eitaa logo
علمدارکمیل
345 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
43 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ ششمین سالگرد فاجعه پایگاه هوایی در تکریت عراق است.😔 یکی از فجایع قرن روزی که عناصر داعش( این دست پرورده آل سعود و ) با کمک و خیانت عشایر وهابی منطقه و برخی از مسئولان منطقه صلاح الدین و برخی از نظامیان خائن، تعداد ۲۲۰۰ نفر از جوانان آن پایگاه که ۱۷۰۰ نفرشان شیعه بودند را یا با گلوله کشتند و در گور دسته جمعی دفن کردند، و یا سر بریدند و در دجله انداختند 😭 به گونه‌ای که دجله از خون آنان به رنگ سرخ در آمد ...😭 @komail31
میگفـت: یہ جورۍ باش‌ کہ، سرنوشتـت‌ هرچۍ شد ختـم‌ به‌ (عج)‌بشہ... 🌸✨ @komail31
🌸🌺 طَعنہ‌ها دِلـ سَردَٺ‌نڪند❄ بااِفتِخارقدم‌بِزَن😌 بانو☺️ چہ‌ڪَسے میدانَد..؟🧐 پُشت‌آن‌پوشش‌سَخت...!♥️ پُشتِ‌آن‌اَخم‌عَمیق...!🤨 چہ گُـلی🌺‌پِنهان‌اَست...😌 🍃🌸 جــاݩ☺️ چادرت...💕 نا امید کرد چشمی را که... دنبال راهی برای چریدن می گشت ...👀🍃 و این 🌸🦋 است که هم تو را از شَر نگاه هوس آلود حفظ میکند هم آنکه بخواهد به تو نگاه بیندازد..♥️ •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• @komail31 •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
علمدارکمیل
🌺 📝 #خاطرات #طلبه_ی_شهید سیدعلی حسینی نويسنده: #شهید_مدافع_حرم شهید سيد طاها ايماني قسمت شصت و دوم
🌺 📝 سیدعلی حسینی نويسنده سید طاها ایمانی قسمت شصت و سوم: خدای تو کیست؟ خنده اش محو شد ... - یعنی ... شما از من بدتون میاد خانم حسینی؟ ... چند لحظه مکث کردم ... گفتن چنین حرف هایی برام سخت بود ... اما حالا ... - صادقانه ... من اصلا به شما فکر نمی کنم ... نه به شما... که به هیچ شخص دیگه ای هم فکر نمی کنم ... نه فکر می کنم، نه ... بقیه حرفم رو خوردم و ادامه ندادم ... دوباره لبخند زد ... - شخص دیگه که خیلی خوبه ... اما نمی تونید واقعا به من فکر کنید؟ ... خسته و کلافه ... تمام وجودم پر از التماس شده بود ... - نه نمی تونم دکتر دایسون ... نه وقتش رو دارم، نه ... چند لحظه مکث کردم ... بدتر از همه ... شما دارید من رو انگشت نما و سوژه حرف دیگران می کنید ... - ولی اصلا به شما نمیاد با فکر و حرف دیگران در مورد خودتون ... توجه کنید ... یهو زد زیر خنده ... اینقدر شناخت از شما کافیه؟ ... حالا می تونید بهم فکر کنید؟ ... - انسان یه موجود اجتماعیه دکتر ... من تا جایی حرف دیگران برام مهم نیست که مطمئن باشم کاری که می کنم درسته ... حتی اگر شما از من یه شناخت نسبی داشته باشید ... من ندارم ... بیمارستان تمام فضای زندگی من رو پر کرده ... وقتی برای فکر کردن به شما و خوصیات شما ندارم ... حتی اگر هم داشته باشم ... من یه مسلمانم ... و تا جایی که یادم میاد، شما یه دفعه گفتید ... از نظر شما، خدا ... قیامت و روح ... وجود نداره ... در لاکر رو بستم ... - خواهش می کنم تمومش کنید ... و از اتاق رفتم بیرون ... @komail31 🍃 🌸 🍃 🌸
علمدارکمیل
🌺 📝 #خاطرات #طلبه_ی_شهید سیدعلی حسینی نويسنده #شهید_مدافع_حرم سید طاها ایمانی قسمت شصت و سوم: خ
🌺 📝 سیدعلی حسینی نويسنده سید طاها ایمانی 🦋.: داستان 📔 نويسنده:شهید سيد طاها ايماني قسمت شصت و چهارم: 4⃣6⃣ جراحی با طعم عشق برنامه جدید رو که اعلام کردن، برق از سرم پرید ... شده بودم دستیار دایسون ... انگار یه سطل آب یخ ریختن روی سرم ... باورم نمی شد ... کم مشکل داشتم که به لطف ایشون، هر لحظه داشت بیشتر می شد ... دلم می خواست رسما گریه کنم ... برای اولین عمل آماده شده بودیم ... داشت دست هاش رو می شست ... همین که چشمش بهم افتاد با حالت خاصی لبخند زد ... ولی سریع لبخندش رو جمع کرد ... - من موقع کار آدم جدی و دقیقی هستم ... و با