11.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥آبروی کسی رو اگر بردی روزی صدبار خونه خدارو خراب کردی!
👤حجت الاسلام و المسلمین دانشمند
•┈┈••••✾•🍃🌸🍃•✾•••┈┈•
『• @kolebar_khoda •』
✨﷽✨
✅داستان بسیار زیبا از زن بی حجاب و زن چادری
👌 زن هنوز کاملا وارد اتوبوس نشده بود که راننده ناغافل در رو بست و چادر زن لای در گیر کرد. داشت بازحمت چادر رو بیرون میکشید که یه زن نسبتا بدحجاب طوری که همه بشنوند گفت: آخه این دیگه چه جور لباس پوشیدنه؟ خودآزاری دارن بعضی ها ! زن محجبه، روی صندلی خالی کنار اون خانم نشست و خیلی آرام طوری که فقط زن بدحجاب بشنوه گفت: من چادر سر می کنم ، تا اگر روزی همسر تو به تکلیفش عمل نکرد ، و نگاهش را کنترل نکرد ، زندگی تو ، به هم نریزد . همسرت نسبت به تو دلسرد نشود. محبت و توجه اش نسبت به تو که محرمش هستی کم نشود. من به خودم سخت می گیرم و در گرمای تابستان زیر چادر از گرما اذیت می شوم، زمستان ها زیر برف و باد و باران برای کنترل کردن و جمع و جور کردنش کلافه می شوم، بخاطر حفظ خانه و خانواده ی تو.
من هم مثل تو زن هستم. تمایل به تحسین زیبایی هایم دارم. من هم دوست دارم تابستان ها کمتر عرق بریزم، زمستان ها راحت تر توی کوچه و خیابان قدم بزنم. اما من روی تمام این خواسته ها خط قرمز کشیدم، تا به اندازه ی سهم ِ خودم حافظ ِ گرمای زندگی تو باشم. و همه اینها رو وظیفه خودم میدونم. چند لحظه سکوت کرد تا شاید طرف بخواد حرفی بزنه و چون پاسخی دریافت نکرد ادامه داد: راستی… هر کسی در کنار تکالیفش، حقوقی هم دارد. حق من این نیست که زنان ِ جامعه ام با موهای رنگ کرده ی پریشان و لباسهای بدن نما و صد جور جراحی ِ زیبایی، چشم های همسر من را به دنبال خودشان بکشانند. حالا بیا منصف باشیم. من باید از شکل پوشش و آرایش تو شاکی باشم یا شما از من؟
💥زن بدحجاب بعد از یک سکوت طولانی گفت: هیچ وقت به قضیه این طور نگاه نکرده بودم … راست می گویی. و آرام موهایش رو از روی پیشانیش جمع کرد و زیر روسریش پنهان کرد.
•┈┈••••✾•🍃🌸🍃•✾•••┈┈•
『• @kolebar_khoda •』
شب بخیر یعنی؛
سپردن خود به خدا
وآرامش در نگاه خدا...
شب بخیر یعنی؛
سیراب شدن از
چشمهی مهربانیهای خدا...
شب بخیر یعنی؛
لبخند رضایت
از حضور خدا...
شبتون بخیر
درپناه امن الهی
•┈┈••••✾•🍃🌸🍃•✾•••┈┈•
『• @kolebar_khoda •』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♻️ علم کیمیا رو به ما یاد بده...
کسی به یکی از علمای نجف گفت آقا علم کیمیا (تبدیل مس به طلا) به من یاد بده... او گفت ذکر ( اللهم اغننی بحلالک عن حرامک، خدایا مرا با خلالت از حرامت بی نیاز کن) این ذکر کیمیاست...این دعا اگر حقیقی باشد یعنی انسان قلبا و واقعا بخواهد. دعا اگه بخواد مستجاب بشه یه کتاب دعا باشد یا یه دعای کوتاه حقیقی باشد تمام شد و رفت ...
#ذکر
•┈┈••••✾•🍃🌸🍃•✾•••┈┈•
『• @kolebar_khoda •』
#سلــام_مولاجانم ❣
🍂محراب لحظه های دعايت چه ديدنیست
قرآن بخوان چقدر صدايت شنيدنیست...
🍂آقا بگو قرار شما با خدا کی است؟
آيا حيات ما به زمانت رسيــــدنیست؟
⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀
#العجلمولایغریبم
تعجیل در فرج مولایمان صلوات❣
صبحتون امام زمانی
اللهم عجل لولیک الفــــــــــــــــرج❣❤️
•┈┈••••✾•🍃🌸🍃•✾•••┈┈•
『• @kolebar_khoda •』
🔻ارزش دوست خوب
🌳دو دوست قدیمی در حال عبور از بیابانی بودند. در حین سفر این دو سر موضوع کوچکی بحث میکنند و کار به جایی میرسد که یکی کنترل خشم خودش را از دست میدهد و سیلی محکمی به صورت دیگری میزند.
