eitaa logo
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
5.3هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
82 فایل
﴾﷽﴿ • - اینجا خونه شُهداست شهدا دستتو گرفتنا ، نکنھ خودت دستتو بڪشی .. • . پاسخ‌بھ‌ناشناس‌ها؛ 〖 @komeil_212 〗 • اندکـےشࢪط! 〖 @Komeil32 〗 . هیئت‌کانالمون!(: 〖 @Komeil_78
مشاهده در ایتا
دانلود
شہید گمــنــام.. خــوش‌نــام تــویے... گــمنــام مــنم.... نگاهی به حال دلم بینداز💔 ای شهید اگر دستم‌رانگیری‌درمنجلاب گناه بیشتر فرو میروم😞 کمکم کن😞✋🏻 😍✋🏻 •°•علـمـدارکـمـیـل•°• ╔❁•°•♡•°•❁╗ @komeil3 ╚❁•°•♡•°•❁╝
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
شہید گمــنــام.. خــوش‌نــام تــویے... گــمنــام مــنم.... نگاهی به حال دلم بینداز💔 ای شهید اگر دست
صداکن‌مرا . . . صداۍتوخوب‌است(: صداۍتوسبزینہ‌ آن‌گیآه‌عجیبےاست🌿 کہ‌درانتھاۍصمیمیت‌حزن‌مےروید🌱
°•.♥🌱 شھادت‌یعنے↯ زندگۍکن‌؛ امــا ! اگـرشھادت‌مےخواهید... زندگۍکنید⇦فقط‌براۍ (:"♥ •°•علـمـدارکـمـیـل•°• ╔❁•°•♡•°•❁╗ @komeil3 ╚❁•°•♡•°•❁╝
[♥🙂] فقط اونجا که همسرِ شهید محمدجعفرحسینی میگفت: تو روضه‌هایی که با هم میرفتیم اشکاش رو با گوشه چادر من پاک میکرد.. :) •°•علـمـدارکـمـیـل•°• ╔❁•°•♡•°•❁╗ @komeil3 ╚❁•°•♡•°•❁╝
عشق خوب است اگر یار خدایی باشد.‌‌.‌.💕 🌱ﺗﻮﯼ ﻭﺻﯿﺖ ﻧﺎﻣﻪ ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﻧﻮﺷﺖ: " ﺍﮔﺮ ﺑﻬﺸﺖ ﻧﺼﯿﺒﻢ ﺷﺪ ﻣﻨﺘﻈﺮﺕ ﻣﯿﻤﺎﻧﻢ "... 💔حالا ﺧﺎﻧﻤﺶ میگه: ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺭو ﺑﺰﺭﮒ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻧﺬﺍﺷﺘﻢ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺩﻟﺸوﻥ تکون ﺑﺨﻮﺭه ... ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ .. ﻭ ﺣﺎﻻ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻧﻮﺑﺘﻢ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺗﺎ ﺍﻭن ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﭘﺸﺖ ﺩﺭﻫﺎﯼ ﺑﺎﺯ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﻡ ﺭو ﻧﮑشه ... ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﺪ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ .. ﺑﺬﺍﺭ یه ﺑﺎﺭ ﻫﻢ ﺍﻭن ﻣﺰﻩ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺭو ﺑﭽشه..." 🌷شهید اسماعیل دقایقی یادش با ذکر 🕊
هدایت شده از اَغیثینی
چالش رفیـــق شَـــــهیدم🌹🌿 🔆شهـــید مصطفی صدرزاده 🌸🍃نفر2⃣8⃣ بہ دونفر نفر جوایِـــز زیبایے اهداء مے شود😍 (گارد گوشی با عکس رفیق شهید شما) •| از رفیق شهیدت یاد بگیر که شهیدانه زندگے کنے😉 |• ارسال عکس و شرکت در چالش درکانال ڪَیِس👇 https://eitaa.com/joinchat/2349727805Ccacd14cc44
به قول‌ حاج آقا‌ پناهیان : اگه خدا میخواست ما رو ببره جهنم یه همچین ‌امام رضایی به ما میداد؟!
