eitaa logo
علمدارکمیل
345 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
43 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹سردار علی چیت سازیان معروف به «عقرب زرد» سال ۱۳۴۱ در همدان متولد شد. شجاعت، تیزهوشی و توانایی جسمی از خصوصیات بارز دوران کودکی او بود. علی علاقه بسیاری به ورزش‌های رزمی داشت. پر تلاش و باروحیه بود. با فرمان امام خمینی(ره) مبنی بر تشکیل ارتش بیست میلیونی از طریق هنرستان وارد بسیج شد. هوش و ذکاوت او درکسب فنون نظامی به قدری بود که در مدت کوتاهی به عنوان فرمانده نیروهای آموزشی انتخاب شد. بعد از آن او فرمانده مرکز آموزش نظامی شد. با آغاز جنگ تحمیلی  با تشکیل و قبول فرماندهی گردان انصار الحسین (ع) و به عهده گرفتن مسئولیت آموزش جنگ‌های کوهستانی در این گردان به منطقه عملیاتی رفت.   درعملیات مسلم بن عقیل با اینکه بیش از۱۷ سال سن نداشت ۱۴۰ نفر از نیروهای بعثی را که به اسارت در آمده بودند از داخل خاک عراق به پشت جبهه انتقال داد. عملیات والفجر۲، والفجر ۵، والفجر ۸  از جمله این عملیات‌ها بودند. او چند بار در عملیات‌ها مجروح شد اما هربار با جدیتی بیشتر و عزمی راسخ‌تر به جبهه بر می‌گشت. با وجود اینکه مسئولیت سنگین فرماندهی اطلاعات وعملیات لشکر را به عهده داشت ولی هیچ گاه از نیروهای مخلص بسیجی دور نمی‌شد در مواقع عملیات با اینکه اوماموریت خود را که شناسایی مواضع دشمن بود، از قبل انجام داده بود اما به برداشتن اسلحه و حضور در عملیات به یاری رزمندگان گردانهای عملیاتی می‌شتافت. @komail31
علمدارکمیل
🌹سردار #شهید علی چیت سازیان معروف به «عقرب زرد» سال ۱۳۴۱ در همدان متولد شد. شجاعت، تیزهوشی و توانایی
وقتی در عملیاتی تمام نیروهایش شهید شدند و تنها مجبور به عقب‌نشینی شد در مسیر به گروهانی از صدامیان برخورد کرد. با شهامت خود را معرفی کرد و گفت: من علی چیت‌سازیان هستم؛، «عقرب زرد». اگر مقاومت کنید تا آخرین گلوله با شما می‌جنگم و یا تسلیم شوید و جان به سلامت ببرید.» ✨ دیده‌بان از دور خبر داد یک گروهان آدم در حال حرکت به سمت ما هستند ولی یک نفر به دور اینها می‌چرخد از نحوه دور زدنش پیداست علی باشد اما صبر کنید نزدیکتر بیایند. نزنید صبر کنید. با نزدیکتر شدن آنها چهره علی نمایان شد.» تیزهوشی و قدرت تصمیم گیری فوق‌العاده او درعملیات باعث شده بود که فرماندهی لشکرانصارالحسین (ع) بگوید :«با وجود علی بسیاری از مشکلات عملیاتی ما حل می شود». سرانجام این سردارملی و سرباز فداکار اسلام عزیز در روز چهارم آذر ۱۳۶۶ در حین انجام یک ماموریت گشت شناسایی به درجه رفیع شهادت نائل آمد. قبل از او برادر دیگرش در راه دفاع از اسلام به درجه رفیع شهادت رسیده بود. «کسی می‌تواند از سیم خاردارهای دشمن عبور کند که در سیم خاردارهای نفس خود گیر نکرده باشد.» از سخنان معروف چیت سازیان است گه آیت الله خامنه ای در یکی از سخنرانی های خود به آن اشاره داشته‌اند. @komail31 ☘🌸☘🌸☘
