🌹سردار #شهید علی چیت سازیان معروف به «عقرب زرد» سال ۱۳۴۱ در همدان متولد شد. شجاعت، تیزهوشی و توانایی جسمی از خصوصیات بارز دوران کودکی او بود. علی علاقه بسیاری به ورزشهای رزمی داشت. پر تلاش و باروحیه بود.
با فرمان امام خمینی(ره) مبنی بر تشکیل ارتش بیست میلیونی از طریق هنرستان وارد بسیج شد. هوش و ذکاوت او درکسب فنون نظامی به قدری بود که در مدت کوتاهی به عنوان فرمانده نیروهای آموزشی انتخاب شد. بعد از آن او فرمانده مرکز آموزش نظامی شد. با آغاز جنگ تحمیلی با تشکیل و قبول فرماندهی گردان انصار الحسین (ع) و به عهده گرفتن مسئولیت آموزش جنگهای کوهستانی در این گردان به منطقه عملیاتی رفت.
درعملیات مسلم بن عقیل با اینکه بیش از۱۷ سال سن نداشت ۱۴۰ نفر از نیروهای بعثی را که به اسارت در آمده بودند از داخل خاک عراق به پشت جبهه انتقال داد.
عملیات والفجر۲، والفجر ۵، والفجر ۸ از جمله این عملیاتها بودند. او چند بار در عملیاتها مجروح شد اما هربار با جدیتی بیشتر و عزمی راسختر به
جبهه بر میگشت.
با وجود اینکه مسئولیت سنگین فرماندهی اطلاعات وعملیات لشکر را به عهده داشت ولی هیچ گاه از نیروهای مخلص بسیجی دور نمیشد در مواقع عملیات با اینکه اوماموریت خود را که شناسایی مواضع دشمن بود، از قبل انجام داده بود اما به برداشتن اسلحه و حضور در عملیات به یاری رزمندگان گردانهای عملیاتی میشتافت.
@komail31
علمدارکمیل
🌹سردار #شهید علی چیت سازیان معروف به «عقرب زرد» سال ۱۳۴۱ در همدان متولد شد. شجاعت، تیزهوشی و توانایی
وقتی در عملیاتی تمام نیروهایش شهید شدند و تنها مجبور به عقبنشینی شد در مسیر به گروهانی از صدامیان برخورد کرد. با شهامت خود را معرفی کرد و گفت: من علی چیتسازیان هستم؛، «عقرب زرد». اگر مقاومت کنید تا آخرین گلوله با شما میجنگم و یا تسلیم شوید و جان به سلامت ببرید.»
✨ دیدهبان از دور خبر داد یک گروهان آدم در حال حرکت به سمت ما هستند ولی یک نفر به دور اینها میچرخد از نحوه دور زدنش پیداست علی باشد اما صبر کنید نزدیکتر بیایند. نزنید صبر کنید. با نزدیکتر شدن آنها چهره علی نمایان شد.»
تیزهوشی و قدرت تصمیم گیری فوقالعاده او درعملیات باعث شده بود که فرماندهی لشکرانصارالحسین (ع) بگوید :«با وجود علی بسیاری از مشکلات عملیاتی ما حل می شود». سرانجام این سردارملی و سرباز فداکار اسلام عزیز در روز چهارم آذر ۱۳۶۶ در حین انجام یک ماموریت گشت شناسایی به درجه رفیع شهادت نائل آمد. قبل از او برادر دیگرش در راه دفاع از اسلام به درجه رفیع شهادت رسیده بود.
«کسی میتواند از سیم خاردارهای دشمن عبور کند که در سیم خاردارهای نفس خود گیر نکرده باشد.» از سخنان معروف #شهید چیت سازیان است گه آیت الله خامنه ای در یکی از سخنرانی های خود به آن اشاره داشتهاند.
@komail31 ☘🌸☘🌸☘
#معرفی_کتاب
#کتاب دلیل:
حماسه نابغه اطلاعات - عملیات سردار شهید علی چیت سازیان نوشته حمید حسام،
خاطرات این شهید دفاع مقدس را از زبان نزدیکان، دوستان و همرزمانش روایت میکند.
کتاب دلیل از جمله آثاری است که درباره ایران و سرداران جنگ در استان همدان به تحریر درآمده است. این اثر خاطراتی را از زبان خانواده و همرزمان درباره شهید علی چیتسازیان بیان میکند که از دوره کودکی تا زمان شهادت او در سال 1366 را شامل میشود.
علی چیتسازیان در 13 رجب سال 1343 در خانوادهای مذهبی در همدان به دنیا آمد.
شهید چیتسازیان همچنین توانست مواضع دشمن را به درستی شناسایی کند و با دلیری و جسارتش در عملیات مسلمابن عقیل تا شهر مندلی در عراق نفوذ کند.
