#درخواست
تو به راستی چه می خواهی؟ بنشین و خواسته هایت را روی کاغذ بیاور. همه را به زمان حال بنویس. می توانی نوشتن را این طور شروع کنی. "هم اکنون خوشحال و شاکر هستم....."
سپس توضیح بده که دوست داری زندگی ات در هر زمینه ای چگونه شود.
تو باید انتخاب کنی که چه می خواهی، اما در مورد خواسته هایت باید شفاف باشی. این است کار تو. اگر درخواستت شفاف نباشد، قانون جذب نمی تواند آنچه را می خواهی به تو بدهد. تو فقط فرکانس هایی درهم و برهم می فرستی و صرفا نتایجی قاطی و پاتی نصیب خودت می کنی.
درخواست کردن اولین گام در روند خلقت است
اگر مجبور به انتخاب هستی و نمی دانی کدام راه را بروی، بپرس. تو هرگز نباید در هیچ موردی در زندگی ات سردرگم باشی.
فقط درخواست کن!
@kole_bar971122
#شهـیدانہ..
هروقت حاجی از منطقـه
به منزل میآمد،بعد از اینڪه
با من احوالپرسی میکرد
با همان لباس خاکے بسیجی
به نماز میایستاد..
یڪ روز به قصد شوخی گفتم:
تو مگر چقدر پیش ما هستی
که به محض آمدن،نماز میخوانی؟!
نگاهی کرد و گفت:
هروقت تو را می بینم
احساس میکنم باید دو رڪعت
نماز شُکر بخوانم...
#شهید_محمدابراهیمهمت. . . ]🌿
@kole_bar971122
♥️͜͡🥀
+دلتنگـے،ڪلمہاۍاسـتڪہصرفِ
هـرڪسینمیـشود'!🥀
ـ ²³روزتـٰآسـٰآلگردِشھـٰآدَتِحـٰآجِۍ..!
🥀¦⇠#بهوقتدلتنگی
♥️¦⇠#سرداردلھا
#حاج_قاسم
@kole_bar971122
-_🌱-
دُنیای من
نبـودِتـورا
جارمیزند:)
#مــهدیجــانــم💔
تعجیلدرظهوروسلامتیمولا،شفابیماران
#پنجصلوات📿
#دعایسلامتیوفرجحضرت
#اللهمعجللولیڪالفرج
@kole_bar971122
َ❓سوال #مسابقه_احکام شماره ۲۵
در کدام نماز برگرداندن نیت از نمازی به نماز دیگر ( عدول ) واجب است ؟
💢 الف) از جماعت به فرادا
💢 ب) از اداء به قضا
💢 ج ) از عصر به ظهر
💢 د ) از قضای عصر به قضای ظهر
جواب صحیح را همراه با نام و نام خانوادگی به همراه شهر به ای دی زیر ارسال کنید.🔰
@Saliakbarahmadi
⏳مهلت پاسخگویی تا پنج شنبه ۱۴۰۰/۹/۲۵ ساعت 🕘 ۲۱
🎁 به قید قرعه به تعدادی از دوستان جایزه تقدیم می شود
♻️ سوال را برای دوستان خود ارسال کنید.
@kole_bar971122
~•✨🦋•~
"اگرخستهشدیمبایدببینیم
ڪجاۍڪاراشڪالدارد.وگرنهڪار
براۍ خدا خستگۍندارد، لذتــ بخشاستــــ
#شهید_حسنباقرۍ💙🌱
•
•@kole_bar971122
#استاد_پناهیان:↯
تجربهبهمیاددادهکہ...
برایاینڪهطلبشهادتڪنی
نبایدبهگذشتهخودتنگاهکنۍ...!
ࢪاحتباش!
نگرانهیچینباش!
