افراز ⭐️ کتاب 👇جهت کسب اطلاعات بیشتر و ارسال آثار👇 http://nasratehran.ir/Vbr7o 👇شبکه اجتماعی ⭐️ روبیکا 💎 https://rubika.ir/nasra_tehran ⭐️ایتا 💎 https://eitaa.com/nasra_tehran ⭐️ تلگرام 💎 https://t.me/tehran_amozesh ⭐️شماره تماس برای راهنمایی و مشاوره 📞 09210753500 کانال نسراشهرستان ملارد @nasramalard کانال بصیرت شهرستان ملارد @baseerat_malard
هدایت شده از کانال حسین دارابی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سر به‌ سر گذاشتن‌ یک پیرمرد روستایی توسط خادم امام رضا علیه السلام و ادامه ماجرا.... 😭 حسین‌دارابی 👈 عضوشوید @hosein_darabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم.📒
اینجا ایرانه🇮🇷😌✨
کلبه مهربانی
قسمت1️⃣4️⃣ که عشق آسان نمود اول ... نه دلی برای برگشتن داشتم ... نه قدرتی ... همون جا توی منطقه
3️⃣4️⃣ زینب علی برگشتم بیمارستان ... وارد بخش که شدم، حالت نگاه همه عوض شده بود ... چشم های سرخ و صورت های پف کرده... مثل مرده ها همه وجودم یخ کرد ... شقیقه هام شروع کرد به گز گز کردن ... با هر قدم، ضربانم کندتر می شد ... - بردی علی جان؟ ... دخترت رو بردی؟ ... هر قدم که به اتاق زینب نزدیک تر می شدم ... التهاب همه بیشتر می شد ... حس می کردم روی یه پل معلق راه میرم... زمین زیر پام، بالا و پایین می شد ... می رفت و برمی گشت ... مثل گهواره بچگی های زینب ... به در اتاق که رسیدم بغض ها ترکید ... مثل مادری رو به موت ... ثانیه ها برای من متوقف شد ... رفتم توی اتاق ... زینب نشسته بود ... داشت با خوشحالی با نغمه حرف می زد ... تا چشمش بهم افتاد از جا بلند شد و از روی تخت، پرید توی بغلم ... بی حس تر از اون بودم که بتونم واکنشی نشون بدم ... هنوز باورم نمی شد ... فقط محکم بغلش کردم ... اونقدر محکم که ضربان قلب و نفس کشیدنش رو حس کنم ... دیگه چشم هام رو باور نمی کردم ... نغمه به سختی بغضش رو کنترل می کرد ... - حدود دو ساعت بعد از رفتنت ... یهو پاشد نشست ... حالش خوب شده بود ... دیگه قدرت نگه داشتنش رو نداشتم ... نشوندمش روی تخت... - مامان ... هر چی میگم امروز بابا اومد اینجا ... هیچ کی باور نمی کنه ... بابا با یه لباس خیلی قشنگ که همه اش نور بود ... اومد بالای سرم ... من رو بوسید و روی سرم دست کشید ... بعد هم بهم گفت ... به مادرت بگو ... چشم هانیه جان ... اینکه شکایت نمی خواد ... ما رو شرمنده فاطمه زهرا نکن ... مسئولیتش تا آخر با من ... اما زینب فقط چهره اش شبیه منه ... اون مثل تو می مونه ... محکم و صبور ... برای همینم من همیشه، اینقدر دوستش داشتم ... بابا ازم قول گرفت اگر دختر خوبی باشم و هر چی شما میگی گوش کنم ... وقتش که بشه خودش میاد دنبالم ... زینب با ذوق و خوشحالی از اومدن پدرش تعریف می کرد ... دکتر و پرستارها توی در ایستاده بودن و گریه می کردن ... اما من، دیگه صدایی رو نمی شنیدم ... حرف های علی توی سرم می پیچید ... وجود خسته ام، کاملا سرد و بی حس شده بود ... دیگه هیچی نفهمیدم ... افتادم روی زمین ... ✍ ادامه دارد ... ️⃣4️⃣ کودک بی پدر مادرم مدام بهم اصرار می کرد که خونه رو پس بدیم و بریم پیش اونها ... می گفت خونه شما برای شیش تا آدم کوچیکه ... پسرها هم که بزرگ بشن، دست و پاتون تنگ تر میشه ... اونجا که بریم، منم به شما میرسم و توی نگهداری بچه ها کمک می کنم ... مهمتر از همه دیگه لازم نبود اجاره بدیم ... همه دوره ام کرده بودن ... اصلا حوصله و توان حرف زدن نداشتم ... - چند ماه دیگه یازده سال میشه ... از اولین روزی که من، پام رو توی این خونه گذاشتم ... بغضم ترکید ... این خونه رو علی کرایه کرد ... علی دست من رو گرفت آورد توی این خونه ... هنوز دو ماه از شهادت علی نمی گذره ... گوشه گوشه اینجا بوی علی رو میده ... دیگه اشک، امان حرف زدن بهم نداد ... من موندم و پنج تا یادگاری علی ... اول فکر می کردن، یه مدت که بگذره از اون خونه دل می کنم اما اشتباه می کردن... حتی بعد از گذشت یک سال هم، حضور علی رو توی اون خونه می شد حس کرد ... کار می کردم و از بچه ها مراقبت می کردم ... همه خیلی حواسشون به ما بود ... حتی صابخونه خیلی مراعات حال مون رو می کرد ... آقا اسماعیل، خودش پدر شده بود اما بیشتر از همه برای بچه های من پدری می کرد ... حتی گاهی حس می کردم ... توی خونه خودشون کمتر خرج می کردن تا برای بچه ها چیزی بخرن ... تمام این لطف ها، حتی یه ثانیه از جای خالی علی رو پر نمی کرد ... روزگارم مثل زهر، تلخ تلخ بود ... تنها دل خوشیم شده بود زینب ... حرف های علی چنان توی روح این بچه 10 ساله نشسته بود که بی اذن من، آب هم نمی خورد ... درس می خوند ... پا به پای من از بچه ها مراقبت می کرد... وقتی از سر کار برمی گشتم ... خیلی اوقات، تمام کارهای خونه رو هم کرده بود ... هر روز بیشتر شبیه علی می شد ... نگاهش که می کردیم انگار خود علی بود ... دلم که تنگ می شد، فقط به زینب نگاه می کردم ... اونقدر علی شده بود که گاهی آقا اسماعیل، با صلوات، پیشونی زینب رو می بوسید ... عین علی ... هرگز از چیزی شکایت نمی کرد ... حتی از دلتنگی ها و غصه هاش ... به جز اون روز ... از مدرسه که اومد، رفتم جلوی در استقبالش ... چهره اش گرفته بود ... تا چشمش به من افتاد، بغضش شکست ... گریه کنان دوید توی اتاق و در رو بست ... ✍ ادامه دارد .... ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ @kolbemehrabani501
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یکبر المرء بعدد الأیام التي یصمت فیها عما یؤلمه. آدم به تعداد روز‌هایی که درد می‌کشه و سکوت می‌کنه بزرگ می‌شه . .
1. ولادت تو.mp3
3.87M
🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 📝 شب سب ولادت توئه و دل تو دلم نیست می‌خوام که آروم بگیرم دست خودم نیست 🎤 🌺 علیه‌السلام 🆔 https://eitaa.com/Bidarb_a_s_h 🆔 https://rubika.ir/Bidarb_a_s_h 🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