خاطره ای از گفتگوی سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی با رهبر عزیزمان:
یکبار آقا مرا صدا زدند و اشاره کردند که جلو بیا ، وقتی نزدیک رفتم، کتابی را که در دستانشان بود، باز کردند و عکس چند تن از شهدا را نشان من دادند؛ شهید باکری، شهید باقری و شهید زینالدین. یکی از عکسها، عکس خودم بود. آقا به من گفتند که عکس شما با بقیۀ عکسها چه مطابقتی دارد؟ من هم از اینکه عکس دوران جوانیم بود، عرض کردم ما هم سن و سال بودیم. آقا فرمودند: آنها وظایف خود را انجام دادند و رفتند. مصلحت خداوند بر این بود که شما بمانید و باشید و کاری که چه بسا سختتر از کار آنهاست، انجام دهید. اگر شما نباشید، چه کسی میخواهد این کار را انجام دهد؟
☘شهیدی که بخاطر نارضایتی پدر ازبهشت برگشت☘
💠 💠آخرین روزهای اسفند ۱۳۶۴ بود. در بیمارستان مشغول فعالیت بودم. من تکنسین اتاق عمل و متخصص بیهوشی بودم. با توجه به عملیات رزمندگان اسلام تعداد زیادی مجروح به بیمارستان منتقل شده بود. لحظه ای استراحت نداشتیم اتاق عمل مرتب آماده می شد و تیم جراحی وارد می شدند.
داشتم از داخل راهروی بیمارستان به سمت اتاق عمل می رفتم، که دیدم حتی کنار راهروها مجروح خوابیده!! همین طور که جلو میرفتم یک نفر مرا به اسم کوچک صدا زد، برگشتم اما کسی را ندیدم می خواستم بروم که دوباره صدایم کرد، دیدم مجروحی کنار راهروی بیمارستان روی تخت حمل بیمار از روی شکم خوابیده و تمام کمر او غرق خون است. رفتم بالای سر مجروح و گفتم شما من را صدا زدی؟ چشمانش را به سختی باز کرد و گفت: بله، منم کاظمینی .چشمانم از تعجب گِرد شد، گفتم محمدحسن اینجا چه کار میکنی؟
محمدحسن کاظمینی سال های سال با من همکلاسی و رفیق بود. از زمانی که در شهرضای اصفهان زندگی می کردیم. حالا بعد از سال ها در بیمارستانی در اصفهان او را میدیدم. او دو برادر داشت که قبل از خودش و در سالهای اول جنگ در جبهه مفقود شده بودند. البته خیلی از دوستان میگفتند که برادران حسن اسیر شده اند.
بلافاصله پرونده پزشکی اش را نگاه کردم. با یکی از جراحان مطرح بیمارستان که از دوستانم بود صحبت کردم و گفتم این همکلاسی من طبق پروندهاش چندین ترکش به ناحیه کمرش اصابت کرده و فاصله بین دو شانه چپ و راست را متلاشی کرده طوری که پوست و گوشت کمرش از بین رفته، دو برادر او هم قبلاً مفقود الاثر شدند. او زن و بچه هم دارد اگر می شود کاری برایش انجام دهید.
