eitaa logo
علمدارکمیل
345 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
43 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
📒 رمان عبور از سیم خاردارهای نفس 📑 قسمت صد و سی و پنج 🖍✏️ بغض کرد و برگه را روی زمین پرت کرد و گفت : –که چی بشه...مثلا می خواد بگه خیلی عاشقه، میخواد بگه خیلی فداکاره؟ خیلی خانواده دوسته؟ بعد کم کم صدایش بالا رفت. اون اگه دوستت داشت یه کم تلاش می کرد، یه کم به خودش زحمت میداد...بغضش ترکید و دیگر نتوانست حرفش را ادامه بدهد. گریه ام نگرفت، به برگه ای که روی زمین افتاده بود چشم دوخته بودم. سعیده مرا در آغوشش کشید و گفت: –چرا بهش بد و بیراه نمیگی؟ چرا هیچی نمیگی؟ اون خیلی نامرده. خودم را از آغوشش بیرون کشیدم و گفتم: –سعیده، بیا واسه این گلها یه فکری کنیم، حیفه... –جاش توی سطل آشغاله. اشکهایش را با پشت دستم پاک کردم. –وقتی میشه یکی رو خوشحال کنیم چرا بندازیم سطل آشغال... عصبانی تر شد. –نکنه می خوای سبد به این گندگی وسنگینی روببری ملاقات مریض. –چیزی نگفتم و به نامه ی آرش نگاه کردم. نامه را برداشت وتکه تکه اش کرد و زیرلب آرش را به باد فحش گرفت. بلندشدم وازاتاق بیرون رفتم. مادر و اسرا روی مبل نشسته بودند و در خود فرو رفته بودند. انگار حرفهای سعیده را شنیده بودند. تا مرا دیدند دلسوزانه نگاهم کردند. رو به مادر گفتم: –مامان یه چیزی میدی بخورم. احساس ضعف دارم . مادر فوری از جایش بلندشد و دستم را گرفت: –احتمالا فشارت افتاده، بیا روی کاناپه دراز بکش. اسرا دوید و بالشتی برایم آورد. دراز کشیدم. سعیده هم به ما ملحق شد و نگران نگاهم کرد . مادر برایم قاشقی عسل آورد. –راحیل جان کمرکم این عسل رو بخور. –مامان. –جانم. –می خوام این سبدگل روبه یه جایی هدیه بدم، کجا خوبه؟ مادر با تعجب نگاهش را بین من و سبدگل چرخاند و مکثی کرد و گفت: –خب، می تونی بدی خیریه، یا امام زاده ای جایی ببری، خیلی بزرگه اونجا همه از بوش لذت میبرن. بعد کمی فکرکردو ادامه داد
سلام شبتون بخیر دو تا پیشنهاد دارم اگر موافق باشین مثل همیشه همراه هم باشیم اول اینکه چند روز باقی مانده تا محرم یک ختم قرآن به نیابت از شهدا و ... هدیه به امام حسین و شهدا و اسرای کربلا بذاریم و متوسل بشیم تا رزق محرم و توفیق اشک و عزاداری اباعبدالله رو بگیریم مهلت خوندن تا روز اول محرم دوم اینکه از روز اول محرم چله بگیریم (میتونید پیشنهاد بدین چله ی چی باشه) 🆔 @Moddaei آی دی جهت گرفتن جز قران ------------‐--___________----------- @komail31
🍃 🍁🍃 🍁🍃 در کشاکش تمام سختی‌ها و کم آوردن‌هایی که زندگی برایمان رقم می‌زند هیچ‌گاه اسیرِ عظمت درد و غم مباش که خدای تو از تمام آن‌چه که دلت را آزرده، بزرگتر است. هرگز نهراس از اینکه آینده‌ ای نامعلوم را به خدایی که آشناست بسپاری❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
22.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥دختر چادری و با حجاب یا چی؟ 📎حواشی داستان حجاب یا بی حجاب @komail31
6.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وتوصیه آخر با دیدن این کلیپ که چند دقیقه قبل شهادت گرفته شد؛ اشک آدم جاری میشه محمد_کیهانی سال ۹۵ ؛ حلب @komail31
ا✨﷽✨ امیرالمؤمنین عليه السلام: أيُّها النّاسُ، اعلَموا أنّهُ ليسَ بعاقِلٍ مَنِ انزَعَجَ مِن قَولِ الزُّورِ فيهِ، و لا بحَكيمٍ مَن رَضِيَ بثَناءِ الجاهِلِ علَيهِ اى مردم! بدانيد كه هر كس از سخن دروغ و ناحقّ درباره خود رنجيده شود، خردمند نيست و هر كس از مدح و ثناى نادان درباره خود خوشحال شود، حكيم نمى باشد منبع📚:تحف العقول صفحه208 @komail31