فقطمواظباینباشکھ
شیطونبهتنگهتولیاقتشهادتندارے...!ジ
#اینجورے.شهادت.بخوایم''
@kole_bar971122
‹💚🍀›
-
-
هرموقعمیخواستازفضاےِمجازۍاستفادهکنہ،حتماًوضومیگرفتومعتقدبودکہاینفضاآلودهاستوشیطانماراوسوسہمیکند.!.📲
-
-
#ݜہیدمسݪمخیزاݕ••
#ٺلنگࢪانہ••
@kole_bar971122
میگفت :
اگھاینگوشےباعثمیشھگنـٰاهڪنۍ، بزارشڪناردنبالِجھادفرهنگےامنبـآش!✋🏼
حرفِشهیدابراهیمهادییادتباشـھ
کهمیفرمودن:
تاخودتُدرستنڪنۍ
نمیتونـےبقیـھروهمدرستڪنۍ🙂💔
حق
#بـھخودمونبیاییمرفقا
ازخودمونشروعکنیم🍃!'
@kole_bar971122
میگفت:
همهنگاهشونبھماست
مااونکاریکھ بایدمیکردیم
راهکربلاروبازکردیم…(:
شماهمیھکاریکنیدراهظهوربازشھ🙂✋🏼
-حاجحسینیکتا
@kole_bar971122
خواهرش پیراهن برایش فرستاده بود
من هم یک شلوار خریدم که وقتی
از منطقه آمد، باهم بپوشد!
لباسها را که دید گفت: تو این شرایطِ جنگی
وابستهام میکنید به دنیا!
گفتم آخر یک وقتهایی نباید
به دنیایِ ما هم سر بزنی؟! بالاخره پوشید!
وقتی آمد، دوباره همان لباسهای کهنه تنش بود!
چیزی نپرسیدم، خودش گفت:
یکی از بچههای سپاه، عقدش بود لباس درست و حسابی نداشت!
#شهید_مهدیزینالدین
@kole_bar971122
•••
سعے کنید همـه ے اعمالتون
فقط واسه خوشنودے خدا باشه
درس خوندن تون،واجبات
حتے گناه نکردنتون😍🌱
@kole_bar971122
#پندانه 🌿
رفته بودیم سر جلسه؛
استاد میگفت یه ذکری هست میونبُر همه مشکلات...🌿
حلال همه مشکلات...(:
اصلا این ذکر جادو میکنه💭
دفتر و مداد دستم گرفتم ذکر رو یاد داشت کنم...✏️
استاد گفت میدونید این ذکر چیہ؟!
#اللهمعجللولیڪالفرج ...🌱
‼️می دونستید اهلبیت علیهم السلام سفارش کرده اند برا فرج امام زمان عج زیاد دعا کنیم چون با ظهور امام زمان همه مشکلات و گرفتاری های ما هم حل میشه؟
@kole_bar971122
اهل بهشت چهار نشانه دارند:
روىِ گشاده و خندان
زبانِ نرم
دلِ مهربان
دستِ بخشنده
امام صادق(ع) ♥️
@kole_bar971122
خلاصه ای از زندگینامه و خاطرات شهیده:
مادر شهیده:
شهیده میترا در سال 1347 در آبادان متولد شد. مادرم نام میترا را برای او انتخاب کرد. اما بعدها که میترا بزرگ شد، به اسمش اعتراض داشت. بارها به مادرم گفت «مادربزرگ، این هم اسم بود برای من انتخاب کردی؟ اگر در آن دنیا از شما بپرسند که چرا اسم مرا میترا گذاشتهاید، چه جوابی میدهید؟ من دوست دارم اسمم زینب باشد. من میخواهم مثل زینب (س) باشم.» میترا همه ما را هم وادار کرد که به جای میترا به او زینب بگوییم. البته یک روز، روزه گرفت و برای افطاری دوستانش را دعوت کرد و نامش را تغییر داد. زینب در دوران کودکی دو بار بیماری سختی گرفت که در بیمارستان بستری شد و خدا زینب را دوباره به من داد. زینب بین بچههایم (7 بچه، 4 دختر و سه پسر) از همه سازگارتر بود. از هیچ چیز ایراد نمیگرفت.زینب از همه بچههایم به خودم شبیهتر بود. صبور اما فعال بود. از بچهگی به من در کارهای خانه کمک میکرد. زینب بیشتر از اینکه دنبال لباس و خوردن و بازی میباشد، دنبال نماز و روزه و قرآن بود. همیشه به شوهرم میگفتم از هفت تا بچهام، زینب سهم من است انگار قلبمان را با هم تقسیم کرده بودیم. زینب اهل دل بود از دوران بچهگی خوابهای عجیبی میدید. در چهار یا پنج سالگی خواب دید که همه ستارهها در آسمان به یک ستاره تعظیم میکنند. وقتی از خواب بیدار شد به من گفت: من فهمیدم که آن ستاره پرنور که همه به او تعظیم میکردند کی بود؟ و آن حضرت فاطمه (س) بود. زینب بسیار درسخوان و خیلی مؤمن بود. زینب دوران دبستان به کلاسهای قرآن میرفت. زینب بعد از شرکت در این کلاس قرآن علاقه شدیدی به حجاب پیدا کرد. زینب کلاس چهارم دبستان با حجاب شد.مادرم سه تا روسری برایش خرید و زینب با روسری به مدرسه میرفت. در مدرسه او را مسخره میکردند و اُمّل صدایش میزدند. از همان دوران روزه میگرفت با وجود گرمای زیاد و شرجی آبادان و لاغری جسمی که داشت. اولین سالی که روزه گرفت ده روز قبل از رمضان پیشواز رفت و روزه میگرفت. زینب کوچکترین دخترم بود، در همه راهپیماییهای زمان انقلاب شرکت میکرد. زینب فعالیتهای انقلابیاش را در مدرسه راهنمایی شهرزاد آبادان شروع کرد

زینب بعد از انقلاب به خاطر پیام حضرت امام خمینی (ره)؛ هر هفته دوشنبه و پنجشنبه روزه بود و خیلی مقید به انجام برنامههای خودسازی بود. زینب بعد از انقلاب، تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه برود و طلبه بشود. او میگفت «ما باید دینمان را خوب بشناسیم تا بتوانیم از آن دفاع کنیم.» هنوز در حال و هوای انقلاب بودیم که ناغافل، جنگ بر سرمان خراب شد. مردم کمکم به دلیل بمباران و موشک از شهر خارج شدند ولی بچههای من مخالف بودند. زینب هم عاشق آبادان بود. دختران بزرگترم برای کمک به بیمارستان شرکت نفت رفتند. ولی زینب چون لاغر و ضعیف و هم کم سن و سال بود به جامعه معلمان که فعال بودند میرفت و کارهای فرهنگی انجام میداد.
بعد از اینکه امام جمعه آبادان (مرحوم حجتالاسلام جمی) دستور تخلیه آبادان را دادند ما به اصفهان رفتیم. البته دو تا از دختران در بسیج و بیمارستان فعالیت داشتند ماندند، ولی زینب که سوم راهنمایی بود و من خیلی به او وابسته بودم به او گفتم که به تو احتیاج دارم، راضی به رفتن به اصفهان با من شد. در اصفهان زینب که این مدت (6 ماه) از درس عقب مانده بود به مدرسه راهنمایی نجمه رفت. مدیر مدرسه همیشه از زینب تعریف میکرد و میگفت دخترت خیلی مؤمن است، زینب علاقه زیادی به شهدا داشت. هر بار که برای تشییع آنجا به گلزار شهیدان اصفهان میرفت. مقداری از خاک قبر شهید را میآورد و تبرکی نگه میداشت.زینب هفت تا میوه کاج و هفت خاک تبرکی شهید را در بین وسایلش نگه میداشت. یک روز وقتی برای زیارت شهدا به تکیه شهدا در اصفهان رفتیم، مرا سر قبر زهره بنیانیان(یکی از شهدای انقلاب) برد و گفت مامان، نگاه کن، فقط مردها شهید نمیشوند. زنها هم شهید میشوند.» زینب همیشه ساعتها سر قبر زهره بنیانیان مینشست و قرآن میخواند.بعد از مدتی از محله دستگرد اصفهان به شاهینشهر رفتیم. زینب اول دبیرستان بود و تصمیم گرفت به رشته علوم انسانی برود و سپس قصد داشت در آینده به قم برود و درس حوزه علمیه را برای طلبه شدن بخواند. او در شاهینشهر فعالیتهای فرهنگی میکرد. و علاوه بر فعالیت در دبیرستان به جامعه زنان و بسیج میرفت. در دبیرستان گروه سرود و گروه تئاتر به نام «گروه سرود و تئاتر زینب» تشکیل میداد.
