9.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎦 شهید گمنامی که قاب عکس هم نداشت.
لحظاتی با مادران شهدا
🍃❤🍃پنجشنبه_های_شهدایی
سلام ما به لبخند شهیدان
به ذکر روی سربند شهیدان
سلام ما به گمنامانِ لشکر
به تسبیحات یا زهرای معبر
همانهایی که عمری نذر کردند
اگر رفتند دیگر برنگردند
🌹🕊 #زیارتنامهیشهدا 🕊🌹
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍالحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
🌹سلام_بر_شهدا🕊
💐هدیه به روح مطهر شهدا صلوات💐🌿
#خاطره
#سیره_شهدا
رزق حلال
در زمان تقسیم اراضی 2 ساعت آب به همراه همین مقدار زمین از ملک ارباب به نام ایشان ثبت کرده بودند اما ایشان قبول نکردند و گفتند: من ملکی را که توسط طاغوت شاه تقسیم شود قبول نمی کنم. این ملک را رد کرد و قبول نکرد و دهقان همان ارباب شد. گفت: من ملک ارباب را می کارم او حق اربابیش را ببرد و من هم حق کشاورزی خودم را. زیرا معتقد بود این ملک تقسیم شده از طرف طاغوت برای ایشان نجس است. یعنی تا این حد ایشان پافشاری کردند و این ملک تقسیمی را قبول نکردند. طولی نکشید که ایشان به مشهد مراجعت کردند.
#شهید عبدالحسین برونسی
@komail31
#عکس_نوشته | #شهیدانه
هیچ تیری،
بر پیکر شهید
اصابت نمیکند،
مگر آنکه،
اول از قلب مادرش
گذشته باشد!
یعنی؛
اول،
قلب"مادرشهید"شهید میشود...
#خاطره
#سیره_شهدا
✅ حلال و حرام
🌺 به خاطر دارم پسرم علی اکبر در مغازه ای به نقشه کشی قالی مشغول بود. یک روز به درب مغازه ایشان رفتم تا احوالی از او بپرسم. وارد مغازه شدم علی اکبر رو به من کرد و گفت: پدر امروز در بازار سر شور بودم که در بین راه دستمالی را پیدا کردم آن را برداشتم و داخل آن را نگاه کردم، دیدم سه هزار تومان داخل دستمال است، بعد به مغازه آمدم و بعد از چند دقیقه صاحبکار آمد و درب مغازه را باز کرد. در همین هنگام یکی از مشتریان وارد مغازه شد در حالی که رنگ و رویش پریده بود. استاد کارم از او سئوال کرد چرا رنگت پریده است؟ گفت: امروز سه هزار تومان که به شما بدهکار بودم را در دستمالی پیچیده بودم تا برایتان بیاورم ولی در بین راه آن را گم کردم. من همان لحظه فهمیدم که پول هایی که داخل دستمال صبح پیدا کرده بودم مال همان مشتری است رو به مشتری کردم و گفتم: آیا نشانی داری؟ آن مرد گفت: بله. یک پارچه ی قرمز که سه هزار تومان هم داخل آن بود را گم کرده ام. من آن پولها را به او دادم که خیلی خوشحال شد و دست هایش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خدا خیرت دهد. من این پول ها را با چه زحمتی تهیه کرده بودم تا طلب استادکار شما را بدهم. ان شاءالله هر آرزویی که داری به آن برسی. پسرم علی به مال حلال و حرام خیلی اهمیت داد و در کارهای خیر صاحب قدم بود.
#شهید علیاکبر بسکابادی
منبع: اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و 23000شهید استانهای خراسان
@komail31
4_6010542667572713636.mp3
5.6M
❤️بسیار زیبا، پیشنهاد دانلود ❤️
عاشقی دردسری بود نمیدانستیم
حاصلش خون جگری بود نمیدانستیم
پرگرفتیم، ولی باز به دام افتادیم
شرط، بی بال و پری بود نمیدانستیم
آسمان از تو خبر داشت، ولی ما از تو
سهممان بی خبری بود نمیدانستیم
آب و جاروی در خانه ما شاهد بود
از تو بر ما گذری بود نمیدانستیم
اینهمه چشم به راهی نگرانم کرده
عاشقی دردسری بود نمیدانستیم
تا ظهورت چقدر فاصله داریم آقا؟
آه از جمعه ی بی تو گله داریم آقا
رفته بودی که بیایی چقدر طول کشید؟
عرض کردیم نبودی و سحر طول کشید
ما برای خودمان این همه گفتیم بیا؟
نذر کردیم به پای تو بیفتیم بیا...
تو طبیب دل غمدیده ی مایی آقا
ما که مُردیم بیا پس تو کجایی؟
آقا مگر اینکه تو بیایی و حیاتم بدهی
مگر اینکه تو از این وضع نجاتم بدهی
از به خود آمدن این قافله را گم کردیم
وای بر ما پسر فاطمه را گم کردیم
دست برداری از این غیبت طولانی اگر
من به پای تو بریزم طلبی جان دگر
از تو دنبال تو بودن نکند سهم من است
فقط از هجر، سرودن نکند سهم من است
من شب جمعه قرار تو دلم می خواهد
صبح فرداش کنار تو دلم میخواهد
به خدا منتظر آمدنت میمانم
پای این عشق اویس قرنت میمانم
تو دلت بیشتر از ما تب هجران دارد
سحر وصل همیشه شب هجران دارد
تا به اندازه ی شرمی که ز سر می سوزد
پر پروانه به امید سحر می سوزد
خیر از جمعه ندیدیم به والعصر قسم
بی تو ما طعنه شنیدیم به والعصر قسم