.
هرڪس #شبجمعه شھدا را یاد ڪند
شھدا او را نزد #اباعبدالله💔
یاد میڪند
📎 یادشان ڪنیم با ذڪر صلوات تا یادمان ڪنند🌱
#بیاد_شهیدابراهیم_هادی
#ابراهیم_جان_التماس_دعا✋
با یه عده طلبه آمدندقم.
همه شهید شدند الامحسن.❗️
خواب امام حسین(ع)رودیده بود.
آقابهش گفته بود:
(کارهات رو بکن این باردیگه بارآخرته)🕊
یه سربندداده بودبه یکے از رفقاش،گفته بود شهید شدم ببندیدبه سینه ام.
آخه از آقا خواسته ام بے سرشهیدشم.💔
باچند تا ازفرماندهان رفته بود توی دیدگاه.
گلوله۱۲۰خورده بودوسطشون
جنازه اش که اومد،سرنداشت.😔
سربند رو بستیم به سینه اش...
روی سربندنوشته بود؛
أنا زائرالحسین علیه اسلام💔
#شهید #محسن_درودی
🍃خاطره ای که از بابک همیشه تو ذهن خانوادمون نشسته ،
متعصب بودنش بود، تعصب به خانواده اش ،تعصب به کشورش .
نسبت به اتفاقاتی که درپیرامونش در کشورش رخ میداد بی نظر و بی توجه نبود ،دوست داشت دراون اتفاقات نقش داشته باشه.دوست داشت کمک کنه به مملکتش.
یه روز صحبت شهدای مدافعان حرم که شد ،
بابک گفت :
"وظیفه ی ماست که بریم دراین مسیر قدم برداریم ،
اگر من نرم ، تو نری، کی باید جلوی داعش رو بگیره؟؟ اگر مسیر داعش به این مملکت کج بشه ،
اونموقع ما باید چیکارکنیم؟؟وظیفمونه دشمن رو تو نطفه خفه کنیم.نزاریم دشمن مسیرش به این سمت کج بشه ."
بچه خیلی متعصبی بود !
🍃برادرشهید
#شهیدبابڪنورے♥️
#ثـواب_یهویـے
همین الان سه بار بگو:
اللهم صل علی محمد وآل محمد💎
اللهم صل علی محمد وآل محمد💎
اللهم صل علی محمد وآل محمد💎
فقط حواست باشه #وعجلفرجهم رو فراموش نکنی😉 که آقامون شب جمعه این ذکر رو خیلییییی دوست داره😘❤️
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
"حسابرسی" #ادامه کنار هر نوشته چیزی شبیه یک تصویر کوچک وجود داشت. وقتی به آن خیره می شدیم مثل فیلم
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت(قسمت۶)
"نجات یک انسان"
#ادامه
خیلی ناراحت بودم،ای کاش کسی بود که میتوانستم گناهانم را گردن او بیاندازم و اعمال خوبش را بگیرم. اما هرچی میگذشت بدتر میشد..جوان پشت میز ادامه داد: وقتی اعمال شما بوی ریا بدهد پیش خدا هیچ ارزشی ندارد. اعمال خالصت را نشان بده تا کارت سریع حل شود. همانطور که با ناراحتی کتاب اعمال را ورق می زدم ناگهان دیدم بالای صفحه با خط درشت نوشته شده:خوب به یاد داشتم که ماجرا چیست.