تیم جراحی خیلی سریع آماده شد و محمدحسن راهی اتاق عمل شد دکتر همین که میخواست مشغول به کار شود. مرا صدا زد و گفت: باورم نمیشه، این مجروح چطور زنده مانده بهقدری کمر او آسیب دیده که از پشت می توان حتی محفظه ای که ریه ها در آن قرار می گیرد مشاهده کرد!! دکتر به من گفت: این غیر ممکن است، معمولاً در چنین شرایطی بیمار یکی دو ساعت بیشتر دوام نمی آورد بعد گفت: من کار خودم را انجام می دهم. اما هیچ امیدی ندارم ، مراقبتهای بعد از عمل بسیار مهم است. مراقب این دوستت باش. عمل تمام شد یادم هست حدود ۴۰ عدد گاز استریل را با بتادین آغشته کردند و روی محل زخم گذاشتم و پانسمان کردم .دایرهای به قطر حدود ۲۵ سانت، روی کمر او متلاشی بود. روز بعد دوباره به محمدحسن سر زدم حالش کمی بهتر بود، خلاصه روز به روز حالش بهتر شد . یادمه روز آخر اسفند حسابی براش وقت گذاشتم، گفتم فردا روز اول عید است مردم و بستگان شما به بیمارستان و ملاقات مجروحین میآیند. بگذار حسابی تر و تمیز بشیم همینطور که مشغول بودم و او هم روی شکم خوابیده بود به من گفت می خواهم به خاطر تشکر از زحماتی که برای من کشیدی یک ماجرای عجیب رو برات تعریف کنم. گفتم بگو میشنوم، فکر کردم می خواهد از حال و هوای رزمندگان و جبهه تعریف کنه. ماجرایی را برایم گفت که بعد از سالها هنوز هم وقتی به آن فکر میکنم حال و هوایم عوض میشه.
⭕ادامه ماجرا ...
💠محمد حسن بی مقدمه گفت: اثر انفجار را روی کمر من دیدی؟ من با این انفجار شهید شدم، روح به طور کامل از بدنم خارج شد و من بیرون از بدنم ایستادم و به خودم نگاه می کردم یک دفعه دیدم که دو ملک در کنار من ایستادند. به من گفتند: از هیچ چیزی نگران و ناراحت نباش تو در راه خداوند شهید شده و اکنون راهی بهشت الهی خواهی شد. همراه با آن دو ملک به سمت آسمان ها پرواز کردیم در حالی که بدن من همینطور پشت خاکریز افتاده بود . در راه همین طور به من امید می دادند و می گفتند نگران هیچ چیزی نباش خداوند مقام بسیار والایی را در بهشت برزخی برای شما و بقیه شهدا آماده کرده.
در راه برخی رفقایم را که شهید شده بودند میدیدم آنها هم به آسمان می رفتند کمی بعد به جایی رسیدیم که دو ملک دیگر منتظر من بودند دو ملک قبلی گفتند اینجا آسمان اول تمام می شود شما با این ملائک راهی آسمان دوم میشوی از احترامی که به ملائک آسمان دوم گذاشته شد فهمیدم، ملائک آسمان دوم از لحاظ رتبه و مقام از ملائکه آسمان اول برترند. آن دو ملک هم حسابی مرا تحویل گرفتند و به من امید دادند که لحظاتی دیگر وارد بهشت برزخی خواهی شد و هر زمان که بخواهی می توانی به دیدار اهل بیت علیه السلام بروی. بعد من را تحویل ملائکه آسمان سوم دادند همین طور ادامه داشت تا این که مرا تحویل ملائک آسمان هفتم دادند، کاملا مشخص بود که ملائکه آسمان هفتم از ملائک آسمان ششم برترند. بلافاصله نگاهم به بهشت افتاد
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
☘شهیدی که بخاطر نارضایتی پدر ازبهشت برگشت☘ 💠 💠آخرین روزهای اسفند ۱۳۶۴ بود. در بیمارستان مشغول فعال
نمی دانید چقدر زیبا بود از هر نعمتی بهترین هایش در آنجا بود. یکباره دیدم که هر دو برادرم در بهشت منتظر من هستند فهمیدم که هر دوی آنها شهید شدهاند. چون قبلاً به ما گفته بودند که آنها اسیر هستند .خواستم وارد بهشت بشوم که ملائک آسمان هفتم با کمی ناراحتی گفتند : این شهید را برگردانید، پدرش راضی به شهادت او نیست و در مقام بهشتی او تاثیر دارد او را برگردانید تا با رضایت پدرش برگردد. تا این حرف را زدند، ملائک آسمان ششم گفتند چشم ...
