خاتم النبیاء حضرت مُحَمَّدٍ ﷺ فرمودند:
🌙رجب را «ماه ريزانِ خدا»
ناميدند؛ چون دراين ماه
رحمت بر امّت من
به شدّت فرو مى بارد.🌙
📚بحارالأنوارج۹۷ص۳۹
🌸 #حلول_ماه_رجب_مبارک
رحمت بی پایان الهی نصیب تون🙏
•┈┈••••✾•🍃🌸🍃•✾•••┈┈•
『• @kolebar_khoda •』
چشمانی که می درخشند و درعین حال حکم می کنند.. #حاج_قاسم
•┈┈••••✾•🍃🌸🍃•✾•••┈┈•
『• @kolebar_khoda •』
✨﷽
💠 حاج آقا دولابی (ره) :
🌷🍃خداوند فرمود:هرچه دیدی هیچی مگو!من هم هرچه دیدم هیچی نمیگم. یعنی تو در مصائب صبور باش و چیزی نگو، منم در خطاهایت چیزی نمیگم.
🌷🍃 هرچه درد را آشڪارتر ڪنی، دوا دیرتر پیدا میشود.اگر با ادب بودی و چیزی نگفتی راه را نشانت میدهد. باید زبانت را ڪنترل ڪنی ولو اینڪه به تو سخت بگذرد. چون با بیانش مشڪلاتت رو چند برابر میڪنی....
•┈┈••••✾•🍃🌸🍃•✾•••┈┈•
『• @kolebar_khoda •』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ازنشان سرتیپی گرفتن حاج قاسم تا آخرراه ....
فراموش نخواهی شد
#سرداردلها
•┈┈••••✾•🍃🌸🍃•✾•••┈┈•
『• @kolebar_khoda •』
لحظههای استغفار
لحظههای ناب باز
شدن آسمان ها و
نگاهِزیبای فرشتگان
به قلب های روحِ
شماست ؛ تا خانه
تکانی کنی قلب را ..
•┈┈••••✾•🍃🌸🍃•✾•••┈┈•
『• @kolebar_khoda •』
"ساعتی دقیقتر از ساعت خدا نیست !
آنقدر دقیق است که در سایهاش همه چیز سر موقعش اتفاق میافتد !
نه یک ثانیه زودتر ، نه یک ثانیه دیرتر"
همینقدر زیبا و امیدوار کننده…
•┈┈••••✾•🍃🌸🍃•✾•••┈┈•
『• @kolebar_khoda •』
فرشته به خداوند گفت:
خداوندا؛ عزیزترین بندگانت چه
کسانی هستن؟
خداوند فرمود:
آنان که میتوانند تلافی کنند، اما
بخاطر من می بخشند.
•┈┈••••✾•🍃🌸🍃•✾•••┈┈•
『• @kolebar_khoda •』
یهبندهخدایی..
خیلیقشنگتعریفکرد
میگفتمیخواستیگناهکنی
عاشورا رو به یاد بیار
که حسین داد زد گفت!!
(هَل مِن ناصرِ یَنصُرنی)
یهوقتاینگناه
کاریباهاتنکنهکه
صدایامامزمانتونشنوی:)
امامزمانقلبم❤️
•┈┈••••✾•🍃🌸🍃•✾•••┈┈•
『• @kolebar_khoda •』
💢غرور بیجا
یک روز گرم شاخه ای مغرورانه و با تمام قدرت خودش را تکاند. به دنبال ان برگهای ضعیف جدا شدند و آرام بر روی زمین افتادند. شاخه چندین بار این کار را با غرور خاصی تکرار کرد، تا این که تمام برگها جدا شدند شاخه از کارش بسیار لذت می برد. برگی سبز و درشت و زیبا به انتهای شاخه محکم چسبید ه بود و همچنان از افتادن مقاومت می کرد.
در این حین باغبان تبر به دست داخل باغ در حال گشت و گذار بود و به هر شاخه ی خشکی که می رسید آن را از بیخ جدا می کرد و با خود می برد. وقتی باغبان چشمش به آن شاخه افتاد، با دیدن تنها برگ آن از قطع کردنش صرف نظر کرد. بعد از رفتن باغبان، مشاجره بین شاخه و برگ بالا گرفت و بالاخره دوباره شاخه مغرورانه و با تمام قدرت چندین بار خودش را تکاند، تا این که به ناچاربرگ با تمام مقاومتی که از خود نشان می داد، از شاخه جدا شد و بر روی زمین قرار گرفت.
باغبان در راه برگشت وقتی چشمش به آن شاخه افتاد، بی درنگ با یک ضربه آن را از بیخ کند. شاخه بدون آنکه مجال اعتراض داشته باشد، بر روی زمین افتاد.
ناگهان صدای برگ جوان را شنید که می گفت:
“اگر چه به خیالت زندگی ناچیزم در دست تو بود، ولی همین خیال واهی پرده ای بود بر چشمان واقع نگرت،
که فراموش کنی نشانه حیاتت من بودم!!!”
•┈┈••••✾•🍃🌸🍃•✾•••┈┈•
『• @kolebar_khoda •』