به خودم افتخار کردم وگفتم: خدا راشکر این کار را واقعاً خالصانه برای خدا انجام دادم. ماجرا از این قرار بود که یک روز در دوران جوانی با دوستانم برای شنا کردن اطراف سد زاینده رود رفته بودیم. رودخانه پر از آب بود.ناگهان صدای جیغ و داد یک زن و مرد همه را میخکوب کرد.یک پسر بچه داخل آب افتاده بود و دست و پا میزد. من شنا و غریق نجات بلد بودم. آماده شدم که به داخل آب بروم اما رفقایم مانع شدن آنها گفتند اینجا نزدیک سد است وخطرناک... اما یک لحظه با خودم گفتم: فقط برای خدا و پریدم توی آب.خدا را شکر که توانستم این بچه را نجات بدهم .او را به ساحل آوردم و با کمک رفقا بیرون آمدیم.پدر و مادرش از من تشکر کردند و شماره تماس و آدرس من را گرفتند. این عمل خالصانه خیلی خوب در پیشگاه خدا ثبت شده بود.خوشحال بودم که لااقل یه کار خوب با نیت الهی پیدا کردم.اما یکباره مشاهده کردم که این عمل خالصانه هم در حال پاک شده است!! با ناراحتی گفتم:مگر نگفتی فقط کارهایی که خالصانه برای خدا باشد حفظ میشود؟؟ من این کار را فقط برای خدا انجام دادم،پس چرا دارد پاک میشود؟؟جوان لبخندی زد و گفت: درست میگویی اما شما در مسیر برگشت به سمت خانه با خودت چه گفتی؟یکباره فیلم آن لحظات را دیدم.. نیت درونی من مشغول صحبت بود! من با خودم می گفتم: خیلی کار مهمی کردم.. اگر جای پدر و مادر این بچه بودم به همه خبر می دادم که یک جوان به خاطر فرزند ما خودش را به خطر انداخت.اگر من جای مسئولین استان بودم یک هدیه حسابی تهیه میکردم و مراسم ویژه می گرفتم اصلا باید خبرنگاری ها و روزنامه ها با من مصاحبه کنند..خلاصه فردای آن روز تمام این اتفاقات افتاد، روزنامهها با من مصاحبه کردند. استاندار همراه با خانواده آن بچه به دیدنم آمد و یک هدیه حسابی برای من آوردند.جوان پشت میز گفت: اول برای رضای خدا کار کردی اما بعد خرابش کردی! آرزوی اجر دنیایی کردی و مزدت را هم گرفتی درسته؟گفتم راست می گویی.. همه اینها درست است.
بعد با حسرت عظیمی گفتم: چه کار کنم دستم خیلی خالیه.جوان پشت میز گفت:خیلی ها کارهایشان را برای خدا انجام میدهند اما باید تلاش کنند تا آخر این اخلاص را حفظ کنند. بعضی ها کارهای خالصانه را در همان دنیا نابود میکنند!حسابی به مشکل خورده بودم.. اعمال خوبم به خاطر شوخی ها و صحبت های پشت سر مردم و غیبتها نابود میشد و اعمال زشت من باقی می ماند.البته وقتایی که یک کار خالصانه انجام داده بودم همان عمل باعث پاک شدن کارهای زشت میشد،چرا که در قرآن آمده بود: ان الحسنات یذهبن السیئات..کارهای نیک گناهان را پاک میکند.زیارت های اهل بیت در نامه عمل من بسیار تاثیر مثبت داشت.البته زیارت های با معرفتی که با گناه آلوده نشده بود.اما خیلی سخت بود!
هر روزِ ما دقیق بررسی و حسابرسی میشد کوچکترین اعمال مورد بررسی قرار می گرفت.به یکی از روزهای دوران جوانی رسیدیم اواسط دهه هشتاد! یکدفعه جوان پشت میز گفت: به دستور آقا اباعبدالله الحسین ۵ سال از اعمال شما را بخشیدیم و این ۵ سال بدون حساب طی می شود.با تعجب پرسیدم یعنی چی؟
گفت: یعنی پنج سال گناهان شما بخشیده شده و اعمال خوبتان باقی می ماند.نمیدانید چقدر خوشحال شدم.۵ سال بدون حساب و کتاب!!
گفتم: علت این دستور آقا برای چه بود؟
همان لحظه به من ماجرا را نشان دادند..
#ادامهدارد..
« ایام مجروحیت ابراهیم بود. جعفر جنگروی از دوســتان ما هم آنجا بود. بعد از افطار مرتب داخل اتاق مجاور ميرفت و دوستانش را صدا ميكرد. يكي يكي آنها را مي آورد و ميگفت : ابرام جون، ايشون خيلي دوست داشتند شما را ببينند و... ابراهيم كه خيلي غذا خورده بود و به خاطر مجروحيت، پايش درد ميكرد، مجبور بود به احترام افراد بلند شود و روبوسي كند.جعفر هم پشت سرشان آرام و بيصدا ميخنديد. وقتي ابراهيم مينشست، جعفر ميرفت و نفر بعدي را مي آورد! چندين بار اين كار را تكرار كرد. ابراهيم كه خيلي اذيت شده بود با آرامش خاصي گفت: جعفر جون، نوبت ما هم ميرسه!آخرشب ميخواستيم برگرديم. ابراهيم سوار موتور من شد و گفت: سريع حركت كن!جعفر هم سوار موتور خودش شد و دنبال ما راه افتاد. فاصله ما با جعفر زياد شد. رسيديم به ايست و بازرسي! من ايستادم. ابراهيم باصدای بلند گفت: برادر بيا اينجا! يكي از جوانهاي مسلح جلو آمد.ابراهيم ادامه داد: دوســت عزيز، بنده جانباز هستم و اين آقاي راننده هم از بچه هاي سپاه هستند. يك موتور دنبال ما داره مياد كه... بعد كمي مكث كرد و گفت: من چيزي نگم بهتره، فقط خيلي مواظب باشيد. فكر كنم مسلحه!بعــد گفت: با اجازه و حركت كرديم. كمي جلوتر رفتم تــوي پياده رو و ايستادم. دوتايي داشتيم ميخنديديم. موتور جعفر رسيد. چهار نفر مسلح دور موتور را گرفتند! بعد متوجه اسلحه كمري جعفر شدند! ديگر هر چه ميگفت كسي اهميت نميداد و... تقريبا نيم ساعت بعد مسئول گروه آمد و حاج جعفر را شــناخت. كلي معذرت خواهي كــرد و به بچه هاي گروهش گفت: ايشــون، حاج جعفر جنگروي از فرماندهان لشگر سيدالشهداء هستند.بچههای اون گروه، با خجالت از ایشون معذرتخواهی کردن و جعفر هم که خیلی عصبانی شده بود. بدون اینکه حرفی بزنه اسلحهاش رو تحویل گرفت و سوار موتور شد و حرکت کرد.