به گفته نویسنده برخلاف تاریخ شفاهی که با خود راوی و شخصیت اصلی روبهرو هستیم، این کتاب راویان زیادی دارد و باید با این شهید از طریق روایت اطرافیانش آشنا شد.
علمدارکمیل
#معرفی_کتاب #کتاب دلیل: حماسه نابغه اطلاعات - عملیات سردار شهید علی چیت سازیان نوشته حمید حسام، خاط
در بخشی از کتاب دلیل میخوانیم:
داشتیم برمیگشتیم. کار تموم شده بود که خوردیم به کمین عراقی. هم ما اونا رو دیدیم هم اونا ما رو.
تاریکی شب مجال فکر کردن رو از آدم میگرفت. علی آقا هم توی آموزش اینجوری بهمون یاد داده بود که تو کار شناسایی نباید با عراقیا درگیر بشین. مبادا اسیر بشین و عملیات لو بره!
اما ایندفعه خودش هم باهامون بود. گفت: «میریم تو میدون مین.»
گفتم: «شوخی میکنی؟»
خندید و افتاد جلو.
پاک قاطی کرده بودم. توی فکر بودم که پاهام گرفت به یه سیم تله. گفتم: «علی آقا، گیر کردهم، پام رو بردارم مین منفجر میشه!»
بازم خندید و گفت: «چیزی نیست، سریع بیا به سمت من.»
ده متر دور نشده بودم که دو تا مین منوّر روشن شد و یه مین گوشتکوبی منفجر. هنوز نفهمیدهم از کجا دونست که مینها بلافاصله عمل نمیکنن.
عراقیا هم اصلاً آفتابی نشدند.
آبها که از آسیاب افتاد، گفتم: «مگه تو آموزش نمیگفتی نباید جای ما لو بره؟»
گفت: «چرا، اما اینجا جای ما برای اونا لو رفته بود، اونا ما رو دیده بودند. من میخواستم اونا بدونند که ما هم اونا رو دیدهیم. هیچ راهی نداشت، الّا روشن شدن منوّر.»
علمدارکمیل
ترجمه ى #خطبه حضرت فاطمه ى زهرا سلام الله علیها ✅ قسمت ششم پس اى بندگان خدا براى خدا كاملاً از گنا
ترجمه ى #خطبه حضرت فاطمه ى زهراء عليهاالسلام
✅قسمت هفتم
و همه ى اينها در زير سايه ى زحمات كسانى كه نورانى بودند و متحمّل گرسنگى شده و زحمت اسلام را مى كشيدند بود.
و شما لب گودى آتش بوديد
و شما مثل آبى نوشيده مى شديد
و شما مورد طمع ديگران بوديد
و شما جرقّه اى بوديد كه فورا خاموش مى شديد
و شما لگدكوب مى شديد.
شما برگ درخت مى خورديد و آب گنديده ى كنار راه را مى آشاميديد
شما ذليل و درمانده بوديد، مى ترسيديد مبادا مردم ممالك اطرافتان شما را نابود كنند.
ولى خداى تعالى بوسيله ى "محمّد" (صلى الله عليه و آله) شما را نجاتتان داد.
ولى بعد از چنين و چنان
بعد از آنكه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) ناراحتيها و بلاهائى از مردم ديد،
بعد از آنكه گرگهاى عرب به جانش افتادند،
بعد از آنكه سركشان يهود و نصارا را سركوب كرد، كه هر زمان آتشى براى جنگ مى افروختند خداى تعالى آن را خاموش مى كرد يا اگر شيطان شاخش را بيرون مى آورد و يا اگر اژدهائى از مشركين دهان باز مى كرد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله) برادرش (على بن ابيطالب عليه السلام) را در كام آن اژدها مى افكند و او هم مى رفت و بر نمى گشت مگر آنكه گوشمالى سختى به آنها مى داد و با شمشيرش آتش آنها را خاموش مى كرد در حالى كه اين اعمالش براى خدا و در ذات خدا بود.
خود را به زحمت مى انداخت. و او كوشا بود كه امر الهى را اجرا كند.
او نزديك به رسول خدا در اخلاق و رفتار بود.
(على بن ابيطالب عليه السلام) آقاى اولياء خدا بود
و براى نصيحت و جديّت و تلاش در راه دين دامن به كمر زده بود.
امّا شما در كرديد در مهد امنيّت متنعّم بوديد و منتظر بوديد كه روزگار عليه ما برگردد و گوش به زنگ اخبار وحشتناكى عليه ما بوديد و در موقع جنگ خود را كنار مى كشيديد و در وقت نبرد و كشتار فرار مى كرديد.
ادامه دارد...
