eitaa logo
علمدارکمیل
345 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
43 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بخشهایی از زندگی 🌷 🌷 🌷 🌷 از ۱۵سالگی در درس تفسیر قرآن مرحوم آیت‏الله طالقانی، در مسجد هدایت و درس فلسفه و منطق استاد شهید مرتضی مطهری و بعضی از استادان دیگر شرکت می‏کرد و از اولین اعضای انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران بود. در مبارزات سیاسی دوران دکتر مصدق از مجلس چهاردهم تا ملی شدن صنعت‏ نفت شرکت داشت و از عناصر پرتلاش در پاسداری از نهضت‏ ملی ایران در کشمکش‏‌های مرگ و حیات آن دوره بود. بعد از کودتای ننگین ۲۸ مرداد و سقوط حکومت دکتر مصدق،‌ به نهضت مقاومت ملی ایران پیوست و سخت‏‌ترین مبارزه‏‌ها و مسئولیت‏‌های او علیه استبداد و استعمار شروع شد و تا زمان مهاجرت از ایران، بدون خستگی و با همه قدرت خود، علیه نظام طاغوتی شاه جنگید و خطرناک‏ترین مأموریت‏ها را در سخت‌‏ترین شرایط با پیروزی به انجام رساند. در آمریکا، با همکاری بعضی از دوستانش، برای اولین ‏بار انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا را پایه‏‌ریزی کرد و از مؤسسین انجمن دانشجویان ایرانی در کالیفرنیا و از فعالین انجمن دانشجویان ایرانی در آمریکا به شمار می‌رفت که به دلیل این فعالیت‏‌ها، بورس تحصیلی شاگرد ممتازی وی از سوی رژیم شاه قطع می‏‌شود. @komail31 🍃 🌸 🍃
علمدارکمیل
بخشهایی از زندگی #شهید #دکتر_مصطفی_چمران 🌷 🌷 🌷 🌷 از ۱۵سالگی در درس تفسیر قرآن مرحوم آیت‏الله طالق
بخشهایی از زندگی 🌷 🌷 🌷 🌷 2⃣ د. پس از قیام خونین ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ دست به اقدامی جسورانه و سرنوشت‏‌ساز می‏زند و همه پل‏‌ها را پشت‏سر خود خراب می‏‌کند و به همراه بعضی از دوستان مؤمن و هم‏فکر، رهسپار مصر می‏‌شود و مدت دو سال، در زمان عبدالناصر،‌ سخت‏‌ترین دوره‏‌های چریکی و جنگ‏‌های پارتیزانی را می‏‌آموزد و به عنوان بهترین شاگرد این دوره شناخته می‏‌شود و فوراً مسئولیت تعلیم چریکی مبارزان ایرانی به عهده او گذارده می‏‌شود. 💠لبنان بعد از وفات عبدالناصر، ایجاد پایگاه چریکی مستقل، برای تعلیم مبارزان ایرانی، ضرورت پیدا می‏‌کند و لذا دکتر چمران رهسپار لبنان می‏‌شود تا چنین پایگاهی را تأسیس کند. او به کمک امام موسی‏‌صدر، رهبر ایرانی تبار شیعیان لبنان، حرکت محرومین و سپس جناح نظامی آن، سازمان «امل» را براساس اصول و مبانی اسلامی پی‏ریزی کرد . و از قلب بیروت سوخته و خراب تا قله‏‌های بلند کوه‏‌های جبل‏ عامل و در مرزهای فلسطین اشغال شده از خود قهرمانی‏‌ها به یادگار گذاشته؛ در قلب محرومین و مستضعفین شیعه جای گرفته است. @komail31 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃
علمدارکمیل
بخشهایی از زندگی #شهید #دکتر_مصطفی_چمران 🌷 🌷 🌷 🌷 2⃣ د. پس از قیام خونین ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ دست به
