"مسابقه با شیطان "
صبح زود همین که از خانه بیرون زد گفت :
مسابقه می دیم از الان تا شب ...
در همین وقت ، چشمش به دختری که از سر کوچه می آمد افتاد!
نگاهش را کج کرد و به شیطان گفت :
فعلا یک هیچ - به نفع من...
#شماهم_از_این_مسابقه_ها_بذارید😉
🌷شهید ابراهیم هادی🌷
💠قبل از علمیات مطلع الفجر بود.مسولین سپاه و ارتش جمع شدند من و ابراهیم هم در جلسه بودیم، و تعدادی از بچه ها هم در بیرون چادر مشغول آموزش بودند.همه مشغول صحبت کردند بودند که ناگهان از پنچره نارنجکی پرت شد وسط چادر!
همه ی ما به یک طرف فرار کردیم و ترسیده بودیم و چشمانمان را بسته بودیم، بعد از چند ثانیه دیدم خبری نشد و دیدیم ابراهیم روی نارنجک خوابیده بود! همه ی افراد ترسیده بودند اما ابراهیم...!
مسئول آموزش امد و گفت نارنجک مشقی بود شرمنده اشتباه شد که افتاد در چادر شما!!!
گویی این نارنجک آمد تا شجاعت داش ابرام را به ما نشان دهد...
💢 #تلنگر
دعا كنيد #شهید "باشيم"
نه اينكه فقط شهید "بشويم"...
اصلا تا شهید نباشيم،
شهید نمي شويم.
تا حالا فكر كرده ايد،
پشت بعضي دعاهاي #شهادت،
يك جور فرار از كار و تكليف است.
سريع شهید شويم تا #راحت شويم!
اما ...
دعا كنيد قبل از اينكه شهید بشويم، يك عمر شهید باشيم.
مثل #حاج قاسم سلیمانی که #رهبر به او می گویند تو خودت شهید زنده ای برای ما...
مثلاً هشتاد سال
شهید باشیم ...!!!!
شهید كه "باشيم"، خودش مقدمه
مي شود تا شهید هم "بشويم".
#اللهمارزقنیشهادت🕊🥀
#ارسالی
پیشنهــاد دوست عزیزمون😍
ممنونم از نظر خوبتون🙏🏻
دوستـــان عزیز شما هم نظرات و پیشنهاد های خودتون رو برامون ارسال کنید🌱 :)
•دلت که گرفت💔
با رفیقی درد و دل کن
که آسمانی باشد🕊
•این زمینی ها در کارِ خود مانده اند...
#رفیق_شهیدم ؛ #ابراهیم_هادی ❤️
#هـــادیدلهـا
شما شهـــــــــدا بـوے آسمـان داریــد پـس بہ حــــرمت خـــــــ❤️ـــداے آسمانهـا شفـاعتــمان ڪنیــد.
بال و پـر پـرواز گــرفتہایـد، امــــا گہ گـــاهے نیــز خبر از زمینیــان غبـار آلــــود بگیـــریـد و پــا کمـــان کنید.
دوستان عزیز بازم رفتید😔
خب حداقل مشکل کانال رو بگید🙏🏻
تا بتوانیم اصلاحش کنیم😞
#خادم_کانال✌️🏻
@Rihan3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ حاج قاسم فقط از خدا میترسید
و به همین دلیل هم جبهه کفر و نفاق از او میترسیدند
#القدس_درب_الشهداء
فرماندهی گردانمون بود ،
خدارحمتش کنه؛ شهید شد ، میگفت :
اگه تو یهشهر همه دنبال منافعخودشون باشن
اون شهر میشه جنگل ! هرکسی چنگ میندازه
تو سفره بغل دستیش برای یه لقمه بیشتر !
میگفت اما جبهه برعکسه، هرکی بیاد توش
باید اول ساکِ منافعش رو بزاره زمین و
جونش رو بگیره کف دستش. برای همین
جبهه عین یه باغ ، پرنده درست میکرد ،
این پرنده ها هم با این سنگرها
یه بهشـت ساخته بودن !