(از فرمایشات حضرت آیت الله سید حسن ابطحی رحمة الله علیه)
کتاب #انوار_زهراء علیهاالسلام
#حضرت_فاطمه
@komail31 🌹
اميرالمؤمنين علی(ع) :
ای مردم! در راه راست، به دلیل شمار اندک رهروان آن، احساس تنهایی و ترس نکنید.
📗از خطبه ۲۰۱ نهجالبلاغه
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
🌸 تسبیح روز دوشنبه
🌹بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
سُبْحَانَ الْحَنَّانِ الْمَنَّانِ الْجَوَادِ سُبْحَانَ الْكَرِيمِ الْأَكْرَمِ سُبْحَانَ الْبَصِيرِ الْعَلِيمِ سُبْحَانَ السَّمِيعِ الْوَاسِعِ سُبْحَانَ اللَّهِ عَلَى إِقْبَالِ النَّهَارِ وَ إِقْبَالِ اللَّيْلِ سُبْحَانَ اللَّهِ عَلَى إِدْبَارِ النَّهَارِ وَ إِدْبَارِ اللَّيْلِ
🌹لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ فِي آنَاءِ اللَّيْلِ وَ آنَاءِ النَّهَارِ وَ لَهُ الْحَمْدُ وَ الْمَجْدُ وَ الْعَظَمَةُ وَ الْكِبْرِيَاءُ مَعَ كُلِّ نَفَسٍ وَ كُلِّ طَرْفَةٍ وَ كُلِّ لَمْحَةٍ سَبَقَ فِي عِلْمِهِ سُبْحَانَكَ عَدَدَ ذَلِكَ سُبْحَانَكَ زِنَةَ ذَلِكَ وَ مَا أَحْصَى كِتَابُكَ-
🌹سُبْحَانَكَ زِنَةَ عَرْشِكَ سُبْحَانَكَ سُبْحَانَكَ سُبْحَانَ رَبِّنَا ذِي الْجَلَالِ وَ الْإِكْرَامِ سُبْحَانَ رَبِّنَا تَسْبِيحاً كَمَا يَنْبَغِي لِكَرَمِ وَجْهِهِ وَ عِزِّ جَلَالِهِ سُبْحَانَ رَبِّنَا تَسْبِيحاً مُقَدَّساً مُزَكًّى كَذَلِكَ تَعَالَى رَبُّنَا
🌹سُبْحَانَ الْحَيِّ الْحَلِيمِ سُبْحَانَ الَّذِي (كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ)سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ آدَمَ وَ أَخْرَجَنَا مِنْ صُلْبِهِ سُبْحَانَ الَّذِي يُحْيِي الْأَمْوَاتَ وَ يُمِيتُ الْأَحْيَاءَسُبْحَانَ مَنْ هُوَ رَحِيمٌ لَا يَعْجَلُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ قَرِيبٌ لَا يَغْفُلُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ جَوَادٌ لَا يَبْخَلُ
🌹سُبْحَانَ مَنْ هُوَ حَلِيمٌ لَا يَجْهَلُ سُبْحَانَ مَنْ جَلَّ ثَنَاؤُهُ وَ لَهُ الْمِدْحَةُ الْبَالِغَةُ فِي جَمِيعِ مَا يُثْنَى عَلَيْهِ مِنَ الْمَجْدِ سُبْحَانَ اللَّهِ الْحَلِيمِ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ..
📚 بلدالامین
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
علمدارکمیل
📆 #روز_شمار_شهدایی 🔆 امروز ۴ آذر ۱۴۰۳ مصادف با ۲۲ جمادی الاولی 📿 ذکر روز یکشنبه: یا ذَالجَلالِ وَ
زکریا شیری در تاریخ ۱ آذرماه سال ۱۳۶۵ در روستای گرماب خدابنده زنجان چشم به جهان گشود. پدرش شعبانعلی و مادرش رقیه آقائی نام داشت. زمانی که زکریا دوران ابتدایی را به پایان رساند خانواده شهید شیری به قزوین آمدند. این شهید بزرگوار در خانوادهای مذهبی و ۹ نفره زندگی میکرد ۳ برادر و ۳ خواهر داشت که دو تن از برادرانش طلبه هستند؛ و او فرزند دوم و پسر ارشد خانواده بود.
چهارم آذرماه سال ۱۳۹۴، در حلب سوریه و بر اثر انفجار تله ی انفجاری و اصابت ترکش و جراحات وارده شهید شد و تا ۲۱ خرداد ۱۳۹۹ پیکرش مفقود بود.
شهید مدافع حرم “زکریا شیری” ارادت خاصی به امام حسین(ع) و حادثه عاشورا داشت، همیشه ایام محرم و صفر در دستههای عزاداری پابرهنه شرکت میکرد و سرانجام نیز به تاسی از سیدالشهداء(ع) داوطلبانه از سوی سپاه در جبهه دفاعی سوریه حضور یافت و در منطقه خانطومان به شهادت رسید.