🌳دوست دوم که از شدت ضربه و درد سیلی شوکه شده بود بدون اینکه حرفی بزند روی شنهای بیابان نوشت:« امروز بهترین دوست زندگیم سیلی محکمی به صورتم زد.»
🌳آنها به راه خود ادامه دادند تا اینکه به دریاچه ای رسیدند. تصمیم گرفتند در آب کمی شنا کنند تا هم از حرارت و گرمای کویر خلاص شوند و هم اتفاق پیش آمده را فراموش کنند.
🌳همچنانکه مشغول شنا بودند ناگهان همان دوستی که سیلی خورده بود حس کرد گرفتار باتلاق شده و گل و لای وی را به سمت پایین میکشد.
🌳شروع به داد و فریاد کرد و خلاصه دوستش وی را با هزار زحمت از آن مخمصه نجات داد. مرد که خود را از مرگ حتمی نجات یافته دید، روی سنگ کنار آب به زحمت حک کرد:« امروز بهترین دوست زندگیم مرا از مرگ قطعی نجات داد. »
🌳دوستی که او را نجات داده بود وقتی تلاش وی را برای حک کردن این مطلب دید با شگفتی پرسید:« وقتی به تو سیلی زدم روی شن نوشتی و حال که تو را نجات دادم روی سنگ حک میکنی؟»
🌳مرد پاسخ داد:« وقتی دوستی تو را آزار میدهد آن را روی شن بنویس تا با وزش نسیم بخشش و عفو آرام و آهسته از قلبت پاک شود. ولی وقتی کسی در حق تو کار خوبی انجام داد، باید آنرا در سنگ حک کنی تا هیچ چیز قادر به محو کردن آن نباشد و همیشه خود را مدیون لطف وی بدانی.»
#داستان
#پند
#دوست
•┈┈••••✾•🍃🌸🍃•✾•••┈┈•
『• @kolebar_khoda •』
•گناهت را نگذار پای جوانی ات
به جوانی شان بر میخورد...😔
•┈┈••••✾•🍃🌸🍃•✾•••┈┈•
『• @kolebar_khoda •』
ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺭﻓﺘﻪ
ﺑﻪ ﭼﻮﺏ کبریتهای ﺳﻮﺧﺘﻪ میمانند
ﻫﺮﮐﺎﺭﯼ میخواهی ﺑﮑﻦ
ﺁﻧﻬﺎ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺭﻭﺷﻦ نمیشوند!
ﻓﻘﻂ ﺳﯿﺎﻫﯽ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ ﺁﻟﻮﺩﻩ میکند
ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﻧﺴﻮﺯﺍﻥ
زندگی را رنگی تازه بزن
•┈┈••••✾•🍃🌸🍃•✾•••┈┈•
『• @kolebar_khoda •』
📗#داستان
▫️اربابی آوازه کنیزی نوجوان و زیباروی را شنید، که قدی بلند و چشمانی خمار و صدایی دلکش داشت.
۲۰ هزار دینار قیمتش بود و هر کسی را توان پرداخت این مبلغ برای خرید آن نبود،
این کنیز ماهها در خانه بود، همه میدیدند، اما کسی توان خرید او را نداشت.
▪️ارباب به غلام خود یک گونی سکه داد و او را روانه شهر کرد تا آن کنیز ماهرخ را بخرد.
پسر ارباب به پدر گفت :
«پدر میخواهم دیوانگان شهر را لیست کنم تا به آنها طعامی دهیم.»
پدر گفت :
«اول مرا بنویس و دوم غلام مرا.»
پسر پرسید:
«چرا پدرم؟»
▫️گفت: «اولین دیوانه منم که به غلامی اعتماد کرده و یک گونی زر به او دادم. اگر او هم کنیز را بخرد و برای من بیاورد او هم دیوانه است، چون من بهجای او بودم، اگر پول را نمیدزدیدم، کنیز زیباروی را دزدیده و به بیابانی روان شده و تا آخر عمر با او زندگی میکردم.
در این حالت هر دو دیوانهایم.»
غلام کنیز را خرید و در حال برگشت کنیز گفت:
«بیا هر دو سمت بیابانی روان شویم.
▪️من دوست ندارم دیگر در بند و همخوابی اربابی باشم. به خود و من رحم کن.»
غلام گفت:
«من غلامم و هیچ گنجی روی زمین ندارم، اما در دلم گنجی به نام امانتداری و صداقت است که هرگز آن را با آزادی و لذت خود عوض نمیکنم و جواب ارباب را با خیانت نمیدهم، چون اگر چنین کنم مردهام و مرده از لذت بینصیب است.»
▫️غلام کنیز را به خانه آورده و به ارباب تسلیم کرد.
ارباب چون داستان را شنید از صداقت غلام گریست و کنیز زیباروی را به او بخشید و هر دو را آزاد کرد.
•┈┈••••✾•🍃🌸🍃•✾•••┈┈•
『• @kolebar_khoda •』