وقتی داشت شهید میشد گفت:
این دنیای جنگلی بمونه دست اهلشُ،
این بهشتِ باصفا هم مفتِ چنگِ ما !
اینُ گفتُ چشماش رو بست ...
جنازه ش هم همونجا موند ،
زیر اون آتیش ،
جنازه خیلی ها جاموند ...
#خداحافظ_رفیق
#فیلم_دفاعمقدس
بسم الله الرحمن الرحیم
روزانه یک که نه، چند ده نفر با عنوان های سین سادات و میم فلان و سین بانو و ... به جمع #تبرج_گرایان و خود مروج پندار حجاب و عفاف به اینستاگرام اضافه می شوند.
عمدتا چادری اند و دیدشان رو به افق و یا با تکه برگ و گلی و یا کف دو دست و یا با گوشی هوشمندشان صورت خود را پشت آن پنهان می کنند
روسری هایشان گل گلی
مزون گونه وار مثلا تبلیغ پوشش های مذهبی می کنند
برایشان فرقی نمی کند کجا باشند
بهشت زهرا
راه پیمایی
خود عکاس پندارها هم پشت ویزور دوربین های عکاسیشان
عده ای هم پشت گل قاصدک و ...
شرم و حیایی هم نمانده
کنار قبور مطهر شهدای گمنام و ... می نشینند و عکس هایی به یادگار برای همگان ثبت می کنند
کامنت ها را قفل می کنند ازین بابت که کسی امر به معروفشان نکند
به محض هرگونه اعتراض بلاک تان می کنند
بازی زمانه فعلا محجبه های ما را به این میدان آورده
آخرش چه شود
خدا می داند
فقط می دانم ختم به خیر نیست ...
#یاران_مهدی(عج)
✍ماه #رمضان افتاده بود توی گرمای تابستون درگیری سنگین بادشمن بچه ها روتشنه و بیتاب کرده بود. یکی از رزمندها توی همون تشنگی خوابش برد تو خواب امام زمان(عج) رودید✨و بااستغاثه آقا را صدا زد حضرت فرمودندچه میخوای؟
رزمنده گفت آقاتشنه ام ودارم ازحال می روم😞
حضرت فرمودند یکی از فرزندانم رو میفرستم تا سیرابت کنه. رزمنده از خواب پرید گفت تا بیدار شدم چشمم خورد به سیدعلی زنجانی که بادوستانش براشون آب یخ آورده بود❗️زبونش قفل شده بودفقط باحیرت به آقاسیدعلی نگاه میکرد.....
میخواستند تسبیحش📿 را بگیرند
نداد؛ گفت: کسی در میدان نبرد
تفنگش را به دیگری نمیدهد❗️
بعد از خداحافظی
یک نفر از طرفش
برای همه #انگشتر آورد ...💔
#سردار_دلها♥️
#شهید_حاجقاسم_سلیمانی
#خاطرات_شهید
●در خانه درهمه ی کارها به #همسرشان کمک می کردند و مشوق خوبی برای همسر خود♥️ در تحصیل بودند.
●از وقتی که وارد این شغل شد، همیشه از #شهید شدن خود می گفت و چون روستای ایشان شهید نداشت❌ همیشه می گفت که #من شهید رئیس آباد هستم.
●بسیار #مهربان، صادق ، شوخ و مردمی بود👌 به طوری که وقتی در جمعی حضور داشت، سایرین ازحضورش لذت میبردند😍
●به دلیل شلیک #پهباد آمریکایی به کارگاهشون در جنوب بغداد #شهید_علی_یزدانی از پیکر مطهرش چیزی نمیمونه و شهید جعفری هم با نوای یا ابالفضل علیه السلام اربا اربا شد😔 و مهمان ارباب خویش گردید🕊
#شهید_هادی_جعفری
●ولادت : ۶۵/۱/۳ - آمل ، رئیس آباد
●شهادت: ۹۴/۱/۳ - نهروان عراق
●آرامگاه: آمل - گلزار شهدای رئیس آباد
"حسابرسی"
#ادامه
یک کتاب بزرگ و قطور را در مقابل من قرار داد و به آن کتاب اشاره کرد و گفت:
کتاب خودت هست بخوان امروز برای حسابرسی،هم اینکه خودت آن را ببینی کافی است.
