💚💚❣ بسم الله الرحمن الرحیم ❣💚💚
کرامت هست آن جایی که سائل می شود پیدا
اگر چه دست و پـا گم می شود، دل می شود پیدا
گره از مشهد و قم وا نگشته برنخواهد گشت
برادر خواهری اینگونه مشـکل می شود پیـــدا
ختم ششم #زیارت_جامعه_کبیره هدیه به ابالمهدی حضرت امام حسن عسکری علیهالسلام
و کریمه ی اهل بیت علیهم السلام، حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
به نیابت از
شهدای غزه ، شهدای والفجر ۴ ، شهدایی که در مهرماه متولد و یا شهید شده اند،
#شهید جستجوگر نور جعفر لطفی
#شهید ناهید فتحی
#شهید غلامحسین اشعری
#شهید_مدافع_حرم محسن جمالی
#شهید سلامت و نیروی انتظامی بهروز غفاری
🌱🌱🌱🌱🌱🌞🌱🌱🌱🌱🌱
ما پناهگاهیم برای هرکس که به ما پناه آورد.
امام حسن عسکری
🌱🌱🌱🌱🌱🌞🌱🌱🌱🌱🌱
یا امام حسن جان ما با یک دنیا امید، به شما پناه آوردیم، برای تعجیل فرج مولایمان و نابودی ظالمان دعا کن.
نظر لطفت رو از ما نگیر و دستمون رو بگیر و در پناهگاهت به ما جا بده. خودت از دلمون، خواسته ها و مشکلاتمون خبر داری...
یا کریمه ی اهل بیت، چشمون به دستان پر از کرم شماست، آنچه شایسته ی بخشش و مهربانی شماست، بر ما ببخش.
#امام_زمان
#فلسطین
@komail31
#
زندگینامه غلام حسین اشعری
✅در سال 1341 در شهر قم قدم به عرصه ی وجود نهاد. پدرش به علت علاقه ی زیادی که به سالار شهیدان داشت و سال ها در برگزاری هیأت های حسینی و کاروان های زیارتی تلاش کرده بود، او را غلام حسین نام نهاد.
پس از دوره ی ابتدایی به دلیل علاقه ی زیاد به کارهای فنی، به حرفه ی مکانیکی روی آورد. پس از صدور فرمان امام مبنی بر اعزام به جبهه ها، داوطلبانه به جبهه ی شوش دانیال ملحق شد. به دلیل این که مدت اعزام او فقط سه ماه بود، پس از پایان این دوره تلاش کرد تا دوباره به جبهه ها بازگردد.
سال 1361 برای خدمت سربازی اعزام شد و داوطلبانه به جبهه ی مهران منتقل گشت. در عملیات های رمضان، والفجر یک، دو و سه شرکت کرد و چند بار مجروح شد. غلام حسین در روز شانزدهم مهرماه سال 1362 در منطقه ی مهران بر اثر اصابت ترکش به پشت گردن در سنّ 21 سالگی به عرشیان پیوست.
پیکر پاکش را در گلزار شهدای علی بن جعفر(ع) به خاک سپردند.
زائری دور از همه زوّار، فکرش را بکن
گر چه رفتی بارها؛ این بار، فکرش را بکن
دستهای خالیات را دستِ سلطان دادهای
آمدی پشتِ درِ دربار، فکرش را بکن
با مفاتیحالجنان «بابالرضا» وا میشود
یا سلامی بعد از استغفار، فکرش را بکن
قطره قطره گنبد از چشمانِ خیست میچکد
اشکِ شوقِ لحظهی دیدار، فکرش را بکن
از طلایش ریخته پای کبوترهای صحن
گنبدِ بالای گندمزار، فکرش را بکن
باز دستِ پنجره فولاد، دستی را گرفت
میشوی بیمارِ یک بیمار، فکرش را بکن
میهمانِ حضرتی؛ با لقمههای حضرتی
با خودش همسفرهای انگار، فکرش را بکن
میپری در آسمانِ هشتمین بیتِ غزل
بالهایت را نکن انکار، فکرش را بکن !
بعدِ رویایی که دستت شد دخیلی بر ضریح
بین آغوشش شدی بیدار، فکرش را بکن !
رضا قاسمی
@komail31