‍ 🎇آدرس (علیه السلام) 🌾 از علامه حسن زاده آملی پرسیدند: آدرس امام زمان (علیه السلام)کجاست؟ کجا می شود حضرت را پیدا کرد؟ 🔅 ایشان فرمودند:آدرس حضرت در قرآن کریم آیه آخر سوره قمر است که می فرماید: (( فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر))  هرجا که صدق و درستی باشد،هر جا که دغل کاری و فریب کاری نباشد،هرجا که یاد و ذکر پروردگار متعال باشد، امام زمان (علیه السلام) آنجا تشریف دارند... 🏝جزیره ی خضراء کجاست ؟ این سوال را آیت الله بهجت پاسخ می دهند : ❄️حضرت آیة الله بهجت خدایش بیامرزد فرمودند: « جزیره ی خضراء آن دلی است که امام زمان در آن تاب بیاورد، اگر امام زمان علیه السلام در دلت آمد، آن دل جزیره خضراء است، مردم باید دور این دل بگردند، کجا می گردی دنبال جزیره خضراء؟! امام زمان همراه توست، چرا ما باید حضرت را منحصر و محصور در آنجا بکنیم؟! من بگویم امام زمان در جزیره ای در فلان کشور تشریف دارند، نخیر، یقینا بدانید که امام زمان علیه السلام از رگ گردن به من و تو نزدیکتر است.» 💎گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود     طلب از گم شدگان لب دریا می  کرد 💚آیت الله بهجت: آیا جزیره خضراء یک جای ثابتی است؟ یا اینکه هر کجا حضرت باشد آنجا جزیره خضراء است؟! موءید نظر دوم اینکه؛ حضرت خضر (ع) که از آب حیات نوشیده، هر کجا رود آنجا سبزه می روید! کما اینکه درباره حضرت حضر (ع) است که؛ هر کجا ذکر شود - و نام او برده شود - آنجا حاضر است! هر وقت او را یاد کردید، به او سلام کنید. آیا امکان دارد که حضرت حجت (عج) که از او بالاتر است، چنین نباشد؟! دل اهل ایمان، سبز و خرم و پایگاه حضرت حجت (عج) است. قلب مومن جزیره خضراء است ... قلبها از ایمان و نور معرفت خشکیده است. قلب آباد به ایمان و با خدا پیدا کنید، تا برای شما امضاء کنیم که امام زمان (عج) آن جا هست.     💝الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَرَج @komail31
مصطفی اجازه نداده بود برود عملیات. قهر کرده بود، رفته بود اهواز. فرداش از راه که رسید، مصطفی پرسید « کجا بودی؟» حسابی ترسیده بود. گفت « با بچه ها رفته بودم اهواز. » سرش داد زد « چرا اجازه نگرفتی؟ما برای دلمون اومدیم اینجا یا برای تکلیف؟» رنگش پرید. سرش را انداخت پایین و چیزی نگفت. از شب تا صبح مصطفی پلک روی هم نگذاشت. هر چی استغفار می کرد؛ خودش را می خورد، به خودش می پیچید، راضی نمی شد. فردا صبح اول وقت رفت سارغش. دستش را انداخت دور گردنش. برایش گفت که نگرانش بوده، خیلی دنبالش گشته. بعدکم کم همین طور که قدم هایش آرام تر می شد، لحن صدایش عوض شد. عذرخواهی کرد. ایستاد. زد زیرگریه. گفت « حلالم کن» یادگاران، جلد هشت ردانی پور @komail31 🍃❤️🍃
🔸دیدم ناراحت است. تا مرا دید، گفت: « فهمیدی دیروز چه اتفاقی افتاد ؟ » دیروز رفتم نخست وزیری. ساعتها پشت در اتاق مهندس بازرگان نشستم كه یك حقوقی، پولی برای پرسنل از ایشان بگیرم. تا مهندس بازرگان آمد بیرون، گفتم از سپاه آمده ام راجع به بودجه ای كه شورای انقلاب تصویب كرده بود. مهندس بازرگان نگاهی به من كرد و بدون این كه چیزی بگوید رفت. خیلی ناراحت شدم. روی آمدن به سپاه را نداشتم. می دانستم منتظرید كه حقوق بگیرید. مستقیم رفتم خانه. باور كن حتی حال باز كردن بندهای پوتین را هم نداشتم. با پوتین رفتم تو آپارتمان و همان جا توی راهرو دراز كشیدم. » كلاهدوز تنها با انجام وظیفه راضی نمی شد. دلسوز همه بچه ها بود. یوسف کلاهدوز هاله‌ای از نور @komail31 🍃🍃🌺🍃