چقدر این جمله آشنا بود.در یکی از جلسات قرآن استاد ما این آیه را اشاره کرده بود: "اقرا کتابک کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا"
نگاهی به اطراف کردم و کتاب را باز کردم:
بالای سمت چپ صفحه اول
با خط درشت نوشته شده بود:
۱۳ سال و ۶ ماه و ۴ روز
از آقایی که پشت میز بود پرسیدم: این عدد چیه؟ گفت سن بلوغ شما است.
شما دقیقا در این تاریخ به بلوغ رسیدید.
در ذهنم بود که این تاریخ یک سال از ۱۵ سال قمری کمتر است، اما آن جوان که متوجه ذهن من شده بود گفت: نشانه های بلوغ فقط این نیست که شما در ذهن داری. من هم قبول کردم.
قبل از آن و در صفحه سمت راست اعمال خوب زیادی نوشته شده بود:
از سفر زیارتی مشهد تا نمازهای اول وقت و هیئت و احترام به والدین و...
پرسیدم: اینها چیست؟
گفت اینها اعمال خوبی است که قبل از بلوغ انجام داده ای. همه این کارهای خوب برایت حفظ شده است.
قبل از اینکه وارد صفحات اعمال پس از بلوغ شویم،جوان پشت میز نگاهی کلی به کتاب من کرد و گفت نمازهایت خوب و مورد قبول است،برای همین وارد بقیه اعمال می شویم.
یاد حدیثی افتادم که پیامبر فرمودند: نخستین چیزی که خدای متعال بر امتم واجب کرد نماز های پنجگانه است و اولین چیزی که از کارهای آنان به سوی خدا بالا می رود نماز های پنجگانه است و نخستین چیزی که درباره آن از امتم حسابرسی می شود نماز های پنجگانه میباشد.
من قبل از بلوغ نمازم را شروع کرده بودم و با تشویق های پدر و مادرم همیشه در مسجد حضور داشتم.کمتر روزی پیش میآمد که نماز صبحم قضا شود.
اگر یک روز خدای نکرده نماز صبحم قضا میشد تا شب خیلی ناراحت و افسرده بودم. این اهمیت به نماز را از بچگی آموخته بودم و خدا را شکر همیشه اهمیت می دادم.
وقتی آن ملک؛ یعنی جوان پشت میز به عنوان اولین مطلب اینگونه به نماز اهمیت داد و بعد به سراغ بقیه رفت، یاد حدیثی افتادم که معصومین علیه السلام فرمودند:
اولین چیزی که مورد محاسبه قرار می گیرد نماز است.اگر نماز قبول شود بقیه اعمال قبول می شود و اگر نماز رد شود...
خوشحال شدم به صفحه اول کتاب نگاه کردم، از همان روز بلوغ تمام کارهای من با جزئیات نوشته شده بود. کوچکترین کارها حتی ذره ای کار خوب و بد را دقیق نوشته بودند و صرف نظر نکرده بودند.
تازه فهمیدم که فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره یعنی چی!
هرچی که ما اینجا شوخی حساب کرده بودیم آنها جدی جدی نوشته بودند.
#ادامهدارد...
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
یه روزی روزگاری دو تا بچہ بسیجے تو فاو یا شلمچه ، تو ڪرخه یا موسیان با هم قرار گذاشتن ، برای دین ب
#روایتی #تکان_دهنده از اتفاقی #عجیب از شهدای منطقه ی فکه ...
👈 بعد از جنگ دو تا فیلم ساز که خودشون رزمنده هم بودن اومدن فکه فیلم برداری کنن . یه روزی دیدن دوتا جوون خیلی زیبا توی بیابون فکه هستن ...