بخشهایی از زندگی 🌷 🌷 🌷 3⃣ 🔹پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران دکتر چمران با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران، بعد از ۲۳ سال هجرت، به وطن باز می‏‌گردد و همه تجربیات انقلابی و علمی خود را در خدمت انقلاب می‏‌گذارد. خاموش و آرام ولی فعالانه و قاطعانه به سازندگی می‏‌پردازد و همه تلاش خود را صرف تربیت اولین گروه‏‌های پاسداران انقلاب در سعدآباد می‏‌کند. سپس در شغل معاونت نخست‏‌وزیر در امور انقلاب شب و روز خود را به خطر می‏‌اندازد تا سریع‏‌تر و قاطعانه‏‌تر مسئله کردستان را فیصله دهد تا اینکه بالاخره در قضیه فراموش ناشدنی «پاوه» قدرت ایمان و اراده آهینن و شجاعت و فداکاری او بر همگان ثابت می‏‌شود. 💠 🔸 وزارت دفاع دکتر چمران بعد از این پیروزی بی‏‌نظیر به تهران احضار شد و از طرف رهبر عالیقدر انقلاب، امام ‏خمینی(ره)، به وزارت دفاع منصوب شد. در پست جدید، برای تغییر و تحول ارتش از یک نظام طاغوتی به یک سلسله برنامه‏‌های وسیع بنیادی دست زد . دکتر چمران در اولین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی، از سوی مردم تهران به نمایندگی انتخاب شد . وی سپس به نمایندگی رهبر کبیر انقلاب اسلامی در شورای عالی دفاع منصوب شد و مأموریت یافت تا بطور مرتب گزارش کار ارتش را ارائه کند. @komail31 🍃 🌸 🍃
5.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 کلام شهید بهشتی درباره ظهور امام زمان(عج) و حکومت جهانی 🎙 استاد_پناهیان 🔵 به مناسبت هفتم تیر سالگرد و شهدای ۷۲ تن
💥☄ 💥☄ 7 تیر 1366 نیروی هوایی عراق، چهار منطقه پر ازدحام شهر سردشت (استان آذربایجان غربی) را با 7 بمب خردل، بمباران شیمیایی کرد. 🔴 در این حمله 110 غیرنظامی کشته و 8 هزار نفر دیگر در معرض گازهای سمی قرار گرفتند و مسموم شدند. 🔴شهر سردشت، نخستین شهر قربانی جنگ‌افزارهای شیمیایی در جهان پس از بمباران هسته‌ای هیروشیما است. مجامع جهانی به علت نفوذ پشتیبانان صدام حسین، قادر به انجام اقدام قابل توجهی نبودند. اما سرانجام اعضای شورای امنیت سازمان ملل متحد در واکنش به جنایات جنگی آشکار صدام حسین، مصوبه‌ای را در محکومیت به کارگیری سلاح شیمیایی توسط او گذراندند که با وتوی آمریکا بی‌اثر شد. 💐شادی ارواح طیبه شهدا @komail31 🍃 🌸 🍃 🌸
🌹: ارزش‌ها را بشناس و اشخاص را با ارزش‌ها بسنج؛ حمایت‌ها باید از ارزش‌ها باشد، اول ارزش‌ها، بعد اشخاص، نه اول اشخاص بعد ارزشها. ┄┄┅┅❅🍃🌸🍃❅┅┅┅┄ 🔹رهبر انقلاب در خصوص شهید بهشتے فرودند :یڪے از خصلت هاے شهید بهشتے تقوا بود. تصور من از آقاے بهشتے این است ڪـہ گناـہ نمے ڪرد،نمے خواهم بگویم معصوم بود؛ اما مے خواهم بگویم برخوردش با ما و ارتباطش با دوستان طورے بود ڪـہ گمان گناـہ را براے او در ذهن معاشرینش خیلے ضعیف مے ڪرد و من تصور مے ڪنم ایشان اصلا گناـہ نمے ڪرد." @komail31
