🌹 شهید ابراهیم هادی در گرماگرم جنگ در ارتفاعات کردستان یک مجروح عراقی پیدا کرد.
دوستانش گفتند او را خلاص کن، اما گفت سال ها این بدن رو ساختم برای همچین روزایی، اسیر گرفتش و شب تا صبح اونو حمل کرد؛ بعد از مدتی اون اسیر توبه کرد و شهید شد.
🌷یادش با ذکر #صلوات
دم افطار که بی تاب تر و تشنه ترم
می شوم غرق علمدار...
عمو…آب…حرم…
بعد یاد تو می افتم که غریبی آقا
تو کجا دعوتی افطار... چرا بی خبرم...
🌙💔 ...
اللهم عجل لولیک الفرج
#رمضان
"مجروح عملیات"
#ادامه
عمل جراحی طولانی شد و برداشتن غده پشت چشم، با مشکل مواجه شد.پزشکان تلاش خود را مضاعف کردند.
برداشتن غده همانطور که پیش بینی می شد با مشکل جدی مواجه شد. آن ها کار را ادامه دادند و در آخرین مراحل عمل بود که یکباره همه چیز عوض شد. احساس کردم آن ها کار را به خوبی انجام دادند. دیگر هیچ مشکلی نداشتم. آرام و سبک شدم. چقدر حس زیبایی بود! درد از تمام بدنم جدا شد.
برای یک لحظه، زمانی که نوزاد و در آغوش مادر بودم را دیدم! از لحظه کودکی تا لحظهای که وارد بیمارستان شدم، برای لحظاتی با همه جزئیات در مقتیل من قرار گرفت! چقدر حس و حال شیرینی داشتم. در یک لحظه تمام اعمالم را دیدم! در همین حال و هوا بودم که جوانی بسیار زیبا، با لباس سفید و نورانی در سمت راست خود دیدم. او کنار من ایستاده بود و به صورت من لبخند می زد