یکباره روح به جسم من برگشت تمام بدنم درد میکرد. من را در میان شهدا قرار داده بودند. اما یک نفر متوجه زندهبودن من شد و مرا به بیمارستان منتقل کردند و از آنجا راهی اصفهان شدیم . حالا هم فقط یک کار دارم، من بهشت و جایگاه بهشتی خودم را دیدم. .حتی یک لحظه هم نمی توانم دنیا را تحمل کنم فقط آمدهام رضایت پدرم را جلب کنم و برگردم. او میگفت و من مات و متحیر گوش میکردم.
روز بعد پدرش حاج عبدالخالق به ملاقات او آمد، پیرمردی بسیار نورانی و معنوی، میخواستم ببینم ماجرا چه می شود وقتی پدر و پسر خلوت کردند ، شنیدم که محمدحسن گفت: پدر شما راضی به شهادت من نیستی؟ پدر خیلی قاطع گفت: خیر.
محمد حسن گفت: مگه من چه فرقی با برادرهایم دارم آنها الان در بهشت هستند و من اینجا.
پدر گفت: اون ها شاید اسیر باشند و برگردند اما مهم این است که آنها مجرد بودند و تو زن و بچه داری من در این سن نمی توانم فرزندان کوچک تو را سرپرستی کنم .از اینجا به بعد رو متوجه نشدم که محمدحسن برای پدرش چه گفت، اما ساعتی بعد وقتی پدرش بیرون رفت و من وارد اتاق شدم محمد حسن خیلی خوشحال بود گفتم چه شده گفت: پدرم راضی شد انشاالله می روم آنجایی که باید بروم.من برخی شبها توی بیمارستان کنارش می نشستم برای من از بهشت می گفت، از همان جایی که برای چند لحظه مشاهده کرده بود، می گفت: با هیچ چیزی در این دنیا نمی توانم آنجا را مقایسه کنم. زخمهایش روز به روز بهتر میشد، دو سه ماه بعد ، از بیمارستان مرخص شد شنیدم بلافاصله راهی جبهه شده.
💠چند روزی از اعزام نگذشته بود که برای سر زدن به خانواده راهی شهرضا شدم، رفقایم گفتن امروز مراسم تشییع شهید داریم. پرسیدم کی شهید شده؟
گفتند:محمد حسن کاظمینی. جا خوردم و گفتم این که یک هفته نیست راهی جبهه شده! به محل تشییع شهدا رفتم درب تابوت را باز کردم محمد حسن، نورانی تر از همیشه گویی آرام خوابیده بود. یکی از رفقا به من گفت: بلند شو که پدرش داره میاد. دوست من گفت: خدا به داد ما برسه ممکنه حاجی سر همه ما داد بزنه دو تا پسرش مفقود شده و سومی هم شهید شد. من گوشه ای ایستادم. پدر بالای سر تابوت پسر آمد و با پسرش کمی صحبت کرد ، بعد گفت: پسرم بهشت گوارای وجودت دو سال بعد جنگ تمام شد و اُسرای ایرانی آمدند اما اثری از برادران محمدحسن نبود. با شروع تفحص پیکر دو برادر محمد حسن هم پیدا شد و برگشت، و در کنار برادرشان و در جوار مزار حاج ابراهیم همت در گلزار شهدای شهرضا آرام گرفتند.
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
😭🤲🏻خدایا دستمان خالی است به لطف و کرمت . عاشقان شهادت، ما را به کاروان شهدا برسان.
❤️ نوشتهای از مادر شهید #حسین_معزغلامی:
🔅راستشو بخوای تا لحظه ی اخری که پروازت بپره امیدوار بودم ماموریتت کنسل بشه .
یک ماهی بود تو برزخ و اضطراب بودیم تا مشخص بشه کی قراره بری.