علمدارکمیل
–باید زودتر برم الان آرش دنبالم می گرده. –اون الان حواسش به مژگانه. باحرفهایش می خواست عصبی ام کند
📘 رمان عبور از سیم خاردارهای نفس 📑 قسمت صد و بیست و یک _الان براتون شربت میارم. به دقیقه نکشید که با یک بطری کوچک آب معدنی و یک لیوان شربت برگشت. –بفرمایید، شربت را دستم داد و گفت: –بخورید. خجالت می کشیدم ولی چاره ای نداشتم. جرعه ای خوردم و لیوان را روی جدول گذاشتم. –ممنون آقا بابک، من خوبم شمابفرمایید. آب معدنی را باز کرد و به طرفم گرفت. –کمی به صورتتون آب بزنید تاخنک بشید. میدانستم الان پوستم قرمز شده، آب را گرفتم و تشکر کردم وکاری که گفته بود را انجام دادم. با فاصله روی جدول نشست وسرش را پایین انداخت وپرسید؟ –بهتر شدید؟ –بله ممنون خوبم. –برم مامانم روخبرکنم بیاد کمکتون. –نه، فاطمه روصدا کنید. گوشی اش را برداشت وزنگ زد تا فاطمه بیاید. درحقیقت من گفتم برود فاطمه را صدا کند که خودش اینجا نباشد، معذب بودم. ولی او راه راحت تری را انتخاب کرد. نفس عمیقی کشید و آرام گفت: –چرا زدید توی صورتش؟ اگه حرف نامربوطی زده بگید حقش رو کف دستش بزارم. نگاهش کردم، رگ گردنش برجسته شده بود. –حرف زد، جوابشم گرفت. نوچی کرد و گفت: –اگه حرف نامربوطی زده جوابش اون نبود، باید یه جوری سیلی بخوره که دو دور، دور خودش بچرخه... حرفش را قبول داشتم، اما کی باید این کار را میکرد. بابک؛ یا آرش؟ از درختی که آنجا بود کمک گرفتم و بلندشدم. فاطمه به طرفم میآمد. از دور دیدم که آرش به مژگان کمک می کند که از سرخاک بلند شود. قلبم فشرده شد. "آرش سرش شلوغ تر از این حرفهاست که بخواد مواظب زن خودش باشه، فعلا که اولویتهاش عوض شده". اصلا اگر شرطی هم این وسط نباشد باز هم مگر این مژگان دست از سر زندگی ما برمی دارد. یک لحظه چند روزی که شوهرش ترکیه بود یادم امد. آرش راننده شخصی اش شده بود. حالا که دیگر عزیزتر هم شده لب تر کند آرش خودش را به او می رساند. الان هم آنقدر مشغول است که اصلا برای من وقت ندارد. مطمئنم با دنیا امدن بچه ی مژگان سرش شلوغتر هم میشود. اگر حرفی هم بزنم میگوید یک زن تنها کسی را جز ما ندارد...شاید هم این فریدون دیوانه یک جورهایی با شرط عقد مژگان لطف در حقم کرده و خودم خبرندارم. باید عاقلانه فکر کنم. از این فکرها دوباره بغضم گرفت. –راحیل خانم می تونم کاری براتون انجام بدم؟ برگشتم ونگاهی به بابک انداختم وبا مِن ومِن گفتم: –شما ماشین دارید؟ –بله، ولی الان باماشین بابام امدیم. –می تونید بدون این که به کسی بگید من رو تا ایستگاه مترو بهشت زهرا برسونید و زود برگردید؟ فکرکنم تا اینجا پنج دقیقه بیشتر راه نباشه. لبخندی زد و گفت: –بله حتما، بعد سویچ را نشانم داد. –ماشین اون وره، بفرمایید. فاطمه که به ما رسیده بود ایستاده بودو با تعجب نگاهمان می کرد. نزدیکش رفتم.