افرادی کار می کنم که ریزبین، دقیق و سریع هستن ... و ... داشتم از خجالت نگاه ها و حالت های بقیه آب می شدم ... زیرچشمی بهم نگاه می کردن ... و بعضی ها لبخندهای معناداری روی صورت شون بود ... چند قدم رفتم سمتش و خیلی آروم گفتم ... - اگر این خصوصیاتی که گفتید ... در مورد شما صدق می کرد ... می دونستید که نباید قبل از عمل با اعصاب جراح بازی کنید ... حتی اگر دستیار باشه ... خندید ... سرش رو آورد جلو ... - مشکلی نیست ... انجام این عمل برای من مثل آب خوردنه ... اگر بخوای، می تونی بایستی و فقط نگاه کنی ... برای اولین بار توی عمرم، دلم می خواست ... از صمیم قلب بزنم یه نفر رو له کنم ... با برنامه جدید، مجبور بودم توی هر عملی که جراحش، دکتر دایسون بود ... حاضر بشم ... البته تمرین خوبی هم برای صبر و کنترل اعصاب بود ... چون هر بار قبل از هر عمل، چند جمله ای در مورد شخصیتش نطق می کرد ... و من چاره ای جز گوش کردن به اونها رو نداشتم ... توی بیمارستان سوژه همه شده بدیم ... به نوبت جراحی های ما می گفتن ... جراحی عاشقانه ... @komail31 🍃 🌸 🍃 🌸
دلت که گرفت با کسی درد و دل کن که فارغ از هیاهوی دنیا، رها از قید و بند جهان کوچک افکار و حرف های غمگین باشد... دلت که گرفت با یک روح بلند آسمانی، با یک قلب بی منت بی ادعا درد دل کن... این زمینی ها در کار خود هم مانده اند... دلت که گرفت، با شهدا درد دل کن... 💔 @komail31 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃
خوب نگاه کنید! تصویر شش سال پیش دجله‌ست که در سه روز به دست داعش قرمز شد فقط به خون ۱۷۰۰ دانشجوی شیعه دانشگاه افسری در تکریت عراق... اگر نبودند حاج قاسم و رفقایش، این رود می‌توانست کارون یا اروند باشد.... سر دادند سرداران و سر نگهداشتند برایمان..... شادی ارواح طیبه شهدا صلوات @komail31 🍃 🌸 🍃
علمدارکمیل
خوب نگاه کنید! تصویر شش سال پیش دجله‌ست که در سه روز به دست داعش قرمز شد فقط به خون ۱۷۰۰ دانشجوی شی
.: به مناسبت سالگرد 📛 اسپایکر یکی از شریان‌های حیاتی نقاط شمالی عراق است که داعش با این کار توانست راه‌های کمک‌رسانی به مناطق شمالی عراق از جمله «تکریت» را قطع کند. این تروریست های وحشی در حالی به این پایگاه حمله کردند که نظامیان داخل پایگاه بدون سلاح در حال گذراندن دوره هایشان بودند. تکفیری ها با کمک خائنانی از عشایر منطقه، مسئولان محلی منطقه صلاح الدین و برخی نظامی ها توانستند دست به چنین کاری بزنند.  ⁉️چرا جنایت بزرگ خود را در این مکان انتخاب کرد؟ ✈️پایگاه هوایی اسپایکر که در منطقه غرب «تکریت» در استان «صلاح‌الدین» قرار دارد جزو سه مکان استراتژیک دولت عراق محسوب می شد که اتّفاقآ نام آن هم توسّط آمریکایی ها در زمان اشغال انتخاب شده بود. نامی که برگرفته از اسم یک خلبان آمریکایی به نام «مایکل اسکات اسپایکر» است و گفته می شود برای تحقیر مردم عراق نام بزرگترین پایگاه هوایی شان به نام یک آمریکایی است. 👆📛 ها با پشتیبانی قوی از جانب ابرقدرت ها تا دستشان می رسید در عراق می کشتند و خراب می کردند و زنان و دختران را به بدترین شکل ها مورد تجاوز و هتک حیثیت قرار می دادند.. سال ۹۳ سال سخت و وحشتناکی برای مردم عراق بود. داعشی ها که می توان گفت جزو وحشی ترین گروه های جنایت کار به حساب می آیند به خاک و ناموس این کشور تجاوز کرده بودند و با پشتیبانی قوی مالی و تجهیزاتی که از طرف ابرقدرت هایی مثل آمریکا به آنها داده می شد تا دستشان می رسید می کشتند و خراب می کردند و زنان و دختران عراقی را به بدترین شکل ها مورد تجاوز و هتک حیثیت قرار می دادند.  همه اینها مقابل چشمان دنیا اتّفاق می افتاد، امّا دریغ از اینکه حتّی یکی از مدّعیان حقوق بشر لب از لب باز کند و یا حرفی در جهت دفاع از این مردم مظلوم بر زبان بیاورد..   