🍃❤🍃 بسم الله الرحمن الرحیم ای زنده ی پایدار، دلهای ما را بهر عبادتت خاشع بگردان، قدمهایمان را در مسیر بندگیت استوار گردان تا از راهت نلغزند... 🌸 الهی روز و عاقبت ما را ختم به خیر بفرما 🌸 ✅ ختم دوازدهم را با توکل بر خدا و توسل بر امام دوازدهم آغاز میکنیم. 💌 هدیه به محضر مبارک حضرت صاحب الامر آقا امام زمان عج و 💌 💌شهدای نیروی دریایی، شهدای گمنام، شهدای جاویدالاثر💌 محسن فخری زاده مهیار مهرام عبدالله اسکندری حاج رحیم کابلی مصطفی تاش موسی محمد امین کریمیان عباس آسمیه دکتر اردشیر حسین پور شیخ علیرضا دانشور ✅امام رضا (ع): به خداوند گمان نيک ببر؛ زيرا خداى عزوجل مى‌فرمايد: من نزد گمان بنده مؤمن خويشم؛ اگر گمان او به من نيک باشد، مطابق آن گمان با او رفتار كنم و اگر بد باشد نيز مطابق همان گمان بد با او عمل كنم. (خدایا ما بر تو گمان نيک می‌بریم برای استجابت دعاهایمان، عاقبت بخیری مان، بخشش گناهانمان و خشنودی تو و امام زمانمان از ما، پس یاریمان کن و از بدی‌ها دور بدار.) @komail31
علمدارکمیل
🔰داستان زندگی شهیدی که اعتیاد داشت و ... روايت شهیدی که خانواده اش در تشييع و تدفين پيکر پاکش شرکت
هوش و استعداد خاصي داشت. رمزهاي بي سيم را سريع حفظ مي کرد. شب اول از سرما ترسيده بود. اما رفته رفته به آنجا عادت کرد . مدتي بعد به سراغ او رفتم. با بسيجي ها حسابي جور شده بود. با برخي از آنها صحبت مي کرد و مسائل و مشکلات ديني خودش را مي پرسيد. 🦋به نماز خواندن او نگاه کردم. انگار يک عمري نمازخوان بوده! مانند بقيه بسيجي ها شده بود. يک ماه بعد، که از ترک مواد توسط مهيار مطمئن شدم، بي سيم زدم و گفتم: عصر بيا پايين، مي خوايم بريم تهران. توي راه هم گفتم: تو ديگه پاک شدي، برو دنبال کار استخدام. عصر روز بعد توي خانه بودم که مهيار تماس گرفت. با عصبانيت گفت: امير اگه شما نميري منطقه، من فردا بر مي گردم. بعد با عصبانيت ادامه داد: اين خواهراي من هيچي نمي فهمن. يه مشت جَوون دارن اونجا جون ميدن و نون خشک مي خورن تا اينها توي آرامش باشن، امّا اينها نمي فهمن. انگار توو اين مملکت نيستن! فردا با مهيار برگشتيم. نماز اول وقت او ترک نمي شد. حالا او به من تذکّر مي داد که نماز اول وقت و... را رعايت کن. مهيار ديگر اهل جبهه شد. يک روز ترک کردن آن محيط معنوي برايش سخت بود. مهيار ۲ سال در کردستان ماند. من درگير کارهاي مهندسي بودم و او در کنار بسيجي ها، مسئول مخابرات سپاه سرو آباد از شهرهاي کردستان شده بود. با بسيجي ها به عمليّات مي رفت، براي آنها حرف مي زد و... من برخي شب ها که به ديدن او مي رفتم، شاهد بودم که مهيار براي نماز شب بلند مي شد و حال و هواي عجيبي داشت. عجيب تر اينکه، اين پسر از فرنگ برگشته، که تا مدّتي قبل نماز بلد نبود، دعاي بين نماز جماعت را با سوز خاصّي مي خواند. او يک بسيجي تمام عيار شده بود. ياد آن زماني افتادم که خانواده او، به خاطر اعتياد، به مرگ فرزندشان راضي شده بودند. روزها گذشت تا اينکه قبل از عمليّات والفجر ۴، در پائيز سال ۱۳۶۲ نيروهاي رزمنده به سوي منطقه پنجوين عراق حرکت کردند. يک روز بچّه ها به من خبر دادند که ظاهراً مهيار شهيد شده و پيکرش را برده اند سنندج. باورم نمي شد. رفتم ستاد شهداي سنندج، گفتم: شهيدي به نام مهيار مهرام داريد؟ گفت: نه. خوشحال مي خواستم برگردم. همان شخص گفت: امّا چند تا شهيد گمنام داريم که قرار است منتقل شوند تهران و به عنوان گمنام دفن شوند. برگشتم تا آنها را نگاه کنم. ۷ شهيد که همه بدن آنها گلوله باران شده و با ماشين از روي سر آنها عبور کرده بودند، به عنوان شهيد گمنام کنار هم آرميده بودند. به سختي مهيار را شناختم. يک گردنبند نقره از دوران انگليس در گردنش بود. از روي همان گردنبند او را شناختم. بقيّه هم بچّه هاي سپاه سروآباد بودند که به دست ضدّ انقلاب به طرز فجيعي به شهادت رسيده بودند. پيکر مهيار به تهران منتقل شد. امّا خانواده اش او را تشييع نکردند. پيکر او بدون تشييع در قطعه ۲۸ بهشت زهراي تهران به خاک سپرده شد! مراسم ختم او فقط ۱۳ نفر شرکت کننده داشت! او غريب و گمنام تشييع و تدفين شد. امّا براي مراسم چهلم او، به سراغ بچّه هاي لشگر رفتم و ماجراي اين بسيجي غريب را تعريف کردم. بچّه هاي لشگر، دسته عزاداري راه انداختند و او را از غربت درآوردند. خيابان يوسف آباد از کثرت جمعيّت بسته شده بود. خواهران او از ايران رفتند. پدرش در سوئيس از دنيا رفت. شهيد مهيار مهرام، راه درست و راه حق را نمي شناخت. از زماني که با انسانهاي الهي در جبهه رفاقت کرد، مزّه رفاقت با خدا را چشيد. از زماني که راه درست را شناخت، لحظه اي در پيمودن راه حق ترديد نکرد. او بنده واقعي خدا شد. خدا هم در بهترين حالت او را به سوي خود دعوت کرد. آنها که دوست دارند اين شهيد غريب را زيارت کنند، به قطعه ۲۸ بهشت زهرا(س) رديف ۶ شماره ۴ در کنار شهداي گمنام بروند. روحشان شاد و یادشان گرامی🌹 مهیار مهرام @komail31 🌷🌿✨🌷🌿✨🌷🌿
🔷 از معراج تا معراج! 🔹۱۳ آذر سالروز شهادت تنها شهید مدافع‌ حرم استان بوشهر و رئیسعلی مدافعان حرم، شهید محمد احمدی جوان گرامی باد. 🔹شهید احمدی جوان عاشق شهادت بود و دائم برای شهدا یادواره برگزار می کرد و سرانجام در روز تاسوعا و سالروز شهادت هر دو شهید روستایش (روستای باشی شهرستان تنگستان، شهر دلوار) در حومه حلب سوریه بر اثر اصابت موشک کورنت زخمی و از شدت جراحات هر دو چشمش را از دست داد. 🔹این شهید بزرگوار پس از ۴۳ روز بستری شدن در بیمارستان تهران و تحمل دردهای ناشی از جراحات میدان نبرد حق علیه باطل، در روز ۱۳۹۴/۹/۱۳ به کاروان عاشورا پیوست. 🔹جالب اینکه محمد شهید قصه ما در روز معراج پیامبر اکرم حضرت محمد (ص) متولد و در روز معراج ایشان نیز به کاروان عاشورا پیوست! 🔹شهید آوینی: «زمان بستر جاری عشق است تا انسان ها را در خود به خدا برساند و تمامی آنچه در زمان حدوث می یابد باقی است. کجا از مرگ هراس دارد آنکه به جاودانگی روح در جوار رحمت حق آگاه است؟» 🔸منبع: کتاب «گنجینه آسمانی» @komail31 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