@komail31
علمدارکمیل
زکریا شیری در تاریخ ۱ آذرماه سال ۱۳۶۵ در روستای گرماب خدابنده زنجان چشم به جهان گشود. پدرش شعبانعلی
#معرفی #کتاب کاش برگردی
نویسنده که قبلا با # کتاب یادت باشد نگاهی عاشقانه به زندگی مدافعان حرم داشته است، این بار در کتاب «کاش برگردی» در نگاهی تازه، داستان زندگی یکی از شهدای مدافع حرم را از زبان مادر شهید به روایت می نشیند و در صفحات مختلف نکات تربیتی یک زندگی ساده را با روایتی داستانی و جذاب تقدیم خوانندگان می کند.
ملاحسنی درباره ی کتاب کاش برگردی میگوید:
➖«اول
این «د ر ا م» تنها «م ر ا د» دل ما بر «م د ا ر» زندگی یک «م ا د ر» نیست؛ بلکه مادرانه ای برای همۀ نسل هاست. آینه ای روشن از همۀ مادرانی که از جگرگوشه هایشان گذشتند تا ما طعم تلخ ناامنی را نچشیم. این مادرانه فرصتی برای مرور تلاش همۀ مادران این سرزمین در تربیت نسل بالندۀ مدافعان غیرت و شهامت است.
➖دوم
معتقدم کتاب یادت باشد پنجره ای عاشقانه بود بر از خود گذشتن و کتاب کاش برگردی پنجره ای مادرانه است برای از کجا آمدن. کاش برگردی روایت تربیت حمیدها و زکریاهای عصر ماست.
➖سوم
اعتراف می کنم آنچه نوشته شده، تنها یک پنجره از افق مبارک شهید زکریاست.»
نویسنده کتاب کاش برگردی گفت: شهید زکریا شیری را می توان شهید مواسات نامگذاری کرد، چرا که او در طول زندگی خود به کرات مناطق محروم سفر و افراد نیازمند را شناسایی و به آنها کمک میکرد.
@komail31
علمدارکمیل
#معرفی #کتاب کاش برگردی نویسنده که قبلا با # کتاب یادت باشد نگاهی عاشقانه به زندگی مدافعان حرم داشت
🔻📘بخشی از کتاب کاش برگردی 📘🔻
زندگی #شهید_مدافع_حرم زکریا شیری
✍دستش را که گرفتم یخ کرده بود، پاهایش می لرزید، رو به من گفت: عزیز نمی تونم راه برم، منو بغل می کنی؟
یک دستی فاطمه را بغل کردم و با دست دیگرم دوچرخه اش را گرفتم و راه افتادم، فاصله زیادی تا خانه نبود ولی آن چند دقیقه خیلی سخت گذشت، فاطمه محکم دستانش را دور گردن من انداخته بود و آرام اشک می ریخت و من مجبور بودم مثل همیشه نقش مادری را بازی کنم که قرار است سنگ صبور این خانواده باشد.
هر چه جلوتر می رفتیم فاطمه محکم تر مرا بغل می کرد، می دانستم آغوش پدر می خواهد، حال خودم هم تعریفی نداشت، غربت خودم و دختر شهید را حس می کردم و روزهای سختی که قرار است بعد از این داشته باشیم.
...
ساعت دو که می شد، یکی یکی می آمدیم پشت پنجرۀ آشپزخانه. سر کوچه را نگاه می کردیم، ته دلمان می گفتیم: یعنی می شود امروز زکریا را ببینیم؟ دوباره مثل همان سال ها همین ساعت ها بیاید سر سفره بنشیند و باهم ناهار بخوریم؟ داخل اتاق سابق زکریا شده بود محل ندبه های ما. حدیث کسا و زیارت عاشورا می خواندیم. کارمان شده بود توسل و دعا و نذر تا یک خبر قطعی از وضعیت زکریا به ما برسد. الهه دقایق طولانی به سجده می افتاد و ذکر «یا غیاث المستغیثین» را زمزمه می کرد. نه می توانست جلوی فاطمه بلند بلند گریه کند، نه می توانست با این وضعیت بارداری این همه غصه را داخل خودش بریزد. کربلایی وقتی الهه را در این وضع می دید، با گریه به من می گفت: «الهه رو بلند کن. طاقت دیدن گریه هاشو ندارم. این همه سجده و گریه برای کسی که بچه توی شکم داره خوب نیست. اگر اتفاقی برای خودش و یادگار به دنیا نیومدۀ پسرمون بیفته، چه خاکی به سرمون بریزیم؟ آرومش کن و بهش بگو توکلش به خدا باشه.»
@komail31 🌸☘☘📕☘☘🌸