🗓روز ۲۳ خرداد سال ۹۳ مصادف با ۱۵ ژوئن سال ۲۰۱۴ جنایتی در پایگاه هوایی اسپایکر در تکریت عراق به وقوع پیوست که در تاریخ کم نظیر است روزی که سال ۹۶ در یکی از سخنرانی هایش در وصف آن می گوید:  «در هیچ دوره‌ای از تاریخ، در زمان بربرها و تاتارها، حتی در حمله مغول، تاریخ شاهد این همه خشونت، توحش و سختی نبوده است. ۲۲۰۰ نفر از جوانان دانشکده عراق را دست بسته سربریدند و تیرباران کردند، هزاران زن و دختر ایزدی را بین خودشان به حراج گذاشتند و طفل نوزاد را از بغل مادرش جدا کرده و جلوی چشم مادر سوزاندند.😣😥 در تاریخ همچین توحشی نداشته‌ایم.. امّا طولی نکشید که گروه های بسیج مردمی عراق « » توسّط جوانان مومن و مبارز عراق تشکیل شد و آنها توانستند با سلحشوری و شجاعتشان در کنار ارتش ، مقابل تکفیری ها بایستند و رویای برقراری حکومت منحوس  بر ممالک اسلامی را بر باد دادند. سردار سلیمانی در وصف این مجاهدان می گوید:  «امریکا و اسرائیل خیال می‌کردند که با ایجاد یک جریان، یک ارتش اعتقادی و مذهبی می‌توانند ایران را به زانو در آورند، امّا نتیجه آن چه شد؟ با ورود علما و مراجع عراق و تشکیل حشد الشعبی، با قدرت اعتقادی و مذهبی مردم جلوی داعش گرفته شد و ورود حشد الشعبی به ارتش عراق، ارتش عراق را نیز به یک ارتش حزب الهی تبدیل کرد و توانستن بر اعتقادات باطل تکفیری پیروز شده و خلیفه به ناحق نشسته را از موصل اخراج کنند. @komail31 🍂🥀🍂🥀🍂
ابــوتـــراب را گفتند : چـــه کـــردی که علـــــــــی شــدی؟؟ فـــرمود: نگهبـــان دلـــــ❤️ـــم بــودم. 🌻🌼🌻💜🌼🌻🌼💜🌻🌼🌻 @komail31
بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد @komail31 🍃 🌸 🍃 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
علمدارکمیل
🌺 📝 #خاطرات #طلبه_ی_شهید سیدعلی حسینی نويسنده #شهید_مدافع_حرم سید طاها ایمانی 🦋.: داستان 📔 #بدون_ت
🌺 📝 سیدعلی حسینی نويسنده: سيد طاها ايماني قسمت شصت و پنجم 5⃣6⃣ برو دایسون ◀️یکی از بچه ها موقع خوردن نهار ... رسما من رو خطاب قرار داد ... - واقعا نمی فهمم چرا اینقدر برای دکتر دایسون ناز می کنی... اون یه مرد جذاب و نابغه است ... و با وجود این سنی که داره تونسته رئیس تیم جراحی بشه ... همین طور از دکتر دایسون تعریف می کرد ... و من فقط نگاه می کردم ... واقعا نمی دونستم چی باید بگم ... یا دیگه به چی فکر کنم ... برنامه فشرده و سنگین بیمارستان ... فشار دو برابر عمل های جراحی ... تحمل رفتار دکتر دایسون که واقعا نمی تونست سختی و فشار زندگی رو روی من درک کنه ... حالا هم که ... چند لحظه بهش نگاه کردم ... با دیدن نگاه خسته من ساکت شد ...از جا بلند شدم و بدون اینکه چیزی بگم از سالن رفتم بیرون ... خسته تر از اون بودم که حتی بخوام چیزی بگم ... سرمای سختی خورده بودم ... با بیمارستان تماس گرفتم و خواستم برنامه ام رو عوض کنن ... تب بالا، سر درد و سرگیجه ... حالم خیلی خراب بود ... توی تخت دراز کشیده بودم که گوشیم زنگ زد ... چشم هام می سوخت و به سختی باز شد ... پرده اشک جلوی چشمم ... نگذاشت اسم رو درست ببینم ... فکر کردم شاید از بیمارستانه ... اما دایسون بود ... تا گوشی رو برداشتم بدون مقدمه شروع کرد به حرف زدن ... - چه اتفاقی افتاده؟ گفتن حالتون اصلا خوب نیست ... گریه ام گرفت ... حس کردم دیگه واقعا الان میمیرم ... با اون حال ... حالا باید ... حالم خراب تر از این بود که قدرتی برای کنترل خودم داشته باشم ... - حتی اگر در حال مرگ هم باشم ... اصلا به شما مربوط نیست ... و تلفن رو قطع کردم ... به زحمت صدام در می اومد ... صورتم گر گرفته بود و چشمم از شدت سوزش، خیس از اشک شده بود ... @komail31 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