فرقی نمیکند .... شلمچه ، موصل ، قدس .... یا کوچه پس کوچه های تهران .... ... سهمش دویدن پا به پای انقلاب است ... •°•علـمـدارکـمـیـل•°• ╔❁•°•♡•°•❁╗ @komeil3 ╚❁•°•♡•°•❁╝
یکےگفت: هنوزبااین‌گرانےها پاۍآرمان‌هاۍانقلاب‌ورهبرت‌هستے!؟😐 گفتم درمکتب‌حسین﴿علیہ‌السلام﴾ ممکن‌است‌زمانےآب‌هم‌براۍ نوشیدن‌ نداشتہ‌ باشیــم...! 😌😏☺️ ●| 😎✌️🏻|● ●| 😌🦋|●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤 🌿 ヅ ــ میدونم خونه ای ،نمیخواستم مزاحمت بشم ولی دارم دیونه میشم ــ این چه حرفیه کمیل ــ شرمندتم امیرعلی ولی لطفا برام بگو چی شد ــ سمانه خانم تو خیابون بوده،خیابون هم به خاطر بارون و سرما خلوت بوده،ساعت طرف ده ،ده و نیم بوده،مرده میگفت که از دور دیده یه مرد هیکلی داشته مزاحم دختری میشده،میگه معلوم بود دزد نبوده چون ماشین مدل بالا بودهو اینکه میخواسته بکشونتش داخل ماشین،اول ترسیده بره جلو اما بعد اینکه سمانه خانم داد و فریاد میکشه و خودشو میندازه زمین تا نتونن ببرنش،همسر مرده که همراهش بود کلی اصرار میکنه به شوهرش که کمک کنه،اونم چند بار بوق میزنه و میاد طرفشون که اون مرده سوار ماشین میشه و حرکت میکنه امیرعلی سکوت کرد،می دانست شنیدن این حرف ها برای کمیل سخت بود اما باید گفته می شد ، نفس زدن های عصبی کمیل سکوت را بین آن دو را شکسته بود. امیرعلی آرام صدایش کرد که جوابش صدای بلند و خشمگین کمیل بود: ــ کمیل ــ میکشمشون،نابودشون میکنم به مولا قسم نابودشون میکنم امیرعلی ــ باشه باشه،آروم باش آروم باش ـچطور آروم باشم؟اگه اون مرد نبود الان سمانه رو برده بودند ــ آروم داد نزن،خداروشکرکه همچین اتفاقی نیفتاد،از این به بعد هم بیشتر مواظبیم ــفکر میکردم آزادش کنم ،دیگه خطری تهدیدش نمیکنه اما اینطور نشد،تو زندان میموند بهتر بود ــ اونجوری هم ذره ذره داغون میشد ــ نمیدونم چیکار کنم امیرعلی ــ بهاش حرف بزن اما با آرامش،با داد و بیداد چیزی حل نمیشه،بهش بگو که چقدر اوضاع بهم ریخته است ــ باشه،شرمنده مزاحمت شدم ــ بازم گفتی که،برو مرد مومن ــ یاعلی ــ علی یارت تماس را قطع کرد،باید با سمانه هر چه زودتر صحبت می کرد،نگاهی به پنجره اتاق صغری انداخت،چراغ ها خاموش بودند،پیامی به سمانه داد اما بعد از چند دقیقه خبری نشد،ناامید به طرف در رفت که سمانه از در بیرون آمد. به سمتش آمد،سلامی کرد. ــ علیک السلام ببخشید بیدارتون کردم،اما باید صحبت می کردیم سمانه از ترس اینکه سمیه خانم آن ها را ببیند نگاهی به در انداخت و گفت : ــ مشکلی نیست،من اصلا خوابم نمی برد ــ چرا اینقدر به در نگاه میکنید ــممکنه خاله بیاد ــ خب بیاد،ما داریم حرف میزنیم سمانه طلبکارانه نگاهی به او انداخت و گفت: ــ صحبت من با شما که جواب رد به خواستگاریتون دادم و هیچوقت باهم هم صحبت نبودیم،الان، این موقع ،گپ زدن اون هم تو حیاط ،به نظرتون غیر طبیعی نیست کمیل فقط سری تکان داد،دوباره سردردبه سراغش آمده بود ،سرش را فشار داد و گفت : ــ صداتون کردم که در مورد اتفاقات امشب صحبت کنیم ترسی که ناگهان در چشمان سمانه نشست را دید و ادامه داد: ــ با اینکه بهتون گفته بودم که تنها بیرون نیاید اما حرف گوش ندادید،سمانه خانم الان وقت لجبازی نیست،باورکنید اوضاع از اون چیزی که فکرمیکنید خطرناکتره،امشب فک کنم بهتون ثابت شد حرف های من چقدر جدی بود اما شما نمیخواید باور کنید سمانه با عصبانیت گفت: ــ بسه ... 〇 @Komeil3