ارادت شهدا به حضرت زهرا ▪️❣چادر مادرمون آخرين صحبتهاي شهيد با فرزندش پشت بي سيم سينا سينا عباس سينا سينا عباس عمليات در سوريه ، هنگامي که در محاصره ي تکفيري ها قرار گرفت از پشت بيسيم بافرزندانش درد و دل ميکند: سينا جان دنيا برام کوچيک شده بابا سينا جان اسلحه ي من زمين نمونه بابا ندا جان دخترم شب عروسيت ميام پيشت باباجان نداجان چادر مادرمون حضرت زهرا رو سرتون نگه دارين... عباسعلي عليزاده ❣حضرت زهرایی عملیات محرم مجروح شد. طوری که دکترا ازش قطع امید کرده بودند . حضرت فاطمه اومده بود به خوابش ، فرموده بود : «پسرم تو شفا گرفتی ، بلند شو. فقط باید قول بدهی که جبهه را ترک نکنی.» بعد از این خواب ، سر از پا نمی شناخت ... عملیات خیبر ، شد فرمانده گردان حضرت علی اکبر از بس حضرت زهرایی بود اسم گردانش رو عوض کرد گذاشت "یازهرا" شهید که شد ایام فاطمیه بود ترکش خورده بود توی پهلوش ... کمال فاضلی @komail31
🌺 شهیدان والا مقام جواد نیا🌺 از زبان مادر 💠پيدا کردن آدرس خانه شان چندان سخت نیست، نام خیابان، کوچه، و بن بست، مزین به نام 🌹برادران شهید جاوید نیا🌹 است. انتهای بن بست، تابلویی که عکس احمد، محمد، جواد و میثم را قاب گرفته و به همه می‌گوید در این بن‌بست چه خبر است. هرچند که شک داریم اینجا بن‌بست باشد. اینجا احتمالا بزرگراهی است که امتدادش تا اوج آسمان می‌رود. مادرشان چهار بار با آئینه و قرآن در همین بن‌بست ایستاده، روی ماه پسرانش را بوسیده و راهی جبهه‌شان کرده و چهار بار هم درب این خانه کوچک را زده‌اند تا به او بگویند دیگر منتظر پسرش نباشد. چهار بار برایش آسمان و ریسمان به‌هم بافته‌اند تا با خبر شهادت فرزندش یکباره مواجه نشود. او چهار بار بالای سر مزاری ایستاده که جگرگوشه‌اش را در آن دفن ‌کرده‌اند. قهرمان قصه ما هر چهار بار به سجده افتاده که: «خدایا! راضی‌ام به رضای تو«. 📝🌹🍃 اولین : «احمد عضو گروه چریکی شهید چمران بود. بعد از آنکه پادگان بانه را با هلیکوپتر از اشغال درآوردند سه روز زیر آتش سنگین دشمن قرار گرفتند. در آن سه روز، ۴۵۰ خمپاره به پادگان خورد و ۴۱ نفر شهید شدند. از جمله احمد که صورت و شکمش به‌شدت آسیب دیده بود«. 📝 🌹 🍃 دومین : «علی آقا دیپلمش را که گرفت به منطقه «بازی‌دراز» رفت. او ماموریتی کار می‌کرد. دو ماه جبهه بود، دو ماه جماران و دو ماه فرودگاه. چرخشی کار می‌کرد. برای او خواستگاری هم رفته بودیم. قرار بود از جبهه برگردد و کارهای ازدواجش را انجام دهیم که رفت و دیگر نیامد. در عملیات آزاد‌سازی خرمشهر به‌هر زحمتی که بود شرکت کرد. شش ماه قبلش سینه‌اش مجروح شده بود و اوضاع جسمی‌اش اصلا خوب نبود. با این حال بلافاصله بعد از معالجه به جبهه برگشت و در عملیات بیت‌المقدس ۱ به شهادت رسید. درست چند ساعت قبل از شهادت یونس«. 📝 🌹 🍃 سومین : غافلگیر می‌شویم. مگر علی و یونس همزمان شهید شده‌اند؟ می‌گوید: «بله، هر دو در یک عملیات و به فاصله چند ساعت شهید شدند اما با هم نبودند. یونس از پهلو آسیب دیده بود. خودم جنازه‌اش را دیدم. او کاملا سوخته بود. یونس خوب می‌دانست شهید می‌شود. هر بار به او می‌گفتم چرا نامه‌ نمی‌نویسی، می‌گفت من که اول و آخر شهید می‌شوم چرا نامه بنویسم؟ 