صبح اون روز پنجشنبه ،زودتر از همیشه از خوابی که مدتها بود درست نداشتی بیدار شدی،کولتو که با هم بسته بودیم چک کردی،چند باری بیرون رفتی و با دوستات خداحافظی کردی،دیشبش رفته بودی خرید،کیسه نجات خریده بودی،همه ی نشانه هایی که باید میدادی دادی که این سفره آخره...اما من نمیخواستم بپذیرم..نمیتونستم .
موقع رفتن نذاشتی حتی تا پایین پله ها و دم در باهات بیایم .کولتو رو کتفت انداختی،سنگین بود ،قیافت درهم شد،نگرانت شدم که با این درد کتف مجروحت ،چطوری میخوای اسلحه دست بگیری ؟
دوباره گفتم عین دفعه های قبل از پسش برمیای.
بغض همه ی وجودمو گرفته بودی اما گفته بودی گریه نکنم.
گریه نکردم سست نشه پات.
گریه نکردم با خیال راحت بری.
از راه پله که پیچیدی درو بستم و رفتم تو اتاقت،از پشت پنجره دیدم که رفتی ،تو ماشین میلاد،دوستت نشستی و رفتی ." من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود"
باورم نمیشه بی تو چجوری زنده ام؟
چجوری زنده ایم؟
چجوری نفس میکشیم وقتی نفسمون نیست ؟
جز اینه که خودت مواظبمونی ؟!
🔅ولادت: ۶ فروردین ۱۳۷۳
🌷شهادت: ۴ فروردین ۱۳۹۶/سوریه
@komeil3
سیره شهدا
گاهی قوم و خویش های شهرستانیمان گله می کردند که، جناب صیاد، هم وسیله دارن، هم راننده. اون موقع ما باید با تاکسی از ترمینال و فرودگاه بیایم خونه تون؟
این درسته؟ ما که تهران را خوب بلد نیستیم.
به پدر که می گفتیم، می گفت:
مسئله ای نیست، فوقش دلخور می شن.
اونا که نمیخوان جواب بدن، من اون دنیا باید جواب بدم.
راننده و ماشین که اموال شخصی من نیست...
صیاد دلها، امیر سپهبد بسیجی
شهیدعلی صیادشیرازی
#به_وقت_خنده😂
چند وقت پيش همينجوري يه چرت و پرتی از خودم نوشتم
گذاشتم تو يه گروه
.
.
.
.
.
.
چند وقت بعد:
همون جمله برام اومد آخرش نوشته بود
کوروش کبير!!!o_O
😐😐😐😂
.
@komeil3
#دعــایعهــد
اللّٰهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِيمِ ، وَرَبَّ الْكُرْسِيِّ الرَّفِيعِ ، وَرَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ ، وَمُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجِيلِ وَالزَّبُورِ ، وَرَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ ، وَمُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظِيمِ ، وَرَبَّ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ وَالْأَنْبِياءِ وَ الْمُرْسَلِينَ .
اللّٰهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِوَجْهِكَ الْكَرِيمِ وَبِنُورِ وَجْهِكَ الْمُنِيرِ وَمُلْكِكَ الْقَدِيمِ ، يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ ، أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمَاواتُ وَالْأَرَضُونَ ، وَبِاسْمِكَ الَّذِي يَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ ، يَا حَيّاً قَبْلَ كُلِّ حَيٍّ ، وَيَا حَيّاً بَعْدَ كُلِّ حَيٍّ ، وَيَا حَيّاً حِينَ لَاحَيَّ ، يَا مُحْيِيَ الْمَوْتىٰ ، وَمُمِيتَ الْأَحْياءِ ، يَا حَيُّ لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ؛اللّٰهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِيَ الْمَهْدِيَّ الْقائِمَ بِأَمْرِكَ صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَيْهِ وَعَلَىٰ آبائِهِ الطَّاهِرِينَ عَنْ جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِناتِ فِي مَشارِقِ الْأَرْضِ وَمَغارِبِها ، سَهْلِها وَجَبَلِها ، وَبَرِّها وَبَحْرِها ، وَعَنِّي وَعَنْ وَالِدَيَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللّٰهِ ، وَمِدادَ كَلِماتِهِ ، وَمَا أَحْصاهُ عِلْمُهُ ، وَأَحاطَ بِهِ كِتابُهُ .اللّٰهُمَّ إِنِّي أُجَدِّدُ لَهُ فِي صَبِيحَةِ يَوْمِي هٰذَا وَمَا عِشْتُ مِنْ أَيَّامِي عَهْداً وَعَقْداً وَبَيْعَةً لَهُ فِي عُنُقِي لَا أَحُولُ عَنْها وَلَا أَزُولُ أَبَداً ، اللّٰهُمَّ اجْعَلْنِي مِنْ أَنْصارِهِ وَأَعْوانِهِ ، وَالذَّابِّينَ عَنْهُ ، والْمُسارِعِينَ إِلَيْهِ فِي قَضاءِ حَوَائِجِهِ ، وَالْمُمْتَثِلِينَ لِأَوامِرِهِ ، وَالْمُحامِينَ عَنْهُ ، وَالسَّابِقِينَ إِلىٰ إِرادَتِهِ ، وَالْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْهِ؛اللّٰهُمَّ إِنْ حالَ بَيْنِي وَبَيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِي جَعَلْتَهُ عَلَىٰ عِبادِكَ حَتْماً مَقْضِيّاً فَأَخْرِجْنِي مِنْ قَبْرِي مُؤْتَزِراً كَفَنِي ، شاهِراً سَيْفِي ، مُجَرِّداً قَناتِي ، مُلَبِّياً دَعْوَةَ الدَّاعِي فِي الْحاضِرِ وَالْبادِي . اللّٰهُمَّ أَرِنِي الطَّلْعَةَ الرَّشِيدَةَ ، وَالْغُرَّةَ الْحَمِيدَةَ ، وَاكْحَُلْ ناظِرِي بِنَظْرَةٍ مِنِّي إِلَيْهِ ، وَعَجِّلْ فَرَجَهُ ، وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ ، وَأَوْسِعْ مَنْهَجَهُ ، وَاسْلُكْ بِي مَحَجَّتَهُ ، وَأَنْفِذْ أَمْرَهُ ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ .وَاعْمُرِ اللّٰهُمَّ بِهِ بِلادَكَ ، وَأَحْيِ بِهِ عِبادَكَ ، فَإِنَّكَ قُلْتَ وَقَوْلُكَ الْحَقُّ : ﴿ظَهَرَ الْفَسٰادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمٰا كَسَبَتْ أَيْدِي النّٰاسِ﴾ ، فَأَظْهِرِ اللّٰهُمَّ لَنا وَلِيَّكَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكَ الْمُسَمَّىٰ بِاسْمِ رَسُولِكَ ، حَتَّىٰ لَايَظْفَرَ بِشَيْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ ، وَيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُحَقِّقَهُ؛
وَاجْعَلْهُ اللّٰهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِكَ ، وَناصِراً لِمَنْ لَايَجِدُ لَهُ ناصِراً غَيْرَكَ ، وَمُجَدِّداً لِمَا عُطِّلَ مِنْ أَحْكامِ كِتابِكَ ، وَمُشَيِّداً لِمَا وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دِينِكَ وَسُنَنِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وآلِهِ ، وَاجْعَلْهُ اللّٰهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدِينَ .اللّٰهُمَّ وَسُرَّ نَبِيَّكَ مُحَمَّداً صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وآلِهِ بِرُؤْيَتِهِ وَمَنْ تَبِعَهُ عَلَىٰ دَعْوَتِهِ ، وَارْحَمِ اسْتِكانَتَنا بَعْدَهُ . اللَّهُمَّ اكْشِفْ هٰذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هٰذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ ، وَعَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ ، إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً وَنَرَاهُ قَرِيباً ، بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.