کمی جلوتر که اومد با تعجب ابراهیم رو دید که در پیادهرو ایستاده و شدید میخنده. تازه فهمید که چه اتفاقی افتاده و چرا اون رو متوقف کرده بودن. ابراهیم جلو اومد،جعفر رو بغل کرد و بوسید. اخمای جعفر باز شد و او هم خندهاش گرفت و با خنده همه چیز تمام شد.
دوستای عزیزم بلند بشید🔊
نمــاز اول وقتش خوبه😊
سر نماز ما رو هم دعـــا کنید
#التماس_دعـا 🙏🏻
#نماز
در جواب دوستی که می پرسد چرا نماز می خوانی میگویم :
نمازجویبارپاکی است .نمازراه رسیدن به کمال است،نمازنورالانواراست✿⊱،
#خدایاعتشقتـم
دوستان در ایتا یه گروهی زدند به اسم دختر حاج قاسم...
لطفا فریبشون رو نخورید...
گفتند فیلم میزارند ما فیلم رو دیدیم..
البته ما رو از گروهاشون پاک کرده بودند...
دوستانی که ادمین یا مدیر کانالی هستند به کمکشون نیاز داریم...
که این شیاد های شیطانی رو به همه بشناسونیم...
هر کسی کمک میکنه بسم الله
https://eitaa.com/joinchat/1159004212C4c1325a5b7
#کلام_شهید
مینویسم...
هر آنکس که میخواند یا میشنود بداند...
شرمنده ام ازینکه یک جان بیشتر ندارم تا در راه #ولیعصر(عج) و نائب بر حقش امام #خامنه_ای(مدظله) فدا کنم
#شهـید_حمید_سیاهکالی_مرادی♥️
بخش از وصیت نامه ی شهید
^✿↻🧡
گُفـتݩد:زێبایۍرامَعنـاڪن♡
باغُرورگُـفٺ:زێبایۍآݩاَسٺڪہ
مێدانۍزێبایۍاَمـا؛
آݩرابراۍهـرڪسۍخَـرجنمێڪنۍ🙃
#رێحانہۍخـدا
#تڪہاۍاَزماھ🌙
#باسڵیقہ
#پُرذوقٰ
اَزدامݩحَیامَردبہمِعراجٰمێرود🙊🌸
مُشاهدهڪاناڵ👀
@behnam1399
عضوگێرۍ👌🏻🖇
https://eitaa.com/joinchat/3361144866C12baec6c44
ڪاناڵمݩاسبٰآقایوݩهَـمهسٺ~✨
#رێحونہهاۍخـداخوشٰاومدێن🌱
سلام😊👋
😍😍کانال سربازان سید حسن #سید_عزیز بالاخره افتتاح شد😍😍
🔴اولین کانال نشر رسانه،اخبار،وآثار سیدحسن #نصرالله
🔴آخرین اخبار بروز حزب الله لبنان و جبهه مقاومت
🔴آموزه هایی جالب از زندگی شخصی سید حسن #نصرالله
🔴خاطرات جذاب سیدحسن #نصرالله با مقام معظم رهبری و شهدا
🔴عکس و کلیپ های جذاب از سید حسن #نصرالله
🔴و......
همه و همه با کلیک رو لینک زیر...
پس معطل نکن👇👇👇
@seyedhasannasrollah313
بعضیها
پنـجشنـبه که میشود
هوایی روزهای وداع میشوند ...
به یاد
آخرین نگاه
از آنها که رفتند تا بمانیم ...
پنجشنبه های دلتنگی ... 🌷
یاد#شهدا با صلوات🌹