📝 🌹🍃چهارمین و آخرین ؛ «محمد آخرین شهید من بود. در گردان تخریب کار می‌کرد. چون خبر شهادت سه برادرش را شنیده بود، برای جبهه و جنگ و شهادت بی‌تابی می‌کرد. یک‌بار گوشش مجروح شد و به تهران آمد. دکتر‌ها برایش استراحت نوشته بودند اما او‌‌ همان لحظه که از بیمارستان مرخص شد به جبهه برگشت. وقتی فهمیدم به جبهه رفته، یکی از دوستانش را با موتور فرستادم دنبالش اما محمد آنقدر عجله داشت که دوستش با موتور هم به او نرسید». به داستان شهادت آخرین فرزندش که می‌رسد، می‌گوید: «سال ۶۶ با یکی از دوستانش شهید شد. داشتند از عملیات برمی‌گشتند که دوستش تیر می‌خورد و محمد هرچه سعی می‌کند او را عقب بیاورد نمی‌تواند. موقع برگشتن وقتی به خاکریز می‌رسد، تیر مستقیم به‌صورتش می‌خورد. محمد این‌ طرف خاکریز می‌افتد و دوستش آن طرف. جنازه دوستش هیچوقت برنگشت اما بدن محمد را برای من آوردند. خودش همیشه می‌گفت از خدا می‌خواهم جنازه‌ام دست عراقی‌ها نیفتد.
بسم اللّه الرحمن الرحیم با توکل و توسل بر خدا و اهل بیت پانزدهمین ختم را آغاز میکنیم. هدیه به روح مطهر علیرضا جعفری نژاد بهزاد جعفری نژاد آیت‌الله دکتر مفتح اکبر ملکشاهی صادق رحیمی (پدر) مظاهر رحیمی (پسر) شهید کاظم عاملو علی، محمد، یونس و احمد جوادنیا حوزوی دانشگاه 🌸🍃🌸 خداوندا! با چشمانت که آن ها را خوابی نیست و با رکن ستونت که آن را کژی و سستی نیست و با اسماء و نامهای عظیمت ما را حفظ فرما و بر محمد و آل محمد درود فرست، و آن را برای ما حفظ فرما که غیر تو اگر بر حفظ آن قیام کند، تباهش می کند، و آن را از ما بپوشان که اگر غیر تو بخواهد مستورش کند، افشایش می کند و تمام این امور را سبب فرمانبرداری مان از خودت قرار ده که تو شنونده دعایی و به ما نزدیکی و اجابت کننده دعائی . خدایا آرامش، امنیت، صلح، برکت و سلامتی را به خانواده ها و کشورمان ارزانی دار. امین
علمدارکمیل
 شهیدكاظم عاملو بيست و دوم تير 1344 در شهرستان سمنان به دنيا آمد. پدرش غلامرضا و مادرش عذرا نام داشت
🌹 کاظم عاملو🌹 ✅تفریح عجیب  از درون می لرزید و به خود می پیچید. عرق از سر و رویش قطره قطره می چکید. چندبار صدایش زدم. حالت عادی نداشت. انگار توی عالم دیگری بود و صدای ما را نمی شنید. چراغ والر را آوردیم نزدیکش و پتوهایمان را انداختیم رویش. لرزَش، کم نمی شد. توی خواب صحبت می کرد. بچه ها گفتند:«تب کرده و هذیون می گه.» اما حرف هایش به هذیان نمی خورد. این ماجرا چندین شب ادامه داشت. شب های بعد با واکمن و نوار صدایش را ضبط کردیم و گاهی هم می نوشتیم. چندین نوار ضبط کرده و حدود پانصد صفحه کتاب موجود است. ارتباط با عالم دیگر و شهدا شده بود سرگرمی معنوی اش در دل شب. ماهم از این عنایت بی نصیب نبودیم. (به نقل از همرزم شهید، محمد حسن حمزه) ✅لحظه های آخر صورتش خیس شده بود. صدای گریه اش حسینیه را پر کرده بود. همیشه دیرتر از همه بچه ها از حسینیه می آمد بیرون. می دانستیم قنوت و سجده های طولانی دارد، اما این بار