آنگاه «سه بار» بر ران خود دست میزنی و در هر مرتبه میگویی:
الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا مَوْلايَ يَا صاحِبَ الزَّمانِ.
#التماسدعـــا🙏🏻
هدایت شده از ۩شـــــــَﮫِﮰــــــــدُ إلـــشُّــــــــﮫَدإءِ۩
اطلاعیه فردا راس ساعت ۲۲ ، کنفرانس پیامی به یکی از رزمندگان اسلام هست . میتوانید سئوال های خودتون را به ای دی زیر ارسال و به کنفرانس داده میشود 👇
@Boaspl
🌿🌸چه زیباست خاطرات مردانی که پروای نام ندارند و در کهف گمنامی خویش مأوا گرفته اند...
به یاد شهدای گمنام …
آنان که در زمین گمنام اند
و در آسمانها مشهورند …🌷🕊
بیاد پرستوی گمنام کانال کمیل
#شهید_ابراهیم_هادی ❤️
@komeil3
صبح آمده برخیز که خورشید تویی
درعالم نا امیدی ، امیــــــد تویی❤️
در جشــن طلوع صـبح در باغ وجـود
آنگل که بهروی صبح خندید،تویی❤️
سلام بر پرستوی گمنام کانال کمیل🕊
سلام بر ابراهیم هادی 💞
@komeil3
#تلنگر
دختر سرزمین من
احساس میکنم این روزها معنای زیبایی را گم کرده ای🧕🏻
باورکن زیبایی در چشمان رنگ روشن👁 و لبهای برجسته کرده سرخ💋 نیست.
باورکن هر چقدر هم دماغت👃 را کوچک کنی و سر بالایش کنی زیبا نخواهی شد.
ملاک های زیباییت را تغییر بده.
زیبایی ظاهری هر فرد همانیست که خداوند در وجودش قرار داده.
زیبایی ظاهر زمانی به چشم خواهد آمد که تو#قلب_پاکی داشته باشی.❤️
آنوقت همه تو را زیبا خواهند دید.😌
✨دختر زیبای سرزمین من✨
از صمیم قلب 💕 برایت آرزو میکنم زیبایی حقیقی گمشده ات را دوباره پیدا کنی.🙏🏻
@komeil3
#معـرفـے_شهیـد_جهـاد♥️🌸✨
✋سلام دوستان✋
من #جهاد_مغنیه هستم👨 فرمانده ارشد حزب الله، حاج عماد مغنیه بابام بود😌
تعریف از خود نباشه، اما من یه آقازاده ام☺️ بابام اسم عموی شهیدم رو برام انتخاب کرد، به به چه انتخابی👏🏼👏🏼
من 12 اردیبهشت 1370 توی لبنان به دنیا اومدم و تفاوت سنی زیادی با شما ندارم، اما هدف های بزرگی تو سرم بود.😇⛅️بابام همیشه تو عملیات بود و ما باید مخفیانه زندگی میکردیم تا دشمن نتونه به بابای عزیزم آسیبی بزنه🔫
بابام از جوونی اهل مبارزه و جهاد با باطل برای بالا بردن حق بود.✌🏻
توی جنگ ایران و عراق اومده بود ایران و با بعثی های کافر می جنگید💣🔫👈اینو بگم که بابام عاشق "امام خمینی" بود ❤️و همیشه به راه و روش امام عمل میکرد و انقلابی بود✊🏻
منم عاشق "سید فرمانده سید علی خامنه ای" بودم😍 و خودم رو پیرو آقا میدونستم و افتخار میکنم که عاشق ولایت بودن جزو خصوصیت های خوب منه.😅
بعلههه یاد بگیرین☺️سال 2008 اسراییل ملعون👹 تونست پدر عزیزم رو به شهادت برسونه😭
من از اول هم کنار بابام بودم و از جنگ و جهاد دور نبودم اما...