دبیرستان او از خانه ما فاصله داشت.من هر ماه پولی بابت کرایه ماشین به او میدادم که با تاکسی رفت و آمد کند اما زینب پیاده به مدرسه میرفت، و با پولش کتاب برای مجروحین میخرید و هفتهای یکی دوبار به بیمارستان عیسی بن مریم یا بیمارستان شهدا میرفت و کتابها را به مجروحین هدیه میکرد. چند بار هم با مجروحین مصاحبه کرد و نوار مصاحبه را توی مدرسه سر صف
کوله بار
خلاصه ای از زندگینامه و خاطرات شهیده: مادر شهیده: شهیده میترا در سال 1347 در آبادان متولد شد. مادر
برای دانشآموزان پخش میکرد.
تا آنجا بفهمند و بشنوند که مجروحین و رزمندهها از آنها چه توقعی دارند، مخصوصاً سفارش مجروحین را درباره حجاب پخش میکرد.در زمستان اصفهان که وسیله گرمکننده درست و حسابی نداشتیم و همگی در یک اتاق که با یک تکه موکت فرش شده بود میخوابیدیم. یک شب که هوا خیلی سرد بود بیدار شدم دیدم زینب در جایش نخوابیده. آرام بلند شدم و دیدم رفته در اتاق خالی در آن سرما مشغول خواندن نماز شب است. بعد از نماز وقتی مرا دید با بغض به من نگاه کرد. دلش نمیخواست که من در حال خواندن نماز شب او را ببینم. در تمام عمرم کمتر کسی را دیدم که مثل زینب از نمازخواندن آن قدر لذت ببرد.
زینب شبی که دعای نور حضرت زهرا (س)را حفظ کرد، خواب عجیبی دیده: «یک زن سیاهپوش در کنارش مینشیند و دعای نور را برای او تفسیر میکند. آن قدر زیبا تفسیر را میگوید که زینب در خواب گریه میکند.زینب در همان عالم خواب وقتی تفسیر دعا را یاد میگیرد، به یک گروه کودک تفسیر را یاد میدهد، کودکانی که در حکم انبیا بودند. زینب دعا را میخواند، رودخانه و زمین و کوه هم گریه میکردند.» زینب آن شب در عالم خواب حرفهایی را شنیده و صحنههایی را دیده بود که خبر از یک عالم دیگری میداد. او از خواهرش شهلا که این خواب را تعریف میکند سفارش میکند که خوابش را برای هیچ کس تعریف نکند. یک شب سر نماز، سجدهاش خیلی طولانی شد و حسابی گریه کرد. بلندش کردم. گفتم «مامان، تو را به خدا این همه گریه نکن. آخر تو چه ناراحتی داری؟» با چشمهای مشکی و قشنگش که از شدت گریه سرخ شده بود. گفت: «مامان، برای امام خمینی گریه میکنم، امام تنهاست. به امام خیلی فشار میآید. به خاطر جنگ، مملکت خیلی مشکل دارد. امام بیشتر از همه غصه میخورد.» زینب هر روز ظهر که از مدرسه برمیگشت اول به مسجد المهدی میرفت، نماز میخواند و بعد به خانه میآمد، در اول فروردین سال 1361 هنگام برگشت از مسجد توسط منافقین ربوده شد و با خفه کردن او با چادرش او را به شهادت رساندند و پیکر پاکش بعد از سه روز جستجوی نیروهای امنیتی و خانواده کشف گردید. منافقین در طی ارسال