فرق می کرد. انگار در حال و هوای دیگری بود و هیچ کدام از ما را نمی دید. در مسیر هم که باید پیاده تا منطقه گردرش می رفتیم، ذکر می گفت و گریه می کرد. نزدیکی های خط مستقر شدیم. خمپاره ای نزدیک سنگر ما به زمین خورد. ترکشش پایم را زخمی کرد. پس از چند روز، روی تخت بیمارستان فهمیدم همان خمپاره کاظم را از جمعمان گرفت. (به نقل از همرزم شهید، حسن عزالدین) منبع: فرهنگ نامه شهدای استان سمنان
رزق حلال در زمان تقسیم اراضی 2 ساعت آب به همراه همین مقدار زمین از ملک ارباب به نام ایشان ثبت کرده بودند اما ایشان قبول نکردند و گفتند: من ملکی را که توسط طاغوت شاه تقسیم شود قبول نمی کنم. این ملک را رد کرد و قبول نکرد و دهقان همان ارباب شد. گفت: من ملک ارباب را می کارم او حق اربابیش را ببرد و من هم حق کشاورزی خودم را. زیرا معتقد بود این ملک تقسیم شده از طرف طاغوت برای ایشان نجس است. یعنی تا این حد ایشان پافشاری کردند و این ملک تقسیمی را قبول نکردند. طولی نکشید که ایشان به مشهد مراجعت کردند. عبدالحسین‌ برونسی‌ @komail31
✅ حلال و حرام 🌺 به خاطر دارم پسرم علی اکبر در مغازه ای به نقشه کشی قالی مشغول بود. یک روز به درب مغازه ایشان رفتم تا احوالی از او بپرسم. وارد مغازه شدم علی اکبر رو به من کرد و گفت: پدر امروز در بازار سر شور بودم که در بین راه دستمالی را پیدا کردم آن را برداشتم و داخل آن را نگاه کردم، دیدم سه هزار تومان داخل دستمال است، بعد به مغازه آمدم و بعد از چند دقیقه صاحبکار آمد و درب مغازه را باز کرد. در همین هنگام یکی از مشتریان وارد مغازه شد در حالی که رنگ و رویش پریده بود. استاد کارم از او سئوال کرد چرا رنگت پریده است؟ گفت: امروز سه هزار تومان که به شما بدهکار بودم را در دستمالی پیچیده بودم تا برایتان بیاورم ولی در بین راه آن را گم کردم. من همان لحظه فهمیدم که پول هایی که داخل دستمال صبح پیدا کرده بودم مال همان مشتری است رو به مشتری کردم و گفتم: آیا نشانی داری؟ آن مرد گفت: بله. یک پارچه ی قرمز که سه هزار تومان هم داخل آن بود را گم کرده ام. من آن پولها را به او دادم که خیلی خوشحال شد و دست هایش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خدا خیرت دهد. من این پول ها را با چه زحمتی تهیه کرده بودم تا طلب استادکار شما را بدهم. ان شاءالله هر آرزویی که داری به آن برسی. پسرم علی به مال حلال و حرام خیلی اهمیت داد و در کارهای خیر صاحب قدم بود. علی‌اکبر بسکابادی‌ منبع: اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و 23000شهید استانهای خراسان @komail31
بسم الله الرحمن الرحیم ختم قرآن به نیت ائمه ای که در ماه رجب متولد و یا شهید شدند، و به نیت شهدای ۱۳ دی ماه [ حاج قاسم سلیمانی ابومهدی المهندس حسین پورجعفری مدافع حرم هادی طارمی شهرود مظفری‌نیا وحید زمانی‌نیا مقاومت مصطفی محمد میرزایی ] و شهدای مراسم تدفین و مراسم سالگرد شهادت قاسم و شهید محمدحسین یوسف الهی ✅🖤❤️ لطفا برای دریافت جز قرآن به آی دی زیر پیام دهید. @saeade_14