مراسم هفتم بابام رفتم و خودمو به همه معرفی کردم👦🏻 و از خوبی های بابام تعریف کردم😇
آخه دشمنای خبیث بابای مبارزم رو یه فرد خوش گذرون و ... 😔معرفی میکردن، من هم رفتم و گفتم پدرم چه هدف بزرگی داشته و برای چی میجنگید
و اون لحظه بود که با "سید حسن نصرالله" بیعت کردم.🙌🏻
وااای... جه لحظه ی با شکوهی😍😍راستی وقتی بابام شهید شد، من یه نوجوون بودم👦🏻
سید حسن نصرالله و سردار سلیمانی رو عین بابام دوست داشتم💖
ازشون راه ایستادگی و مقاومت رو یاد گرفتم👊🏻
شاید عکسهای من و سردار سلیمانی رو دیده باشید، مخصوصا اون عکس سلفی دوست داشتنی مون رو📱♥️😍بعد از شهادت بابام، من هم درس میخوندم📚 و هم مبارزه می کردم✊🏻
هم آموزش نظامی میدیدم و هم بعد فرمانده شدنم آموزش میدادم🔫
همه سعیم این بود که به حرف رهبرم گوش بدم و با تمام وجود *تحصیل، تهذیب، ورزش* رو انجام بدم☺️من یه جوون امروزی بودم،🚘📱💻 میتونستم خوب و خوش و راحت زندگی کنم و با دوستهام خوش بگذرونم و برم بگردم و "جوونی"😯 کنم، کاری به کار اسراییل🔯 و ملتم و هدف پدرم نداشته باشم.😕
اما همجین کاری از من بعید بود⛔️
خلاصه...
من 28 دی سال 1393 با سردار الله دادی و دوستهام توی سوریه به آرزومون رسیدیم♥️ و شهید شدیم😃😃
جاتون خالــے🌸✨
@komeil3
#تلنگرانه❤️
چندروزدیگه تولد امام رضا(ع)هست
بشین فکرکن
ببین میتونی چه هدیه ای به آقابدی؟
که آقاروخوشحال کنه...
یکی میگفت خیلی نشستم فکرکردم که چه هدیه ای به امام رضا(ع)بدم
آخه آقابرام خیلی عزیزه میگفت تهش رسیدم به اینکه هرچقدرکمتر گناه کنم وسعی کنم آدم خوبی باشم بهترین هدیه رو به آقا دادم.
میگفت حجابم خوب نبود
تصمیم گرفتم چادری بشم وچادری شدنم رو به امام رضا(ع)هدیه کنم وبگم حالا من شدم امانت دار یادگارمادرتون...
بعدچادری شدنم
رفتم مشهد..
توحرم احساس میکردم آقا ازهدیه ای که بهشون دادم خوشحالند وبه من لبخندمیزنند😍😍
راستی تومیخوای به آقاچه هدیه ای بدی؟؟
-•-•-•-•-•-•-🍃🌸🍃-•-•-•-•-•-•-
@komeil3
🌹مهران آزاد شد👈 دل امام شاد شد 📣تاریخ هرگز دهم تیرماه سال 1365 را فراموش نخواهد کرد زیرا در این روز دلاوران صحنه نبرد در یک حمله قهرمانانه در عملیات کربلای یک با رمز یا ابوالفضل العباس در جبهههای استان ایلام حماسه آفریدند و مهران را از اسارت آزاد کردند. ارتفاعات «قلاویزان»، «کله قندی» و شهرکهای «منصورآباد»، «هرمزآباد» و «امامزاده سید حسن» (ع) هنوز هم پس از سالها از زمان انجام این عملیات غرور آفرین، این ندای مقدس را در جای جای خود حفظ کردهاند. این پیروزی تا بدان حد اهمیت داشت که امام راحل در آن روز فرمودند، «مهران را هم خدا آزاد کرد» و این همان جملهای بود که بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران پس از فتح «خونین شهر» بر زبان جاری کردند. . مهران، دیار عشق بازی و جانبازی دهها رزمند سرافراز اسلام که دست در دست هم