تعجب کردن که اینا دو اینجا چیکار میکنن ... بعد سلام و احوال پرسی ازشون پرسیدن اینجا چیکار میکنید اینجا که کسی نیست اینجا همش میدون مینه ؛ دو تا جوون گفتن ما اینجا بودیم .
بعد گفتم میشه از ما فیلم هم بگیرید؟حرف های خوبی داریما ؟ این دو تا فیلم ساز گفتن باشه ... این دو تا جوون شروع کردن خودشونو معرفی کردن و گفتن خاطراتی از فرماندشون و جملات با معنویاتی که فرمانده ی شهیدشون توی لحظات آخر براشون تعریف میکرد ... دوربین هم داشت فیلم میگرفت وضبط میکرد ... مصاحبه که تموم شد این دو تا جوون گفتن ما باید بریم ... فردا صبح بیاید همینجا . ما هم میاییم ...
شب ، فیلم ساز ها فیلم رو باز بینی میکنن میبینن تصاویر منظره هست اما صدا و تصویر اون دو جوون نیست ،
مشکوک میشن ... صبح دوباره میرن همون نقطه از منطقه ی فکه منتظر میمونن ؛ اما اثری از اون دو تا جوون نبود ؛ همین که این موضوع اونا رو توی فکر فرو برده بود ناگهان متوجه دو تا گل خیره کننده میشن ...
میرن نزدیک گلها ، میبینن زیر خاک ها جنازه ی دو شهیده ؛ از لابلای استخوان ها پلاک ها رو پیدا میکنن در کمال ناباوری میبینن این دو شهید هم نام و هم سن همون دو جوونی هستن که دیروز مصاحبشونو گرفتن ولی تصویرشون نیفتاده ...
فیلم خداحافظ رفیق ، بر اساس این داستان واقعی ساخته شده ....
#Sadat
🔻کاش با فلانی رفاقت نمیکردم🔻
🙎🏻 دختره، چادر سرش میکنه، مُحَجّبه است...
❌ ولی با نامحرم در ارتباطه...
❌ و پسرِ نامحرمِ فضای مجازی رو «داداشی» خطاب میکنه...
🙎🏻♂ پسره، هیات میره، و برای روضه حضرت زینب و ناموس اهلبیت گریه میکنه...
❌ ولی با ناموسِ مردم چت میکنه...
❌ و حریمِ نامحرم رو تو فضای مجازی رعایت نمیکنه...
📣📣...️قرآن داره صدا میزنه:↶
🕋 فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ (تکویر/۲۶)
💢️ کجا دارید میرید؟!❗️
⁉️آخه ارتباط با نامحرم چه فایدهای داره؟!🤔
⛔️️ از تنهایی در میایی؟!
⛔️️ همدم میخوای؟!
⛔️️ مونس میخوای؟!
⛔️️ رفیق میخوای؟!
⁉️ پس سجادهات چی میشه؟!
⁉️ پس خدا چی میشه؟!
❓ مگه تو دعای جوشن کبیر نمیخونی:↶
⚡️يَا خَيْرَ مُؤْنِسٍ وَ أَنِيسٍ⚡️
💢️ ای خدایی که تو بهترین مونس و انیسِ من هستی.
⚡️يَا رَفِيقَ مَنْ لَا رَفِيقَ لَهُ⚡️
💢️ ای خدایی که تو رفیق اون کسی هستی، که رفیقی نداره.
☝️ خواهرم! برادرم!
همین که اجازه بدی یه غریبه👤 به حریمت وارد بشه، و تو رو از خدا دور بکنه، برای سقوط کافیه...☜🚶🚶♀🕳
⁉️ چرا قلب امام زمانت رو به درد میاری؟!
😱 میدونستی یکی از حسرتهای جانسوز اهل جهنّم، همین رفاقتها و دوستیهاست؟!👇️
🕋 یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَی یَدَیْهِ یَقُولُ... یَا وَیْلَتَی لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِیلًا (فرقان/۲۷و۲۸)
💢 به خاطر بیاور روزی را که، گنهکار دست خود را از شدّت حسرت به دندان میگزد، و میگوید:
💢 «ای وای بر من، کاش فلانی را بعنوان دوست خود انتخاب نکرده بودم!»