علمدارکمیل
📘 رمان عبور از سیم خاردارهای نفس 📑 قسمت صد و بیست و یک _الان براتون شربت میارم. به دقیقه نکشید که ب
پرسید: –راحیل تو چت شده؟ دستش را گرفتم. –لطفا اگه آرش سراغم رو گرفت که فکر نکنم حالا حالاها بگیره، بگو حالش خوب نبود، بامترو رفت خونه. –عه، راحیل آخه چی شده، خب اگه حالت بده بامترو چطوری می خوای بری؟ –اینجا حالم رو بد می کنه، اگه ازاینجا دور بشم خوب میشم. او هم بغض کرد و سرم را برای لحظه ای در آغوشش گرفت. –الهی بمیرم، می فهمم. باز این تویی که تحمل میکنی. بعدکمکم کرد تا داخل ماشین بنشینم، دلم نمی خواست صندلی جلو بنشینم ولی فاطمه درجلو را بازکرد، من هم حرفی نزدم. بابک راه افتاد، معلوم بود ناراحت است. بینمان سکوت بود تا این که جلوی یک دکه نگه داشت وگفت: –الان میام. دوتا آب میوه پاکتی خریده بود، یکی را برایم بازکرد و به طرفم گرفت. –بفرمایید، فشارتون رومیاره بالا. میل نداشتم ولی حوصله ی تعارف هم نداشتم. تشکرکردم و گرفتم و در دستم نگه داشتم. زیرلبی گفت: –از دکه اییه پرسیدم، گفت مترو اونوره، بعد دوباره نگه داشت واز یکی مسیر را پرسید. حق داشت بلد نباشد، فکر نکنم اصلا بهشت زهرا آمده باشد، چه برسد که مترو را هم بلد باشد. یادش بخیر در یک دوره ای چندسال پیش بادوستانم زیاد اینجا می آمدیم. مزارشهدا، بخصوص شهدای گمنام آهی کشیدم کشیدم وباخودم فکرکردم چرا اینقدردور شدم از آن روزها وحال وهوا ... دلم خواست دوباره آن روزها را تجربه کنم، باید فکری برای زندگی ام می کردم. –آهان، مترو اونجاست. باشنیدن صدایش سرم را طرفش چرخاندم، –ببخشید که اذیت شدید، دستتون دردنکنه. –چه اذیتی، خوشحال شدم که تونستم کاری براتون انجام بدم. بعدنگاهی به من انداخت وگفت: –راحیل خانم خودتون رو برای چیزهایی که ارزش نداره ناراحت نکنید، یه وقتهایی آدمها قدر چیزهایی رو که دارن رو نمی دونن باید ازشون گرفته بشه، وگرنه به مرور براشون بی ارزش میشه، چون فرق بین دوغ ودوشاب رو نمیفهمن. مثل یه بچه ای که یه تیکه الماس دستشه و اصلا نمیدونه چیه، فقط چون براش جذابیت داره و با بقیه ی اسباب بازیهاش فرق داره باهاش بازی می کنه، چه بسا که مابین بازی کردنش ازدستش بیوفته وخرد بشه و از ارزشش کم بشه، حتی اینجوری هم اون بچه نمی فهمه که الان ناخواسته از ارزش این الماس کم کرده، وقتی الماس شکست، لبه هاش تیزمیشه و ممکنه به دست بچه آسیب بخوره، درحقیقت هر دو ضرر می کنن. بعد نفس عمیقی کشید و ادامه داد: –وقتی ارزش انسانها درک نشه، فقط ظاهرشون برات جذاب میشه، اونم روزهای اول. سرم پایین بود و با دقت به حرفهایش گوش می کردم.ماشین را نگه داشت. –تشکرکردم وآب میوه را گذاشتم روی داشبورد و سرم را پایین انداختم و آرام گفتم: –آقا بابک من الماس نیستم. آرشم بچه نیست. ولی همون الماسی هم که شما می گید برای درخشیدنش باید تراش بخوره.