دادند و در برابر گلولههای دشمن ایستادند، تا رژیم غاصب صدام نتواند یک ذره از این خاک را به اسارت گیرد. نخلهای سوختهاش گواه است، دهها لاشه تانک که در مسیر جاده ایلام - مهران بر روی سکوهایی چشم انداز جاده را همچون تصویر از سالهای جنگ و دفاع مقدس در ذهنها ترسیم میکند خود گویای لحظات تلخ و شیرین سالهای دفاع مقدس در این دیار است. هنوز هم هر روز از خاک پر گهر این دیار در منطقه عملیاتی «شرهانی»، در دشتهای پر مین منطقه مرزی مهران و دهلران، در میان سنگرهای تخریبی، گوهری بی نام و نشان از خاک بیرون میآید. آزادسازی مهران چنان غافلگیرکننده و مهم بود که رسانههای غربی آن روز بلافاصله آن را به منزله شکست و پایان راهبرد دفاع متحرک عراق توصیف کردند. خبرگزاری فرانسه در گزارشی دراین مورد اعلام کرد: ناظران در خلیج فارس عقیده دارند که اشغال مهران توسط قوای ایرانی، شکست پذیری رژیم عراق به ویژه راهبرد نظامی جدید آن موسوم به دفاع متحرک را به اثبات رساند. عملیات آزادسازی شهر راهبردی مهران در دهم تیرماه سال 1365 در منطقهای به گستره 175 کیلومتر مربع در دو محور جاده ایلام - مهران و جاده دهلران - مهران آغاز شد. در این عملیات ارتفاعات «حمرین» و جادههای مهم مهران به ایلام و مهران به دهلران از تصرف و شعاع تیر رس دشمن خارج شد و پاسگاههای مرزی و شهرهای «بدره»، «زرباطیه» و جادههای تدارکاتی عراق نیز برای قوای بعث ناامن شد. عملیات کربلای یک علاوه بر شهر مهران به آزادسازی ارتفاعات قلاویزان، روستاهای اطراف و شهرکهای «منصور آباد»، «هرمز آباد»، «بهروزان»، «قلعه کهنه»، «فیروزآباد» و «فرخ آباد» منجر شد. علاوه بر این پاسگاههای عراقی «تعان»، «محمد قاسم» و «دراجی» نیز به تصرف رزمندگان اسلام درآمد. در این عملیات نظامی 39 گردان از یگانهای عملکننده رزمی، زرهی و مهندسی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دلاورانه با دشمن بعثی پیکار کردند. نیروهای سپاه اسلام در عملیات آزادسازی مهران در مجموع موفق به انهدام دو تیپ 4 و 5 گارد ریاست جمهوری عراق، تیپهای 433 از لشکر 17،507،66 کماندویی، 35،93، 113 ، 71، 72 از لشکر 35 و دو گروهان پیاده این کشور بین 50 تا 100 درصد شدند. همچنین دراین عملیات تیپ 3 گارد زرهی ریاست جمهوری، یک تیپ کماندویی ویژه، تیپهای 70 زرهی، 59، 501، 95 و 24 مکانیزه از لشکر 10 و گردانهای 228 ، 53 ، 447 توپخانه، گردان 6 زرهی و... به میزان قابل توجهی منهدم شدند. در عملیات کربلای 1 همچنین بیش از 9 هزار نفر از قوای بعثی کشته و زخمی شدند و بیش از هزار و 200نفر نیز به اسارت رزمندگان اسلام درآمدند. در این عملیات در مجموع هزار و 170 دستگاه انواع تانک، نفربر و خودرو دشمن منهدم شد و بیش از 200 دستگاه از این ادوات و هزاران قبضه سلاح سبک و نیمه سنگین نیز به غنیمت نیروهای خودی درآمد💪✌👌
@komeil3