حالا این دوست میتونه:
✔️ همکلاسیت...👩🎓👨🎓
✔️ همسایهات...👥
✔️ همکارت...👥
✔️ همون نامحرمِ فضای مجازی...👤
✔️ یا حتّی گوشیِ موبایلت باشه...📱
⚠️ حواست هست؟
⚰ معلوم نیست ملک الموت کِی بیاد سراغت...😔
🙏 پس رفیق! تا فرصت هست، توبه کن...
#خندهحلال
مورد داشتیم دختره رفته امتحان رانندگی🚗
ازش سوال کردن گاز کجاست⁉️
گفته کنار یخچال!!!!
میگن سرهنگ آموزشگاه رفته کنار خیابون ایستاده گفته پیشی بیا منو بخور
😂😂😂😂 😂
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🗣راوی : مصطفي صفار هرندي و ...
اين حرف ما نيست. قرآن ميگويد شهدا زنده اند. شهدا شاهدان اين عالمند و بهتر از زمان حيات ظاهري خود، از پس پرده خبر دارند! در دوران جمــع آوري خاطرات براي اين کتاب، بارها دســت عنايت خدا و حمايت هاي آقا ابراهيم را مشاهده کرديم! بارها خودش آمد و گفت براي مصاحبه به سراغ چه کسي برويد!! اما بيشــترين حضور آقا ابراهيم و ديگر شهدا را در حوادث سخت روزگار شاهد بوديم. اين حضور، در حوادث و فتنه هائي که در سال هاي پس از جنگ پيش آمد به خوبي حس ميشد. در تيرماه سال 1378 فتنه اي رخ داد که دشمنان نظام بسيار به آن دل خوش کردند! اما خدا خواست که سرانجامي شوم، نصيب فتنه گران شود. در شــب اولي کــه اين فتنه به راه افتاد و زماني که هنوز کســي از شــروع درگيري ها خبر نداشت، در عالم رويا سردار شهيد محمد بروجردي را ديدم! ايشــان همــه بچه هاي مســجد را جمع کرده بــود و آنها را ســر يکي از چهارراه هاي تهران برد! درســت مثل زماني که حضرت امام وارد ايران شــد. در روز 12 بهمن هم
مسئوليت انتظامات با ايشان بود.من هم با بچه هاي مســجد در كنار برادر بروجردي حضور داشتم. يکدفعه ديدم که ابراهيم هادي و جواد افراسيابي و رضا و بقيه دوستان شهيد ما به کنار برادر بروجردي آمدند! خيلي خوشحال شدم. ميخواستم به ســمت آنها بروم، اما ديدم که برادر بروجردي، برگه اي در دست دارد و مثل زمان عمليات، مشغول تقسيم نيروها در مناطق مختلف تهران است! او همه نيروهايــش از جمله ابراهيم را در مناطق مختلف اطراف دانشــگاه تهران پخش کرد! صبح روز بعد خيلي به اين رويا فکر کردم. يعني چه تعبيري داشت؟! تا اينکه رفقاي ما تماس گرفتند و خبر درگيري در اطراف دانشگاه تهران و حادثه کوي دانشگاه را اعلام کردند! تا اين خبر را شنيدم، بلافاصله به ياد روياي شب قبل خودم افتادم. فتنه 78 خيلي سريع به پايان رسيد. مردم با يک تجمع مردمي در 23 تيرماه، خط بطلانی بر همه فتنه گرها کشيدند. در آن روز بــود کــه علي نصرالله را ديدم. با آن حــال خراب آمده بود در راهپيمائي شركت كند. گفتم: حاج علي، تمام اين فتنه را شهدا جمع کردند. حاج علي برگشــت و گفت: مگه غير از اينه؟! مطمئن باش کار خود شهدا بوده.