🖤 🌿 ヅ ــ حواستون هست چی میگید؟لجبازی؟آخه کدوم لجبازی؟بعد از زندونی شدن تو یه چهار دیواری دلت یکم پیاده روی تو بارون بخواد،اینو برای شما لجبازیه کمیل چشمانش را بر روی هم فشرد تاآرام شود وبه او تشر نزد ــ منظور من ــ منظور شما هر چی میخواد باشه،اما بدونید این وسط من دارم اذیت میشم،من دارم عذاب میکشم ،با اتفاق امشب بایادآوری اون لحظات ،چشمه اشکش جوشید با صدای لرزانی ادامه داد : ــ من الان حتی کسیو ندارم بهش از دردام بگم ،چون گفتی نگم،امشب وقتی اون منو میکشید تا ببره تو ماشین نمیدونستم کیو صدا کنم تا کمکم کنه،به ذهنم رسید که شمارو صدا کنم به چشمان سرخ کمیل نگاهی انداخت و ادامه داد: ــ صدا کردم اما اتفاقی افتاد؟کمکم کردید؟ این همه گفتید حواسم به همه چیز هست به کسی چیزی نگید خطرناکه من خودم مواظب شمام .پس چی شد؟چرا مواظبـ نبودید،اگه اون مرد به موقع نمی رسید معلوم نبود من الان کجا بودم کمیل با عصبانیت چرخید و پشت را به سمانه داد و به صدای لرزان و خشمگین غرید: ــ تمومش کنید سمانه نگاه دیگری به کمیل انداخت که پیشانی اش را ماساژ می داد ،حدس می زد دوباره سردرد به سراغش آمده باشد،قدمی عقب رفت و ادامه داد: ــ این وسط فقط شما مقصری که نتونستید درست وظیفتونو انجام بدید بدون اینکه منتظر جوابی از کمیل باشه با قدم های بلند به داخل ساختمان رفت. کمیل نفس های عمیق و پی در پی کشید،تا شاید آتیشی که سمانه به جانش انداخته را فروکش کند،به در بسته خیره شد،حق را به سمانه می داد او کم کاری کرده بود،باید بیشتر حواسش به سمانه باشد،اما چطور؟ سریع به محمد پیام داد و او خواست فردا حتما به او سر بزند،گوشی اش را در جیب شلوار کتانش گذاشت و دستی بر صورتش کشید،خواب از سرش پریده بود،به طرف حوض وسط حیاط رفت می دانست الان آبش سرد است اما بدون لحظه ای درنگ آستین های پیراهنش را تا زد و دستش را در آب گذاشت،بدون در نظر گرفتن سردیه آب وضو گرفت. مطمئن بود دورکعت نماز و کمی دردودل با خدا ارامش می کند. ... 〇 @Komeil3
ترامپ‌گفتہ‌رژیم‌ایران‌میلیون‌هادلار براۍتقلب‌درانتخابات‌ماخرج‌کرده!! یعنی‌خاک‌توسرتون😐 کہ‌ایران‌باچندمیلیون‌دلارمیتونہ‌ رییس‌جمھورتونو‌عوض‌کنہ؛ ولےشماچھل‌سالہ‌نتونستین‌نظام ایران‌روعوض‌کنید🇮🇷 بعدمیگیم‌آمریکاهیچ‌غلطےنمیتونہ بکنہ‌بعضامیخندن!😏
یڪے‌دۅماه‌بعدشہادت‌ِ رۅح‌اللہ‌قربانے‌ٺۅیہ پستِ‌اینستاگرامے‌نۅشت: ''درآن‌ݪحظہ‌ڪاش‌بہ‌جای قدیر(سرلک)من‌ڪنارت‌بۅدم'' نمیدۅنم‌تۅاین‌پنج‌ساݪ تۅفراق‌رفقاۍ‌شہیدش چے‌ڪشیده‌بۅدۅچہ‌رازۅ نیازۍڪردڪہ‌خداشہادتِ‌ ڪنارحاج‌قاسم‌رۅ نصیبش‌ڪرد... 🌷شهیدوحید‌زمانی‌نیا🌷 🌷شهیدروح‌الله‌قربانی🌷 🌷شهیــدقدیــرســرلک🌷 🌷شهیدقاسم‌سلیمانی🌷
+رازرسیدن‌بہ‌شهادت؟! _لہ‌ڪردن‌دل💔(:🖇
@shAhmad میشہ‌چندنفرعضوبشن ³⁰⁰تایۍبشیم🙃 (:"♥