نامه و تماس تلفنی مسئولیت ترور زینب را برعهده گرفتند. زینب چهارده ساله و اولین دبیرستانی همراه با شهدای عملیات فتحالمبین (160 شهید) در اصفهان تشییع شد و در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد. بعد از دفن زینب با تعجب دیدم که قبر زینب زیر یک درخت کاج قرار دارد و تازه رمز جمعآوری درخت میوه کاج را توسط زینب فهمیدم. زینب قبل از شهادت توسط منافقین تهدید شده بود. زینب دو تا وصیتنامه داشت. من سواد کمی داشتم و آرزو داشتم که به راحتی و روانی، آنها را بخوانم. یک شب زینب به خوابم آمد و گفت: «مامان، ناراحت نباش.» یک روز وصیتنامه مرا از اول تا آخر بدون غلط میخوانی؛ آن روز نزدیک است.» صبح که از خواب بیدار شدم. سریع به نهضت سوادآموزی رفتم و ثبتنام کردم و خوب درس خواندم تا بالاخره به راحتی وصیتنامه زینب را میخوانم و حتی بعضی جملاتش را حفظ نمودم. وصیتنامه دومش را در13/12/1360 یعنی هجده روز قبل از شهادتش نوشته بود.
نامهها و دستنوشتههای زینب شبیه به نامههای یک رزمنده در جبهه بود.
امروز داغ زینب مثل روز اول رفتنش هنوز داغ داغ است؛ داغی که هیچ وقت سرد نمیشوند. هیچ وقت کهنه نمیشود. باید دنیا بداند که منافقین چه کسانی را و به چه جرمی به شهادت رساندند.
بعضی شبها خواب گلزار شهدای اصفهان را میبینیم. خواب درختهای کاج، درختهایی که سایبان قبرهای شهدا، قبر زینب هستند.صدای نسیمی را که میان برگهای آنان میپیچد، میشنوم. یک تکه از جگر من، از قلب من، زیر آن درختهاست. گمشده من آنجا خوابیده است. خوشا به حال درختهای کاج.
#شهیده_زینب_کمایی
@kole_bar971122
یهعزیزیمیگفت:
رفیقاسمخداست
بههرکسینگیمرفیق..
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
~~~~~~~~~~~~~~
🇮🇷@kole_bar971122
‹ 🌱 ›
ـــــــــــــــــ
نگاهِرحمتتبـرماست،میدانمڪهمیآیی؛
زِاشڪِدوستانپیداست،میدانمڪهمیآیی
#مھـدیجانـم💛
••••
تعجیلدرظهوروسلامتیمولا،شفابیماران
#پنجصلوات📿
#دعایسلامتیوفرجحضرت💌
#اللهمعجللولیڪالفرج
@kole_bar971122
.
.
مادࢪبزࢪگشھیدجھادمغنیہمےگفت؛
مدتِطولانےبعدشھادتشاومدبہخوابم
بھشگفتم:چࢪادیࢪڪࢪد؎؟
منتظࢪتبودم!
گفت:چونطولڪشیدازبازࢪسےهاࢪدشدیم
گفتم:چہبازࢪسے؟!
گفت:بیشترࢪازهمہسࢪبازࢪسے"نماز"وایستادیم..
بیشتࢪ ازهمہدࢪباࢪه؎"نمازصبح"میپࢪسند.
نگذاࢪیمتنبلےمانـ؏سعادتماشود.
.
@kole_bar971122
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°💛✨°
-
-
دࢪد لاعلاج مَن
از تو دوࢪے ڪࢪدنه !
-
-
@kole_bar971122
شهادت
لباسِتکسایزیاست
کھبایدتنِآدم
بھاندازهیآندرآید،
هروقتبهسایزِ
اینلباسدرآمدی،پروازمیکنی..!🕊
-شهیدمرتضۍآوینۍ🌿
@kole_bar971122